نمایش نتایج: از 1 به 4 از 4

موضوع: مشکل خانوادگی

1195
  1. بالا | پست 1

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Nov 2014
    شماره عضویت
    8604
    نوشته ها
    2
    تشکـر
    0
    تشکر شده 1 بار در 1 پست
    میزان امتیاز
    0

    مشکل خانوادگی

    با سلام
    من 15 سال سن دارم.شوهرم 26 سال سن داره.در سن سیزده سالگی منو بزور به عقد پسرعموم در آوردن که اصلن دوستش نداشتم و ندارم.تاشیش ماه اول عقدمون اصلن بهش محل نمیزاشتم.بالالخره تو سن 15 سالگی جشن ازدواج رو گرفتیم که ایکاش نمیگرفتیم.چه زندگی ای؟ چه دلخوشی ای؟ شوهرم اولا(دوران عقد)همش میگفت دوستم داره.ولی حالا میگه دوستت ندارم.کتکم میزنه.همش کنترلم میکنه.بیخودی شکاکه.خانواده اش خیلی دخالت میکنن تو زندگیم.به اونا هم سپرده وقتی خونه نیستش اجازه ندن از خونه برم بیرون.(طبقه بالای خانواده شوهرم زندگی میکنیم.)زندانیم کردن.چند روز پیش دعوام کردن و کتکم زدن.امروزم خودش کتکم زد و گفت دوستت ندارم. منم دوستش ندارم و ازش متنفر هستم.به بابام زنگ زدم گفتم باید طلاقمو بگیری اینا زندگیمو جهنم کردن.ولی بابا و مامانم هم میگن باید بسوزی و بسازی .ما نمیزاریم طلاق بگیری.
    اخه کدوم دختری تو 15 سالگی ازدواج میکنه ؟من هنوز بچه ام.هنوز دوران نوجوانیم رو طی نکردم.لطفن راهنماییم کنید.ممنون.

  2. کاربران زیر از dana بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  3. بالا | پست 2

    عنوان کاربر
    کاربر ویژه
    تاریخ عضویت
    May 2014
    شماره عضویت
    3710
    نوشته ها
    9,699
    تشکـر
    4,204
    تشکر شده 10,202 بار در 5,111 پست
    میزان امتیاز
    21

    پاسخ : مشکل خانوادگی

    خب شرایط سختی رو میگذرونید ...

    در این حالت واقعا" چاره ای بجز صبر وجود نداره ...

    البته شما میتونید با قاعده خودشون هم بازی کنید و بهشون نزدیک بشید

    سخت هست ولی میتونید با تحمل سختیاش این کارو انجام بدید

    راستش انسان موجود عجیبیه و میتونه در شرایط حساس رفتار خاص همون موقعیت رو از خودش بروز بده

    پس بهتره کمی صبور باشید و اوضاع رو بررسی کنید ... قطعا" راهی برای شما هست
    امضای ایشان

    خـــــدانـگهــــــدار


  4. بالا | پست 3

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Nov 2014
    شماره عضویت
    8604
    نوشته ها
    2
    تشکـر
    0
    تشکر شده 1 بار در 1 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : مشکل خانوادگی

    البته ببخشید که به زبان محاوره ای صحبت میکنم و از الفاظ کتابی و ادبی استفاده نمیکنم.امیدوارم حمل بر بی ادبی نباشه.
    خب وقتی من همسرم رو دوست ندارم و اون هم منو دوست نداره چرا باید تحمل کنم؟اصلن این زندگی معنی نداره که بخوام تحملش کنم.هیچ عشقی و دوست داشتنی بین ما نیست که بخوایم این زندگیرو رو ادامه بدیم.یک عشق یکطرفه از جانب همسرم بوده که الان اونم دیگه نیست.دو سال قبل از رفتن به خونه شوهر رو همش گریه کردم و غصه خوردم.ولی بخودم امید دادم و به حرف بزرگترا گوش کردم که می گفتن عروسی کنین همه چی درست میشه.ولی نشد.اخلاقش خوب که نشد بدتر هم شد.آخه باید آدم رو بجرم دوست نداشتن کتک زد.مگه زوره خب دوسش ندارم.ازش متنفرم.آیا باید بمیرم ؟؟؟؟؟؟؟؟چرا خانواده ام بمن اجازه انتخاب ندادن؟مگه دوران جاهلیته؟من هیچ امیدی به بهبود شرایط این زندگی ندارم.

  5. بالا | پست 4

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Nov 2014
    شماره عضویت
    8203
    نوشته ها
    2,001
    تشکـر
    1,983
    تشکر شده 5,258 بار در 1,556 پست
    میزان امتیاز
    12

    پاسخ : مشکل خانوادگی

    سلام
    شوهر شما یه مرد به شدت غیرتیه که متاسفانه فرق بین غیرت خوب و بد نمیدونه
    از طرفیم شما اگه زرننگ باشی میتونی شرایط کاملا به نفع خودت بکنی
    بعدم زیاد رو این حرف دوستت ندارم توجهی نکن (مردا وقتی عصبی میشن خیلی حرف میزنن )
    زن و شوهری که با هم رابطه برقرارکردن چه بخوان چه نخوان از فیزیولوژیک به هم دیگه وابسته هستن (به دلیل هرمون های جنسی )
    پس شما همدیگهرو دوست دارید فقط این مشکلات جانبی انقدر بزرگ شدن که نمیزارن اون علاقه رو ببینید

    بزار به جای نصیحت یه داستان برات تعریف کنم
    یه روز یه زنه میره پیش یه شیخ میگه من میخوام از همسرم جدا بشم شیخ میگه چرا ؟؟؟زن میگه چون دوسم نداره شیخ می
    گه باشه قبول طلاق و جاری میکنم به شرطی که یه کاری واسم بکنی
    زن میگه چیکار کنم ؟؟؟
    شیخ گفت برو از تو جنگل یه ببر هست سبیلش و برام بکن بیار تا منم کارتو راه بندازم
    زن به دلیل اشتهای زیاد برای آزادی میره جنگل
    تا 1 ماه هروز با گوشت میره پیش ببر بعد از چند ماه بشه نزدیک میشه و اون ببر بهش اعتماد میکنه
    حتی اجازه لمس کردن هم به زنه میده
    تا اینکه یه روز وقتی ببر در آغوش زن خوابیده سبیلش و میکنه و میبره میده شیخ
    شیخم بهش میخنده و میگه تو یه حیوونه درنده رو با محبت به خودت نزدیک کردی
    ولی نتونستی شوهرت و به خودت نزدیک کنی
    زنم یه خورده فکرمیکنه و میره سراغ زندگیش

    آره مردا خیلی بچه ان راحت میشه آرومشون کرد
    فقط باید راشو پیدا کنی

    (راش طلاق نیست )
    امضای ایشان
    عشق مهمترین امتحان خداست ..
    فرزندان آدم و حوا چندهزار سال است که عشق را حل میکنند
    اما فقط کسانی قبول می شوند که عشق را زیبا بکِشند
    بقیه فقط عشق را می کِشند و می کُشند(ReePaa)





اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

لیست کاربران دعوت شده به این موضوع

کلمات کلیدی این موضوع

© تمامی حقوق برای مشاورکو محفوظ بوده و هرگونه کپی برداري از محتوای انجمن پيگرد قانونی دارد