نمایش نتایج: از 1 به 4 از 4

موضوع: عدم رفت و امد شوهرم با دیگران

6884
  1. بالا | پست 1

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Apr 2015
    شماره عضویت
    14234
    نوشته ها
    5
    تشکـر
    0
    تشکر شده 4 بار در 2 پست
    میزان امتیاز
    0

    Question عدم رفت و امد شوهرم با دیگران

    سلام من دوساله که عروسی کردم و با شوهرم زیر یه سقف زندگی میکنیم

    من از یه فامیل شلوغ وپر رفت و امدم خونه پدری حتما روزی یه بار بیرون میرفتم وحداقل هفته ایی 3-4 شب مهمانی یا میرفتیم یا مهمان داشتیم خلاصه به شلوغی عادت کردم ماهی یکبار دوره فامیلی داشتیم همیشه ارزوم بود ازدواج کنم و با شوهرم به مهمونی ها برم

    همسرم از یه خانواده 5نفری بی رفت و امده نه خاله داره نه دایی نه عمع نه عمو خلاصه مامانش وخواهر بزرگش دوماه یه بار از خونه بیرون میرفته.

    از همون روز اول سر مهمونی رفتن خونه ما جنگ بود اول دوره های ماهانه تعطیل شد. بعد با خانوادش دعواش شد و از اونا یکساله بریده بعد با بابای من دعواش شد یکساله پاشو خونه بابام نزاشته من خودم میرفتم میومدم.عید امسالم که مسافرت بودیم بابام زنگ زد و اشتباه کرد پشت تلفن فحش داد شوهرم هم قاطی کرد عید و زهر مارمون شد.نمی گم خانوادم بی تقصیرن اونا هم خیلی جاها اشتباه کردن الان شوهرم میگه وقتی من خونه ام دیگه بابا و مامانت حق ندارن زنگ بزنن تو برو خونشون ببینشون هفته ایی یه بار.به خدا خسته ام دیگه بریدم دیگه نمیکشم بعضی وقتا فکر میکنم این زندگی رو جمع کنم راحت شیم تا بچه دار نشدیم.شوهرم هرکی کوچکترین حرفی بهش بزنه میگه دخالت کردن و دیگه با هاشون رفت و امد نمیکنه خسته شدم کمکم کنید باید چکار کنم؟گفت مهمونی نرو گفتم چشم.با یکی از پسرای فامیل تلفنی دعواش شد اون به شوهرم فحش داد حالا هرجایی اون و خانوادش باشن من نباید برم خونه مامان بزرگم چون تو محله اوناست دوساله پا نزاشتم منننننننننننننننننننننننن دییییییییییییییییییییگه بریدم روانشناسا بهم گفتن روی مهمونی رفتن حساس شده صبر کن درست میشه بهش فرصت بده بخدا خسته شدم سه ساله عقدو عروسی کردیم سه ساله خونه عموم عید دیدنی نیومده اگه خودش نیاد عیب نداره خیلی جاها منم نمیگذاره برم تورو خدا کمکم کنید همش میگفت دوسال صبر کن زندگیمون جا بیافته بعد میریم مهمونی تو ایندوسال همه چیز خرابتر شد با پسر خالم دعواش شد با بابام دعواش شد با داداشم با خانواده خودش من دیگه نمی کشم از طرفی خودمون دوتا با هم خیلی خوبیم خودش خوبه خیلی به فکر من و خانواده مهربون ولی این رفت و امد نکردناش خیلی اذیتم میکنم فکر میکنم این همه خوبیشو فقط بخاطر یه رفت و امد نکردنش درست نیست بخام طلاق بگیرم چجوری میشه بهتر بشه

  2. بالا | پست 2

    عنوان کاربر
    کاربر ویژه
    تاریخ عضویت
    May 2014
    شماره عضویت
    3710
    نوشته ها
    9,699
    تشکـر
    4,204
    تشکر شده 10,202 بار در 5,111 پست
    میزان امتیاز
    21

