نمایش نتایج: از 1 به 4 از 4

موضوع: مشکلات خانوادگی

1183
  1. بالا | پست 1

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Dec 2014
    شماره عضویت
    9809
    نوشته ها
    1
    تشکـر
    0
    تشکر شده 0 بار در 0 پست
    میزان امتیاز
    0

    مشکلات خانوادگی

    سلام . من و همسرم 7 ساله ازدواج کردیم و یک پسر 3.5 ساله داریم و واقعا و عاشقانه هم رو دوست داریم . اما یه سری مشکلاتی با هم داریم که خواهش می کنم کمکمون کنید .
    اول مشکلاتنوم بر میگشت به مسائل روزمره . مثل اینکه من می خواستم با هم بریم رستوران اما همسرم میگفت هزینش زیاد میشه ... یا میگفتم الان دوست ندارم خونه مادربزرگم بریم اما اون اصرار داشت بریم و از این گونه اختلافات .

    در دورا ن بارداری ایشون خیلی به من حساس شده بود و فکر می کرد من با کس دیگه در ارتباط هستم . دائماً گوشی منو چک می کرد و دنبال سوژه بود . اس ام اس های جوک +18 من با همکارامو تحت عنوان اس ام اس ************ی من با خانومها بر داشت می کرد . همش اصرار داشت که این کیه که باهاش اس ام اس بازی ************ی می کنی . یکی دوبار هم شماره ها رو بر داشته بود به همکارا و دوستام زنگ زده بود . دوسه سال از این داستان میگذشت تا اینکه دوباره شروع شد . یه بار زنگ زد به من با گریه گفت من زنگ زدم به تو گوشیت خودکار وصل شده صدای تو رو با یه خانوم شنیدم . در حالی من با رئیسم تو یه جلسه بودیم همون موقع . زنگ زد به رئیسم و اون گفته بود که با هم تو جلسه بودیم . یه بار دیگه زنگ زد به من تو جلسه بودم گوشیمو روشن کردم که بفهمه تو جلسه هستم نشسته تا نیم ساعت گوش داده . بعدش اومدم خونه دیدم داره گریه میکنه . میگم چی شده میگه دیگه همه حرفاتو شنیدم داشتی به اون دختره میگفتی عزیزم و قربونت برم و ... . در حالی که من تو جلسه با همکارام داشتم بحث کاری می کردم . نمیگم تو اونم جلسه خانوم هم نبوده اما بحث همش کاری بوده . راستش وقتی این حالت ها براش پیش میاد خیلی حالش بد میشه منم دلم خیلی میسوزه . سعی می کنم هر جور شده آرومش کنم . خیلی وقتا بهش میگم باشه تو درست میگی من معذرت می خوام چون از اون حالش خیلی می ترسم که به خودش آسیب برسونه .
    این رو هم بگم که ایشون درگیر مسائل خوانوادگی خودش هم هست . چون مادرش دو سال پیش فوت شدن . پدرش در آستانه ازدواج مجدد هست که بین خواهر و برادرای خودشون سر این قضیه بحث و درگیری هست .
    یکی دیگه از مسائلی که ایشون باهاش جدیداً درگیر شده ازدواج برادر من هست . چون همش خودشو و شرایط زمان ما رو با الان و برخوردای مادر و پدرم با عروس جدید مقایسه می کنه .
    همین دیشب یه دعوای مفصل داشتیم . ایشون به مادر من توهین کرد . من معمولا در اینگونه موارد ساکت میشینم و تو خودم میرم . اون پیله میکنه که چته و چرا ناراحتی و از این حرفا ... وقتی بهش گفتم از توهین تو به مادرم ناراحتم شرروع کرد که تو همه رو به من ترجیه می دی . مادرت تو رو قبول نداره و از این حرفا . خلاصه بحث بالا گرفت . جدیداً هم تا بحثمون میشه لباسشو میپوشه میگه من میرم ، طلاقم بده ، اگه طلاقم ندی خودمو میکشم و از این حرفا ... این کلماتش منو دیوونه می کنه ... با این کلمات روانی میشم ... چون خیلی داره برام تکرار میشه ... منو میبره تو فکر که صبح که سرکار میرم نکنه بلایی سر خودش بیاره و بچه تو خونه تنها و این داستانها... واقعا دوسش دارم اما احساس می کنم این یه مریضی روحیه ... از طرفی شک های پی در پیش .... از طرفی درگیری های اینجوری ...
    درخواست کمک دارم ازتون
    ویرایش توسط ghorbani : 12-17-2014 در ساعت 11:05 AM

