سلام
من 29 سالمه حدود 2 سال هست که ازدواج کردم و 1.5 که زیر یک سقف زندگی می کنم. من با همسرم دوست بودم و بعد از حدود 4 5 ماه تصمیم به ازدواج گرفتیم، بعد از اینکه این تصمیم رو گرفتیم ایشون گفتند که خانواده ی بسیار مذهبی دارن، باید من چادر سر کنم چون در غیر این صورت خانوادش منو قبول نخواند کرد. در ابتدا خانوادم مخالفت کردند ما از هم جدا شدیم و جواب رد دادیم به خانوادشون ولی من طاقت جدایی رو نداشتم و به دلیل اینکه از ایشون شناخت تقریبا خوبی پیدا کرده بودم و فکر می کردم که خیلی پسر خوبی هست به دلیل اعتقاداتش و برای زندگی مناسب است، برخلاف میل خودم و خانوادم قبول کردم چادر سر کنم، عروسیه ما بدون هیچ موسیقی برگزار شد.
بعد از گذشت یک سال زندگی مشترک در حال حاضر مشکلات زیادی با همسرم دارم. ازجمله اینکه چون من تک دختر هستم و احترام زیادی برای خانوادم قائل هستم همسرم فکر می کنه من خیلی به خانوادم وابسته هستم. اصلا با خانوادم رابطه ی خوبی نداره، وقتی خونه ی پدر و مادرم میریم از ابتدا یک گوشه میشینه و فقط با تلفن همراهش کار می کنه تا وقتی که بخوایم اونجا رو ترک کنیم. دو تا برادر کوچکتر دارم که فقط در حد سلام علیک باهاشون صحبت می کنه. خانوادم هرچقدر سعی می کنن مثل پسر های خودشون باهاش رفتار کنن فکر می کنه دارن دخالت می کنن تو کاراش و بهش دستور میدن. کلا دید منفی نسبت به خانوادم داره و من واقعا دارم رنج می برم، نمی تونم تحمل کنم شوهر ایتطوری با خانوادم رفتار کنه، در حدی که به طلاق فکر می کنم ولی برای اینکه خانوادم ناراحت نشن و پیش بقیه سر افکنده نشن سعی می کنم با مسائل کنار بیام.
این در حالی هست که من رابطم با خانواده ی همسرم خوبه، باهاشون راحتم مخصوصا با مادرش. با خواهر کوچکترش رابطه خوبی دارم. از مادرش هم کمک خواستم ولی مشکل حل نشده. در ضمن مادرش نفوذ زیاد روی ایشون داره و حرف مادر براش سنده.
لطفا راهنمایی کنید.