نوشته اصلی توسط
نگین123456
ضمن عرض سلام و خسته نباشید و تشکر
6 ماه است که ازدواج کردیم با همسرم تقریبا هر شب ************ داریم ولی او همیشه میگوید که رنگ پوست سفید را دوست دارد و تا موردی پیش میاید میگوید که این مورد سفید است و میدونم از پوست سفید خوشش میاد متاسفانه من در روز خواستگاری کرم سفید کننده به صورتم زده بودم و وقتی موضوع را به خواهر شوهرم گفتتم گفت برادرش همیشه دنبال مورد سفید پوست بود ووقتی تو را دیده بود برای ما تعریف میکرد میگفت سفید پوست هستی ازدواج ما سنتی بوده است و ایشون خودشون من و مامانم رو تو ماشینشون دیدن به خانواده اعلام کردن و به خواستگاریم آمدند امیدوارم مطلب فیلتر نشود با نهایت عذر خواهی حتی ایشان بارها هنگام ************ به من گفته اند که دوست دختری داشته اند که سینه های بزرگی داشته یا از دیگران صحبت میکنند و مشخص است از اندازه سینه من راضی نیست ولی هیچ نمی گوید اوایل اکثر ا به درخواست من رابطه شروع میشد و الان هر دو همسرم هر شب بعد از ************ به اتاق دیگری می رود و مشغول کارش میشود و ما هر شب دعوا میکنیم که بیاید بخوابد و او میگوید کار دارد من بخوابم میآید ایشان در 19 سالگی عاشق دختر با پوست سفید و سینه های بزرگ میشوند و با هم دوست بودن و تا چند سال برای بدست آوردنش به هر دری میزند ولی خانواده دختر به هیچ عنوان راضی به ازدواجشان نمی شوند د ر دفتر خاطراتش خواندم اون دختر ازدواج کرده و به قول همسرم یک بچه هم دارد ولی همسرم چند وقت پیش میگفت پدر و مادر اون دختر در شرف طلاق می باشند و هنوز اهنگ هایی با پس زمینه دلم برات تنگ شده و ای کاش تو زندگیم بودیو… گوش میده من دایما سو هان روحه همسرم هستم و او دایما غر میزند که مثله کنه به او چسپیده ام … من به دنبال عشق به او می چسپم دوست دارم کنار هم در آغوش هم به خواب برویم ولی او کار دارد حتی می روم در اتاقی که او هست بخوابم بیرونم میکند و میگوید باید بروم سر جام بخوابم وو تمرکز ندارد اگر من باشم شایدم کم ی می ترسم و بهش شک دارم همسرم در گذشته اعتیاد داشته برای مدت کوتاهی به کمپ رفته روز خواستگاری به ما گفتند با توجه به ابنکه ما در زندگیمان مورد این شکلی وجود دارد و دیگر هرگز سمت اعتیادش نرفته و خیلی هم خوشبخت هستند من با این موضوع کنار آمدم ولی حالا همش بهش شک دارم که نکند شب ها که من میخوابم او در اتاق دیگر چیزی مصرف نکند واقعا مستاصل هستم و گاهی احساس میکنم رو به دیوانگی می روم و همسرم در حین ناراحتی های من که بیاید بخوابد گریه میکند که کارهای شرکت مانده و این رابطه را به زودی تمام میکند و حتی می گوید از فردا دیگر به منزل نمی آید و از این رفتارم خسته است….. من همسرم رو بی نهاااایت دوست دارم و هرگز حاضر به جدایی نیستم باید چه کار کنم و راه درست چسیت ؟خواهش میکنم راهنماییم کنید نمی توانم عالی باشم چون احساس میکنم ایده آل همسرم نیستم هرچند او همیشه از پایین تنه من تعریف میکند و دوست دارد ولی نکاتی که در مرورد دگیران اشاره میکند مرا به شدت ناراحت میکند ؟و این احساس که خانواده خودم و باجناق هاش دایما میگن همسرت نکند هنوز معتاد باشد و... سخت نگرانم میکند ؟؟بی نهایت ممنونم خواهش میکنم سریع راهنماییم کنید من دسترسی به اینترنت ندارم ... سپاسگذارم