نمایش نتایج: از 1 به 7 از 7

موضوع: ناامیدی و تهدید همسر به طلاق

4031
  1. بالا | پست 1

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Feb 2017
    شماره عضویت
    33957
    نوشته ها
    52
    تشکـر
    31
    تشکر شده 6 بار در 5 پست
    میزان امتیاز
    8

    ناامیدی و تهدید همسر به طلاق

    سلام
    من حدود دوساله که با همسرم خارج از کشور زندگی میکنیم و قبلا خیلی اینجا پست گذاشتم و مشکلاتمو گفتم
    خلاصه وار میگم
    اولا ما همدیگه رو دورادور و از طریق اینترنت شناختیم و میدونم کار بدی کردیم ولی به هرحال من خیلی سعی کردم و خیلی چرت و پرت و دروغ گفتم ک خودش بره و عاشق هم نشیم اما نشد ‌ من میدونستم مثل هم نیستیم اما اون گفت هستیم ..... اما واقعا نبودیم
    الان هم اون میگه بدون شناخت ازدواج کردیم ک در حقیقت درسته
    از نظر مذهبی مثل هم نبودیم. نمیخوام بگم کدوممون درست هستیم کدوم نه چون اولا فکر میکردم من درستم اون غلط حالا دیگه اصلا نمیخوام نه بهش فکر کنم نه چیزی چون به خودش مربوطه ولی از نظر من اینکه به نامحرم کسی دست بده درست نیست. من قبل ازدواج ازش خواستم و پرسیدم تا حالا انگشتش به کسی خورده یا نه و نماز میخونه یا نه که گفت نه تماسی داشته و نمازهاشو کااامل میخونه که دوتاشو بهم دروغ گفت
    از وقتی اومدیم اینجا همش جنگ اعصاب بوده و اون نمیتونه درک کنه منو
    برای من که دست دادن جا نیفتاده چطور توقع داره برای اولین بار که پامو میزارم خونشون میبینم به زن داداشش دست میده با خونسردی رد بشم؟ اون روز زیر پاهام خالی شد غصه خوردم میخواستم برگردم..... اما دوستش داشتم
    اومدیم اینجا با همه دخترا شوخی و خنده ..... من له شدم
    من اعتماد به نفسمو ازم گرفته غصه ام داده
    دیدن عکس هاش با دخترا
    این که پاشو به پای یه دختر دیگه ببنده و دستشون دور کمر هم باشن و تازه فهمیدم با هم ساحل هم رفتن.....
    و هزار تا چیز دیگه که شاید از نظر خیلی ها مثل شوهر من عادی باشه ولی برای من نه
    من حتی اینجا شوهرمو با اسم که صدا میزنن غصه میخورم
    اینقدر حساس شدم یعنی
    شوهرم با همسایمون تا دم خونه اومد و حرف زدن من غصه خوردم و عصبانی شدم میدونم خیانتی توش نیست اما اعتمادم سسته
    نمیتونم بهش بگم اعتمادم سسته کمکم کن چون میگه: اعتماد نداری؟ برو از زندگی
    همش تهدید به طلاق
    همش تهدید به جدایی
    من نزدیک یه ساله خانوادمو ندیدم و وقتی میریم ایران میگه باید مساوی خانوادمون رو ببینیم توی یک ماه باید هی دو تا شهر بریم و دفعه قبلی چون دو روز بیشتر توی شهر ما بودیم زندگی رو به کامم تلخ کرد میگفتم بهش بابا حس دختر با پسر فرق داره من یه شب بدون خانواده ام نبودم من خیلی وابسته ام ‌ولی تو پسری میگه بله حق ارث مرد دو برابر زنه مرد دو برابر زن حق داره و ..... این انصافه؟ اگه انصاف اینه من بی انصاف میخوام باشم اخه من دلم تنگه
    یه مدت همش میگف کی تو رو به فلان جا رسوند ؟ کی تو رو فلان کرد؟ کی به تو فلان یاد داد؟ همش باید میگفتم تو - عشقم - ..... اماا نفهمید داره اعتماد به نفسمو له میکنه
    دلم گرفته
    ازش محبت و توجه میخواستم اما نمیگم شوهرم بده و کمک و توجه نمیکنه نه اتفاقا خییلییییییی هم مهربونه ولی من دلم توجه و محبتی رو میخوام که بهم بفهمونه منم عشق زندگیش
    همش دارم مقایسه میکنم
    من توی خونه ی بابام خودمو با احدی مقایسه نمیکردم که اینجا با هرکسیییییییییی دارم میکنم
    با همه رفتارش عالیه با من میخواد حرف بزنه تحقیر امیز یا تحکم امیز یا دعواییه
    من به همه چی حساس شدم
    من خسته ام
    همش از من توقع داره خودش کاری نمیکنه واقعا!‌همش میگه کی میخوای درک کنی کی ......
    اماخودش اصلا منو درک نمیکنه
    من از هر مشکلیم بهش بگم کمکم نمیکنه واقعا!‌بعد من نمیتونم بگم کمکم چرا نکردی چون فکر میکنه اگه من نفس میکشم اونه ک به من روح داده
    من خیلی وقتا میگم غلط کردم ازدواج کردم
    اما دوستش دارم
    نه راه پس دارم نه پیش
    دلم میخواد بمیرم
    دیگه برام مهم نیست هر کاری میخواد بکنه
    من نه به دست دادنش دیگه گیر میدم که توی دلش مونده یه دست نمیتونه بده یا هیچ کار دیگش
    دیگه خستس روحم
    اما ادم خیر نمیبینه هر وقت اینقدر دل زنشو به درد بیاره و همش تهدیدش کنه
    من نمیدونم چرا اینجا نوشتم

