مشکل با همسرم

[سارا68]

سلام.من 25 سالمه و دانشجوی کارشناسی ارشد هستم. شوهرم هم 28 سالشه و سیکل داره.این اقا یبار اومدن خاستگاری من و من جواب رد دادم و چون فامیل بود خیلی بد شد با همه دعوام شد بابام باهام قهر کرد.تا اینکه باز اومدن خاستگاری و من از ترس اتفاقای قبل جواب بلع دادم و بعدش من ارشد قبول شدم و اون گف من دوس ندارم درس بخونی ولی من قبول نکردمو اومدم ی شهر دیگه و دارم درسمو میخونم و قطع راطه کردیم و بعد 1سال و نیم باز اومدن خاستگاری هرچی ب بابام گفتم نمیخامش قبول نکردن و گف باید با همین عقد کنی. تا اینکه 8 ماهه عقد کردیم خیلی مشکل داریم میگه نباید دکتراتو بخونی نباید بری سرکار، چرا میری باشگاه، چرا موهات بیرونه منم چون حوصله بحث باهاشو نداشتم گفتم باشه دکترامو نمیخونم سرکار نمیرم.چون اصلا ادم منطقی نیس فقط میگه من نمیخام. کارم فقط گریه هس.دوسش ندارم.نمدونم چکار کنم.هر مشکلیم پیش میاد میگه تقصیر مامانته مامانت بهت یاد داده ت ب حرف بقیه گوش میدی خاله هات گفتن. همین باعث میشه دعوامون شه. ب من میگه ت مغروری تو اینجوری.خسته شدم از دستش.نمیتونم بااش حرف بزنم .چکار کنم چطور رفتار کنم

[farokh]

سلام.من 25 سالمه و دانشجوی کارشناسی ارشد هستم. شوهرم هم 28 سالشه و سیکل داره.این اقا یبار اومدن خاستگاری من و من جواب رد دادم و چون فامیل بود خیلی بد شد با همه دعوام شد بابام باهام قهر کرد.تا اینکه باز اومدن خاستگاری و من از ترس اتفاقای قبل جواب بلع دادم و بعدش من ارشد قبول شدم و اون گف من دوس ندارم درس بخونی ولی من قبول نکردمو اومدم ی شهر دیگه و دارم درسمو میخونم و قطع راطه کردیم و بعد 1سال و نیم باز اومدن خاستگاری هرچی ب بابام گفتم نمیخامش قبول نکردن و گف باید با همین عقد کنی. تا اینکه 8 ماهه عقد کردیم خیلی مشکل داریم میگه نباید دکتراتو بخونی نباید بری سرکار، چرا میری باشگاه، چرا موهات بیرونه منم چون حوصله بحث باهاشو نداشتم گفتم باشه دکترامو نمیخونم سرکار نمیرم.چون اصلا ادم منطقی نیس فقط میگه من نمیخام. کارم فقط گریه هس.دوسش ندارم.نمدونم چکار کنم.هر مشکلیم پیش میاد میگه تقصیر مامانته مامانت بهت یاد داده ت ب حرف بقیه گوش میدی خاله هات گفتن. همین باعث میشه دعوامون شه. ب من میگه ت مغروری تو اینجوری.خسته شدم از دستش.نمیتونم بااش حرف بزنم .چکار کنم چطور رفتار کنم

خب این خواست شما بوده و کسی نمیتونه بهش خرده بگیره

ولی با این تفاسیر شما خودتون رو از چاله به چاه انداختید ...

و تا در دوران عقد هستید میتونید در مورد ادامه این زندگی تصمیمی جدی بگیرید

متاسفانه خانواده در این موارد بسیار بیخیال هستن و بعد که خدایی نکرده با یک بچه کار به جاهای باریک

کشیده میشه تازه به یادشون میفته که باید کاری کرد...

دوست عزیز بهتره برای ادامه زندگی که فقط و فقط یکبار میتونی ازش استفاده کنید تصمیم قاطعی بگیرید

چون رفتار امروز خبر از روزهای خوبی در آینده نمیده

[صفورا]

گاهی ادما بایدازازادمای دوروبرشون تجربه بگیرن،من چن ماهه ازدواج کردم وقتی عقدبودیم حتی نمیزاشت شب برم خونمون میگفت بایدهمش پیش من باشی وقتی میرفتیم مهمونی میگفت نبایدباکسی حرف بزنی فقط وفقط من چراازمن فرارمیکنی چرادوس نداری پیشم باشی همه هم میگفتن خوش بحالت دوست داره هرچی هم میگه ازعشقه بعدازعروسی چهره واقعیه خودشونشون داد زندگی روبرام کردزهرنباید بری خونه مامانت اینا چرا بافلانی حرف میزنی بی احترامی میکرد به خونوادم،ترجیح میدادم برام هیچ چیز نخره چن اگه یه لحظه دست کسی غیرازخودت یک الم شنگه ای بپا میکرد که اون سرش ناپیدا،وای ازاون روزی که مهمون داشته باشیم اون همونی نتنها بکام من بلکه بکام همه زهرمیکنه چرا نمای پیشم چرامنوتنها میزاری چراهمش دوربچه برادرتی حالا من بچه برادرموسالی به ماهی هم نمیبینم کاری کرده جریت ندارم برو دورش ازمن میشنوی خودتوخلاص کن