    پاسخ : عدم رفت و امد شوهرم با دیگران

    نقل قول نوشته اصلی توسط sarab211 نمایش پست ها
    سلام من دوساله که عروسی کردم و با شوهرم زیر یه سقف زندگی میکنیم
    من از یه فامیل شلوغ وپر رفت و امدم خونه پدری حتما روزی یه بار بیرون میرفتم وحداقل هفته ایی 3-4 شب مهمانی یا میرفتیم یا مهمان داشتیم خلاصه به شلوغی عادت کردم ماهی یکبار دوره فامیلی داشتیم همیشه ارزوم بود ازدواج کنم و با شوهرم به مهمونی ها برمهمسرم از یه خانواده 5نفری بی رفت و امده نه خاله داره نه دایی نه عمع نه عمو خلاصه مامانش وخواهر بزرگش دوماه یه بار از خونه بیرون میرفته.از همون روز اول سر مهمونی رفتن خونه ما جنگ بود اول دوره های ماهانه تعطیل شد. بعد با خانوادش دعواش شد و از اونا یکساله بریده بعد با بابای من دعواش شد یکساله پاشو خونه بابام نزاشته من خودم میرفتم میومدم.عید امسالم که مسافرت بودیم بابام زنگ زد و اشتباه کرد پشت تلفن فحش داد شوهرم هم قاطی کرد عید و زهر مارمون شد.نمی گم خانوادم بی تقصیرن اونا هم خیلی جاها اشتباه کردن الان شوهرم میگه وقتی من خونه ام دیگه بابا و مامانت حق ندارن زنگ بزنن تو برو خونشون ببینشون هفته ایی یه بار.به خدا خسته ام دیگه بریدم دیگه نمیکشم بعضی وقتا فکر میکنم این زندگی رو جمع کنم راحت شیم تا بچه دار نشدیم.شوهرم هرکی کوچکترین حرفی بهش بزنه میگه دخالت کردن و دیگه با هاشون رفت و امد نمیکنه خسته شدم کمکم کنید باید چکار کنم؟گفت مهمونی نرو گفتم چشم.با یکی از پسرای فامیل تلفنی دعواش شد اون به شوهرم فحش داد حالا هرجایی اون و خانوادش باشن من نباید برم خونه مامان بزرگم چون تو محله اوناست دوساله پا نزاشتم بریدم روانشناسا بهم گفتن روی مهمونی رفتن حساس شده صبر کن درست میشه بهش فرصت بده بخدا خسته شدم سه ساله عقدو عروسی کردیم سه ساله خونه عموم عید دیدنی نیومده اگه خودش نیاد عیب نداره خیلی جاها منم نمیگذاره برم تورو خدا کمکم کنید همش میگفت دوسال صبر کن زندگیمون جا بیافته بعد میریم مهمونی تو ایندوسال همه چیز خرابتر شد با پسر خالم دعواش شد با بابام دعواش شد با داداشم با خانواده خودش من دیگه نمی کشم از طرفی خودمون دوتا با هم خیلی خوبیم خودش خوبه خیلی به فکر من و خانواده مهربون ولی این رفت و امد نکردناش خیلی اذیتم میکنم فکر میکنم این همه خوبیشو فقط بخاطر یه رفت و امد نکردنش درست نیست بخام طلاق بگیرم چجوری میشه بهتر بشه
    دوست عزیز این انزوا در شوهر شما ریشه در رشد و تربیت خانوادگی ایشون داره

    وقتی شما در خانواده ای شلوغ زندگی کردید و به مهمونی رفتن عادت دارید در مقابل شما شوهری قرار داره که رفتاری برعکس شما داشته

    پس دوست عزیز این خصلت در شوهر شما نهایدنه شده است و تغییر نخواهد کرد

    مگر اینکه بپذیره روشش رو باید تغییر بده و در مسیر تغییر روحیه و رفتارش قدم برداره وگرنه انتظار معجزه نباید داشته باشید
    امضای ایشان

    خـــــدانـگهــــــدار


  3. بالا | پست 3

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Apr 2015
    شماره عضویت
    14234
    نوشته ها
    5
    تشکـر
    0
    تشکر شده 4 بار در 2 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : عدم رفت و امد شوهرم با دیگران

    سلام ممنون از جوابتون ولی حتما باید یه راهکاری باشه خوب همونجور که انزوا واسه اون نهادینه شده واسه منم مهمونی رفتن نهادینه شده منم دارم عذاب میکشم از ندیدن فامیلام
    میرم یواشکی توی پیج و اینستا فامیل عکس های شلوغ و دسته جمعی شونو با حسرت میبینم دلم واقعا واسه اون شلوغیایی که صدا به صدا نمیرسید تنگ میشه گناه من چیه؟الان باز یزره عادت کردم سال اول زندگی این دیوارها صبح تا شب می خواست منو بخوره فقط میشستم گریه میکردم التماس میکردم یه دقیقه منو ببر بیرون ببرم پارک نمی فهمید اصلا براش معنی نداشت بعدا که مامانشو دیدم فهمیدم چرا نمی فهمه دقیقا دو ماه توی خونه بود مامانش بعد از دو ماه هم برای دکتر فقط رفت بیرون همینجور خواهرش.تورو خدا یه راهکاری به من بدین من چکار کنم؟

    یه عادت بد دیگه ایی که اینا دارن با یکی که دعواشون میشه با کل خاندان اون کس قهر میکنند.ما اینجوری نیستیم.من بابام با همسایمون دعواش شد ما بچه ها با زن و بچش سلام علیک میکردیم.اینا باباش با همسایشون دعواش شد با مهمونای همسایشونم بد رفتاری میکردن.من که یکسال باهاشون زندگی کردم شاخ در میاوردم.منم دعوا میکردن که چرا با این همسایه سلام علیک میکنی.

    از روی این عادتشون شوهرم با پسر خالم دعواش شد.با خاله ام شوهرش.خواهر برادراش مامان بزرگم که اینارو بدنیا اورده با همه بد شده حتی با مامان بابام قهره سر اینکه چرا با خالم رفت و امد میکنه و ازون به بعد نه توی جمع هامون اومده نه میگذاره من برم به خدا خسته شدم تورو خدا کمکم کنید حتما باید یه راهکاری باشه.