  2. بالا | پست 2

    عنوان کاربر
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Mar 2015
    شماره عضویت
    14030
    نوشته ها
    5,877
    تشکـر
    725
    تشکر شده 3,402 بار در 1,916 پست
    میزان امتیاز
    16

    پاسخ : چطور به زندگی امیدوار باشم وقتی همش تهدید به طلاق میکنه؟

    سلام والا نمیدونم چی باید بگم شماها از 2 دنیای مختلف هستید و این باعث کنش شده

  3. کاربران زیر از sam127 بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  4. بالا | پست 3

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Feb 2017
    شماره عضویت
    33957
    نوشته ها
    52
    تشکـر
    31
    تشکر شده 6 بار در 5 پست
    میزان امتیاز
    8

    پاسخ : چطور به زندگی امیدوار باشم وقتی همش تهدید به طلاق میکنه؟

    زن و مرد از دو دنیای مختلف هستن ولی میدونم ما دیگه خیلی متفاوتیم
    ولی من فکر میکردم عشق میتونه ادم ها رو به هم وصل کنه
    راستش من بی کس و کار نیستم و از بی شوهری به همسرم نچسبیدم و باهاش ازدواج نکردم!‌ خودش میدونه صد هزار تا خواستگار داشتم با شرایط عالی واقعا. اما واقعا به هیچکدومشون حتی فکر نکردممم یا مثلا مقایسه نکردم کاری که دوستای خودم میکردن با خواستگاراشون و کسی که ادعا میکردن دوستش دارن
    ولی من واقعا عاشقش بودم
    ولی چند وقت پیش چتشو قبل ازدواج دیدم به یک دختری گفته بود راجب من : این دختره خودشو اوسکول کرده همه ی خواستگاراشو برای من رد میکنه
    من اگه واقعا میفهمیدم تعریف اون از عشق اوسکول کردنه اصلا باهاش ازدواج نمیکردم
    اون نمیدونه با تمام تهدید به جدایی و تمام این رفتار ها و رفتارهایی که زمانی ک هنوز ازدواج نکرده بودیم ولی به من میگفت عاشقمه و دوستم داره و الان میگه قبل ازدواج هر کاری کردم به خودم مربوطه و خیانت نیست (در حالی که با من بود!‌) با تماااام این ها خودشو اون بت ای که از خودش توی قلب من ساخته بود خراب کرده
    دیگه اون مرد محکم و بزرگ توی قلب من نیست
    من عاشقش نیستم فکر میکنم ولی مطمین نیستم
    ولی میدونم دوستش دارم
    میدونم ازش جدابشم دلم خیلی غصه میخوره و تنگ میشه
    دیگه برای همین هیچ حساسیت ای ندارم چون تا الان بیشتر عاشق اون بودم تا خودم
    اما الان عاشق خودم هستم و اونو دوس دارم
    من اشتباه کردم
    اما من با عشق باهاش ازدواج کردم برای همین نمیخوام زندگیم خراب بشه
    راستش شاید فکر کنه من تلاشی نکردم ولی روانیم کرد توی این زندگی
    من مهربون بودم . شیطون بودم ولی پرخاشگر نبودم
    ولی توی این زندگی برای گفتن منظورم همش داد زدم پرخاش کردم همدیگه رو هم زدیم......
    ولی الان خیلی خسته ام
    میخوام زندگی کنم
    دوستش دارم بهش ظلم نمیکنم و ارومم
    شاید اگه ته ته ته دلش دوستم داشته باشه و نخواد واقعا من رو از دست بده عاشقم کنه دوباره
    من تلاشی نمیکنم که عاشقم بشه
    من دوستش دارم و سعی میکنم دیگه افراطی عاشقش نباشم
    شاید ایراد از من بوده
    نمیدونم ولی اصلا خوب نیست تهدید کردن من اصلا دوست ندارم کسی رو تهدید کنم
    فقط میدونم شاید اگه یه بار دیگه بگه ازم میخواد جدا بشه شاید دیگه دوستش هم نداشته باشم ‌ نمیدونم چطور برخورد کنم واقعا نمیدونم

