سلام . من و همسرم 7 ساله ازدواج کردیم و یک پسر 3.5 ساله داریم و واقعا و عاشقانه هم رو دوست داریم . اما یه سری مشکلاتی با هم داریم که خواهش می کنم کمکمون کنید .
اول مشکلاتنوم بر میگشت به مسائل روزمره . مثل اینکه من می خواستم با هم بریم رستوران اما همسرم میگفت هزینش زیاد میشه ... یا میگفتم الان دوست ندارم خونه مادربزرگم بریم اما اون اصرار داشت بریم و از این گونه اختلافات .
در دورا ن بارداری ایشون خیلی به من حساس شده بود و فکر می کرد من با کس دیگه در ارتباط هستم . دائماً گوشی منو چک می کرد و دنبال سوژه بود . اس ام اس های جوک +18 من با همکارامو تحت عنوان اس ام اس ************ی من با خانومها بر داشت می کرد . همش اصرار داشت که این کیه که باهاش اس ام اس بازی ************ی می کنی . یکی دوبار هم شماره ها رو بر داشته بود به همکارا و دوستام زنگ زده بود . دوسه سال از این داستان میگذشت تا اینکه دوباره شروع شد . یه بار زنگ زد به من با گریه گفت من زنگ زدم به تو گوشیت خودکار وصل شده صدای تو رو با یه خانوم شنیدم . در حالی من با رئیسم تو یه جلسه بودیم همون موقع . زنگ زد به رئیسم و اون گفته بود که با هم تو جلسه بودیم . یه بار دیگه زنگ زد به من تو جلسه بودم گوشیمو روشن کردم که بفهمه تو جلسه هستم نشسته تا نیم ساعت گوش داده . بعدش اومدم خونه دیدم داره گریه میکنه . میگم چی شده میگه دیگه همه حرفاتو شنیدم داشتی به اون دختره میگفتی عزیزم و قربونت برم و ... . در حالی که من تو جلسه با همکارام داشتم بحث کاری می کردم . نمیگم تو اونم جلسه خانوم هم نبوده اما بحث همش کاری بوده . راستش وقتی این حالت ها براش پیش میاد خیلی حالش بد میشه منم دلم خیلی میسوزه . سعی می کنم هر جور شده آرومش کنم . خیلی وقتا بهش میگم باشه تو درست میگی من معذرت می خوام چون از اون حالش خیلی می ترسم که به خودش آسیب برسونه .
این رو هم بگم که ایشون درگیر مسائل خوانوادگی خودش هم هست . چون مادرش دو سال پیش فوت شدن . پدرش در آستانه ازدواج مجدد هست که بین خواهر و برادرای خودشون سر این قضیه بحث و درگیری هست .
یکی دیگه از مسائلی که ایشون باهاش جدیداً درگیر شده ازدواج برادر من هست . چون همش خودشو و شرایط زمان ما رو با الان و برخوردای مادر و پدرم با عروس جدید مقایسه می کنه .
همین دیشب یه دعوای مفصل داشتیم . ایشون به مادر من توهین کرد . من معمولا در اینگونه موارد ساکت میشینم و تو خودم میرم . اون پیله میکنه که چته و چرا ناراحتی و از این حرفا ... وقتی بهش گفتم از توهین تو به مادرم ناراحتم شرروع کرد که تو همه رو به من ترجیه می دی . مادرت تو رو قبول نداره و از این حرفا . خلاصه بحث بالا گرفت . جدیداً هم تا بحثمون میشه لباسشو میپوشه میگه من میرم ، طلاقم بده ، اگه طلاقم ندی خودمو میکشم و از این حرفا ... این کلماتش منو دیوونه می کنه ... با این کلمات روانی میشم ... چون خیلی داره برام تکرار میشه ... منو میبره تو فکر که صبح که سرکار میرم نکنه بلایی سر خودش بیاره و بچه تو خونه تنها و این داستانها... واقعا دوسش دارم اما احساس می کنم این یه مریضی روحیه ... از طرفی شک های پی در پیش .... از طرفی درگیری های اینجوری ...
درخواست کمک دارم ازتون