    میگم رفتارهای دیگه شوهرم خوبه فقط همین یه مشکل رو باهاش دارم ایا درسته که بخاطر این موضوع بخوام به طلاق فکر کنم و زندگی مو از هم بپاشم.؟؟؟؟

    خیلی ها بهم میگن دیدن خاله و عمه و عمو و دایی اونقدر مهم نیست که بخاطرش بخوای زندگیتو خراب کنی.کمکم کنید
    ویرایش توسط sarab211 : 04-04-2015 در ساعت 09:12 AM

  4. بالا | پست 4

    عنوان کاربر
    کاربر ویژه
    تاریخ عضویت
    May 2014
    شماره عضویت
    3710
    نوشته ها
    9,699
    تشکـر
    4,204
    تشکر شده 10,202 بار در 5,111 پست
    میزان امتیاز
    21

    پاسخ : عدم رفت و امد شوهرم با دیگران

    نقل قول نوشته اصلی توسط sarab211 نمایش پست ها
    سلام ممنون از جوابتون ولی حتما باید یه راهکاری باشه خوب همونجور که انزوا واسه اون نهادینه شده واسه منم مهمونی رفتن نهادینه شده منم دارم عذاب میکشم از ندیدن فامیلاممیرم یواشکی توی پیج و اینستا فامیل عکس های شلوغ و دسته جمعی شونو با حسرت میبینم دلم واقعا واسه اون شلوغیایی که صدا به صدا نمیرسید تنگ میشه گناه من چیه؟الان باز یزره عادت کردم سال اول زندگی این دیوارها صبح تا شب می خواست منو بخوره فقط میشستم گریه میکردم التماس میکردم یه دقیقه منو ببر بیرون ببرم پارک نمی فهمید اصلا براش معنی نداشت بعدا که مامانشو دیدم فهمیدم چرا نمی فهمه دقیقا دو ماه توی خونه بود مامانش بعد از دو ماه هم برای دکتر فقط رفت بیرون همینجور خواهرش.تورو خدا یه راهکاری به من بدین من چکار کنم؟یه عادت بد دیگه ایی که اینا دارن با یکی که دعواشون میشه با کل خاندان اون کس قهر میکنند.ما اینجوری نیستیم.من بابام با همسایمون دعواش شد ما بچه ها با زن و بچش سلام علیک میکردیم.اینا باباش با همسایشون دعواش شد با مهمونای همسایشونم بد رفتاری میکردن.من که یکسال باهاشون زندگی کردم شاخ در میاوردم.منم دعوا میکردن که چرا با این همسایه سلام علیک میکنی.از روی این عادتشون شوهرم با پسر خالم دعواش شد.با خاله ام شوهرش.خواهر برادراش مامان بزرگم که اینارو بدنیا اورده با همه بد شده حتی با مامان بابام قهره سر اینکه چرا با خالم رفت و امد میکنه و ازون به بعد نه توی جمع هامون اومده نه میگذاره من برم به خدا خسته شدم تورو خدا کمکم کنید حتما باید یه راهکاری باشه.
    میگم رفتارهای دیگه شوهرم خوبه فقط همین یه مشکل رو باهاش دارم ایا درسته که بخاطر این موضوع بخوام به طلاق فکر کنم و زندگی مو از هم بپاشم.؟؟؟؟
    خیلی ها بهم میگن دیدن خاله و عمه و عمو و دایی اونقدر مهم نیست که بخاطرش بخوای زندگیتو خراب کنی.کمکم کنید
    دوست عزیز هدف از ازدواج رسیدن به آرامشه حالا اگر شما به هر نحوی در زندگی احساس راحتی و آرامش نداشته باشید

    میتونه بحث جدایی و طلاق اتفاق بیفته ... پس نوع رفتار و عمل مهم نیست بحث پذیرش و آرامش زوجین مطرحه

    در بهترین حالت صحبت رودررو در فضا و موقعتی مناسب رو توصیه میکنیم که خودتون بهتر میدونید اگر خودش تمایلی به تغییر نداشته باشه

    تلاش شما بی فایده است .... حتی میتونید با مشاوره کردن حضوری و دو نفره مشکل رو بررسی کنید ولی بازهم اگر تمایلی نباشه بی نتیجه خواهد ماند

    راه حل مهمونی رفتن رو که همونطور که گفتم میتونید نوبتی کنید و با داشتن اختلاف در این مورد به تعامل برسید

    ولی قهر کردنش با دوست و فامیل رو واقعا" کاری نمیتونید بکنید مگر اینکه روی حساسیت های ایشون راه نرید و تحریکش نکنید

    در مورد روند ادامه زندگی هم با خانواده و مشاوری مجرب حتما" مشورت کنید چون این فکر به ذهنتون خطور کرده پس باید در موردش صحبت و مشورت کنید
    امضای ایشان

    خـــــدانـگهــــــدار


اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

لیست کاربران دعوت شده به این موضوع

کلمات کلیدی این موضوع

© تمامی حقوق برای مشاورکو محفوظ بوده و هرگونه کپی برداري از محتوای انجمن پيگرد قانونی دارد