  5. بالا | پست 4

    عنوان کاربر
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Nov 2016
    شماره عضویت
    31916
    نوشته ها
    1,553
    تشکـر
    2,376
    تشکر شده 1,676 بار در 966 پست
    میزان امتیاز
    9

    پاسخ : چطور به زندگی امیدوار باشم وقتی همش تهدید به طلاق میکنه؟

    نقل قول نوشته اصلی توسط yekdokhtar نمایش پست ها
    زن و مرد از دو دنیای مختلف هستن ولی میدونم ما دیگه خیلی متفاوتیم
    ولی من فکر میکردم عشق میتونه ادم ها رو به هم وصل کنه
    راستش من بی کس و کار نیستم و از بی شوهری به همسرم نچسبیدم و باهاش ازدواج نکردم!‌ خودش میدونه صد هزار تا خواستگار داشتم با شرایط عالی واقعا. اما واقعا به هیچکدومشون حتی فکر نکردممم یا مثلا مقایسه نکردم کاری که دوستای خودم میکردن با خواستگاراشون و کسی که ادعا میکردن دوستش دارن
    ولی من واقعا عاشقش بودم
    ولی چند وقت پیش چتشو قبل ازدواج دیدم به یک دختری گفته بود راجب من : این دختره خودشو اوسکول کرده همه ی خواستگاراشو برای من رد میکنه
    من اگه واقعا میفهمیدم تعریف اون از عشق اوسکول کردنه اصلا باهاش ازدواج نمیکردم
    اون نمیدونه با تمام تهدید به جدایی و تمام این رفتار ها و رفتارهایی که زمانی ک هنوز ازدواج نکرده بودیم ولی به من میگفت عاشقمه و دوستم داره و الان میگه قبل ازدواج هر کاری کردم به خودم مربوطه و خیانت نیست (در حالی که با من بود!‌) با تماااام این ها خودشو اون بت ای که از خودش توی قلب من ساخته بود خراب کرده
    دیگه اون مرد محکم و بزرگ توی قلب من نیست
    من عاشقش نیستم فکر میکنم ولی مطمین نیستم
    ولی میدونم دوستش دارم
    میدونم ازش جدابشم دلم خیلی غصه میخوره و تنگ میشه
    دیگه برای همین هیچ حساسیت ای ندارم چون تا الان بیشتر عاشق اون بودم تا خودم
    اما الان عاشق خودم هستم و اونو دوس دارم
    من اشتباه کردم
    اما من با عشق باهاش ازدواج کردم برای همین نمیخوام زندگیم خراب بشه
    راستش شاید فکر کنه من تلاشی نکردم ولی روانیم کرد توی این زندگی
    من مهربون بودم . شیطون بودم ولی پرخاشگر نبودم
    ولی توی این زندگی برای گفتن منظورم همش داد زدم پرخاش کردم همدیگه رو هم زدیم......
    ولی الان خیلی خسته ام
    میخوام زندگی کنم
    دوستش دارم بهش ظلم نمیکنم و ارومم
    شاید اگه ته ته ته دلش دوستم داشته باشه و نخواد واقعا من رو از دست بده عاشقم کنه دوباره
    من تلاشی نمیکنم که عاشقم بشه
    من دوستش دارم و سعی میکنم دیگه افراطی عاشقش نباشم
    شاید ایراد از من بوده
    نمیدونم ولی اصلا خوب نیست تهدید کردن من اصلا دوست ندارم کسی رو تهدید کنم
    فقط میدونم شاید اگه یه بار دیگه بگه ازم میخواد جدا بشه شاید دیگه دوستش هم نداشته باشم ‌ نمیدونم چطور برخورد کنم واقعا نمیدونم
    سلام
    خوب شما بهتر هستش حتی الامکان یک کار حتی اگر پاره وقت باشد پیدا کنید هم سرگرم میشوید هم درآمد مستقلی برای خودتان دارید هم وقتی یک کار مفید انجام میدهید عزت نفستان بیشتر میشود و اعتماد به نفستان زیاد میشود ضمنا شوهرتان از ضعفهای شما سواستفاده میکند و تهدیدش به طلاق برای این هست که حرف خودش را به شما بقبولاند شما از این حرفهاش وحشت نکنید و خونسرد باشید وقتی شما را محکم و استوار ببیند دیگر نمی تواند از ضعفتان سوءاستفاده کند و کم کم از اینجور تهدیدها دست برمیدارد چون میبیند کارایی لازم را دیگر ندارد ورزش کنید تا به شما نشاط و جرئت دهد تا بتوانید رفتار منسب و جرئتمندانه داشته باشید

