من دختر 25 سالم حدود یک ساله عقدم همسرم قبل از من مدت 8سال با دختر دایی خود دوست بوده و خواستگار او بوده و هر دو انها ساکن شیراز هستن و من تهران ساکنم.اما به دلیل مشکلاتی خانواده دختر همسرم از ازدواج با دختر دایی خود صرف نظر می کنه اما مشکلی با خود دختر نداشته.وقتی خواتگاری من امد حدود دو ماه بود از لون دختر جدا شده بود.من باهمسرم تقریبا راحتم که همه چیزو واسم تعریف می کنه و منو بهرحریم خصوصی گذشتش راه می ده اما واقعا فکر این که هنوزم اون دختر تو قلبشه ازارم می ده.چند ماه پیش به صورت مهمان منزل همسرم رفتم و به طور اتفاقی چند تا عکس از اون دختر و چند یادگاری و دفتر خاطرات پیدا کردم خیلی پریشون شدم.با همسرم مطرح کردم اون گفت اون وسایلو رو فراموش کرده بوده دور بریزه بعد هم جلوه من عکس هارو پاره کردو دور ریخت.و گفت اصلا به اون فکر نمی کنه و منو و زندگیمونو دوست داره ولی حس می کنم دایما دارم با اون دختر مقایسه می شم اون دختر زیبا هست منم در حد خودم زیبام ولی حس مقایسه شدیدن ازارم می ده.در ضمن همسر روانشناس بالینی هست دو بار هم توی گوشیش متوجه شدم با دو تا از دوستاس راجع به یع دختر حرف می زده که به اصطلاح عانیانه مخشو بزنه .اما اون گفت سوتفاهمه همش و به من وفاداره .حس خوبی ندارم واقع تحت فشارم از نظر روحی بهم ریختم واقعا نمی دونم چی کار کنم .الان می خوام کمکم کنید چطور فکرمو کنترل کنم چطور بفهمم همسرم واقعا عشاقمه و عاشقترش کنم جوری که هیچ کسی نتونه جز من تو فکرد قلبش باشه و خودم به این باور برسم که اونم عاشقمه و به این افکار تو ذهنم پایان بدم ممنون می شم نکات ریز و کیلیدیو بهم بگین چون کتا ب و مراجعه اطلاعات سایت داشتم.