  2. بالا | پست 2

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Oct 2014
    شماره عضویت
    7919
    نوشته ها
    175
    تشکـر
    128
    تشکر شده 112 بار در 67 پست
    میزان امتیاز
    10

    پاسخ : مشکلات خانوادگی

    ....
    ویرایش توسط آبي : 12-17-2014 در ساعت 02:24 PM

  3. بالا | پست 3

    عنوان کاربر
    کاربر ویژه
    تاریخ عضویت
    May 2014
    شماره عضویت
    3710
    نوشته ها
    9,699
    تشکـر
    4,204
    تشکر شده 10,202 بار در 5,111 پست
    میزان امتیاز
    21

    پاسخ : مشکلات خانوادگی

    خب این مشکل بزرگیه که باید بتونید با مشاوره کردن حلش کنید ...

    گاهی افسردگی که در دوران بارداری وجود داره میتونه برای شخص تا سالها باقی بمونه

    و راستش دوای اون هم در اون دوران استفاده از ویتامینهای گروه ب و مصرف امگا3 هست ...

    ولی در مورد حالت روحی ایشون حتما" باید بتونید مجابش کنید تا با مشاوره کردن این حالت هارو از بین ببره

    در غیر اینصورت زندگی در آینده برای هر دوی شما غیر ممکن خواهد بود
    امضای ایشان

    خـــــدانـگهــــــدار


  4. کاربران زیر از farokh بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  5. بالا | پست 4

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Dec 2014
    شماره عضویت
    9877
    نوشته ها
    17
    تشکـر
    0
    تشکر شده 1 بار در 1 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : مشکلات خانوادگی

    سلام قربانی به نظر من به خانمت بیشتر توجه کن بهش بگو من تو رو خیلی دوست دارم عزیزم و بهت خیلب وابسته ام بدون تو نفس کشیدن برام سخته منو ببخش که این مدت ازدواجمون کمتر ابراز علاقه میکردم چون من سر کارم و خسته میام خانه وقتی برای رستوران رفتن نداریم و بهت قول میدم هفته بعد که روز تعطیلی دارم تو رو حتما به یه رستوران ببرم آقای قربانی یه شب بچه رو بذار خانه خواهرت یا مادرت تا بتونید تنها باشید حالا یا تو خانه یا بیرون بذارید تو اون شبی که تنها هستید هر کاری که دوست داره بکنه چه از لحاظ عاطفی چه از لحاظ جنسی یا یه شب از خانوادتون خواهش کنید بچه رو نگاه دارن و اون شب رو بیادپوندنی ترین شب کنید اگه پول ندارید برید بیرون هیچ اشکالی نداره توی خوده خانه فضای ارامش رو جور کن و اینکه بهش بگو که من تو رو درک میکنم این مدت خیلی بهت سخت گذشته و من جبران میکنم تمام کمبودهایی که گذاشتم حتی اگه کمبودی هم نذاشتی براش تو این حرفها رو بهش بزن و سعی کنید کمتر با مساءل خانوادگیش در گیر بشه اگه خواست درگیر بشه شما طرفشو بگیرید و پشتش باشید پدرش میخواد زن بگیره خوب بگیره شما خانمتو باید قانع کنی بگی اونم یه مرده احتیاج داره یه انسانه به یه نفر احتیاج داره مثل من و تو که توی مریضی ها و خوشی ها و ناخوشیهاش یه زن کنارش باشه

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. نمیتونم به خانواده بگم دختری رو دوست دارم
    توسط fardayenik در انجمن سایر موارد ازدواجی
    پاسخ: 4
    آخرين نوشته: 11-11-2014, 02:38 PM

لیست کاربران دعوت شده به این موضوع

کلمات کلیدی این موضوع

© تمامی حقوق برای مشاورکو محفوظ بوده و هرگونه کپی برداري از محتوای انجمن پيگرد قانونی دارد