  6. بالا | پست 5

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Nov 2014
    شماره عضویت
    8594
    نوشته ها
    1,659
    تشکـر
    74
    تشکر شده 1,314 بار در 743 پست
    میزان امتیاز
    11

    پاسخ : چطور به زندگی امیدوار باشم وقتی همش تهدید به طلاق میکنه؟

    نقل قول نوشته اصلی توسط yekdokhtar نمایش پست ها
    سلام
    من حدود دوساله که با همسرم خارج از کشور زندگی میکنیم و قبلا خیلی اینجا پست گذاشتم و مشکلاتمو گفتم
    خلاصه وار میگم
    اولا ما همدیگه رو دورادور و از طریق اینترنت شناختیم و میدونم کار بدی کردیم ولی به هرحال من خیلی سعی کردم و خیلی چرت و پرت و دروغ گفتم ک خودش بره و عاشق هم نشیم اما نشد ‌ من میدونستم مثل هم نیستیم اما اون گفت هستیم ..... اما واقعا نبودیم
    الان هم اون میگه بدون شناخت ازدواج کردیم ک در حقیقت درسته
    از نظر مذهبی مثل هم نبودیم. نمیخوام بگم کدوممون درست هستیم کدوم نه چون اولا فکر میکردم من درستم اون غلط حالا دیگه اصلا نمیخوام نه بهش فکر کنم نه چیزی چون به خودش مربوطه ولی از نظر من اینکه به نامحرم کسی دست بده درست نیست. من قبل ازدواج ازش خواستم و پرسیدم تا حالا انگشتش به کسی خورده یا نه و نماز میخونه یا نه که گفت نه تماسی داشته و نمازهاشو کااامل میخونه که دوتاشو بهم دروغ گفت
    از وقتی اومدیم اینجا همش جنگ اعصاب بوده و اون نمیتونه درک کنه منو
    برای من که دست دادن جا نیفتاده چطور توقع داره برای اولین بار که پامو میزارم خونشون میبینم به زن داداشش دست میده با خونسردی رد بشم؟ اون روز زیر پاهام خالی شد غصه خوردم میخواستم برگردم..... اما دوستش داشتم
    اومدیم اینجا با همه دخترا شوخی و خنده ..... من له شدم
    من اعتماد به نفسمو ازم گرفته غصه ام داده
    دیدن عکس هاش با دخترا
    این که پاشو به پای یه دختر دیگه ببنده و دستشون دور کمر هم باشن و تازه فهمیدم با هم ساحل هم رفتن.....
    و هزار تا چیز دیگه که شاید از نظر خیلی ها مثل شوهر من عادی باشه ولی برای من نه
    من حتی اینجا شوهرمو با اسم که صدا میزنن غصه میخورم
    اینقدر حساس شدم یعنی
    شوهرم با همسایمون تا دم خونه اومد و حرف زدن من غصه خوردم و عصبانی شدم میدونم خیانتی توش نیست اما اعتمادم سسته
    نمیتونم بهش بگم اعتمادم سسته کمکم کن چون میگه: اعتماد نداری؟ برو از زندگی
    همش تهدید به طلاق
    همش تهدید به جدایی
