با سلام، حدود پنج ماهه که ازدواج کردم و در دوران عقد به سر می برم. همسرم رو هم خیلی دوست دارم و عاشقشم. منتهی چندوقت پیش خوابی دیدم (چند روز متوالی با مضمون مشابه) مبنی بر ارتباط همسرم با مرد غریبه ای که برام ناشناس بود و اولش ترسم از این بود که همسرمو از دست بدم تا برای تعبیر خوابم پیش کسی رفتم که گفت زمانی که خوابو دیدی سر شب بوده و تعبیر نداره تا خیالم راحت شد و به طور کلی فراموش کرده بودم که بعد از دو الی سه هفته یعنی اوایل ماه رمضان با همسرم داخل ماشین بودیم که اس ام اسی براش اومد از جانب دایی مجرد ایشان با این مضمون(روزه داران گرامی، لطفا یک لیوان آب هویج بستنی را تصور بفرمائید.عرض دیگه ای ندارم، موفق و موید باشید !) که همسرم برام خوند که البته بعدش اس ام اسایی بینشون رد و بدل شد که متوجه نشدم چی بود تا بعد از پنج شش دقیقه به طور اتفاقی نگاهم به گوشی همسرم افتاد که اس ام اسی از جانب دایی ایشان به دستش رسیده بود با این مضمون که(قاشق هویج بستنی را تو اونجاهات خوب میچرخونم و لیوانشم میکنم تو ************ت). زمانیکه این اس ام اس رو دیدم یاد خوابم افتادم و حالم به کلی دگرگون شد طوری که تا الان که تقریبا دو هفته ای از موضوع میگذره نتونستم فراموش کنم. اما چند روز بعد خوابمو برای همسرم تعریف کردم و از رابطه خودش با خانوادش بالاخص از داییش پرسیدم که منجر به جر و بحث بینمان شد و گفت تو بهم شک داری و از این حرفا، طوری که در نهایت من محکوم شدم ولی در نهایت به خیر و خوشی تموم شد. اما به خدا نه به همسرم شک ندارم و نه میخوام که شک داشته باشم و اینقدر دوستش دارم که حاضرم براش بمیرم اما چکار کنم که اون اس ام اسی که با چشمای خودم دیدم فکرمو به طور کل مشغول کرده و از ذهنم بیرون نمیره. خواهش می کنم راهنماییم کنید که آیا موضوع اس ام اسو به همسرم بگم؟ اصلاً چطوری بگم که باعث نشه زندگی ای که تو این چند ماه براش نقشه های زیادی کشیدم از هم پاشیده نشه؟ ضمناً خانمم با دایی مجردش تقریبا سه سال تفاوت سنی دارن و همسر من 21 ساله است و اینطور که به من گفته خیلی با هم راحتن اما تا این حد؟ خواهشمند میکنم راهنماییم کنید که چکار کنم چون چند هفته است فکرم بطور کل درگیر این موضوع شده و اعصابمو به هم ریخته.
ضمناً همسرم زمانی که 5 یا 6 ساله بوده پدر و مادرش از هم جدا شدن و همسرم با پدرش و زن باباش زندگی می کنه