    من نزدیک یه ساله خانوادمو ندیدم و وقتی میریم ایران میگه باید مساوی خانوادمون رو ببینیم توی یک ماه باید هی دو تا شهر بریم و دفعه قبلی چون دو روز بیشتر توی شهر ما بودیم زندگی رو به کامم تلخ کرد میگفتم بهش بابا حس دختر با پسر فرق داره من یه شب بدون خانواده ام نبودم من خیلی وابسته ام ‌ولی تو پسری میگه بله حق ارث مرد دو برابر زنه مرد دو برابر زن حق داره و ..... این انصافه؟ اگه انصاف اینه من بی انصاف میخوام باشم اخه من دلم تنگه
    یه مدت همش میگف کی تو رو به فلان جا رسوند ؟ کی تو رو فلان کرد؟ کی به تو فلان یاد داد؟ همش باید میگفتم تو - عشقم - ..... اماا نفهمید داره اعتماد به نفسمو له میکنه
    دلم گرفته
    ازش محبت و توجه میخواستم اما نمیگم شوهرم بده و کمک و توجه نمیکنه نه اتفاقا خییلییییییی هم مهربونه ولی من دلم توجه و محبتی رو میخوام که بهم بفهمونه منم عشق زندگیش
    همش دارم مقایسه میکنم
    من توی خونه ی بابام خودمو با احدی مقایسه نمیکردم که اینجا با هرکسیییییییییی دارم میکنم
    با همه رفتارش عالیه با من میخواد حرف بزنه تحقیر امیز یا تحکم امیز یا دعواییه
    من به همه چی حساس شدم
    من خسته ام
    همش از من توقع داره خودش کاری نمیکنه واقعا!‌همش میگه کی میخوای درک کنی کی ......
    اماخودش اصلا منو درک نمیکنه
    من از هر مشکلیم بهش بگم کمکم نمیکنه واقعا!‌بعد من نمیتونم بگم کمکم چرا نکردی چون فکر میکنه اگه من نفس میکشم اونه ک به من روح داده
    من خیلی وقتا میگم غلط کردم ازدواج کردم
    اما دوستش دارم
    نه راه پس دارم نه پیش
    دلم میخواد بمیرم
    دیگه برام مهم نیست هر کاری میخواد بکنه
    من نه به دست دادنش دیگه گیر میدم که توی دلش مونده یه دست نمیتونه بده یا هیچ کار دیگش
    دیگه خستس روحم
    اما ادم خیر نمیبینه هر وقت اینقدر دل زنشو به درد بیاره و همش تهدیدش کنه
    من نمیدونم چرا اینجا نوشتم
    نقل قول نوشته اصلی توسط yekdokhtar نمایش پست ها
    زن و مرد از دو دنیای مختلف هستن ولی میدونم ما دیگه خیلی متفاوتیم
    ولی من فکر میکردم عشق میتونه ادم ها رو به هم وصل کنه
    راستش من بی کس و کار نیستم و از بی شوهری به همسرم نچسبیدم و باهاش ازدواج نکردم!‌ خودش میدونه صد هزار تا خواستگار داشتم با شرایط عالی واقعا. اما واقعا به هیچکدومشون حتی فکر نکردممم یا مثلا مقایسه نکردم کاری که دوستای خودم میکردن با خواستگاراشون و کسی که ادعا میکردن دوستش دارن
    ولی من واقعا عاشقش بودم
    ولی چند وقت پیش چتشو قبل ازدواج دیدم به یک دختری گفته بود راجب من : این دختره خودشو اوسکول کرده همه ی خواستگاراشو برای من رد میکنه
    من اگه واقعا میفهمیدم تعریف اون از عشق اوسکول کردنه اصلا باهاش ازدواج نمیکردم
    اون نمیدونه با تمام تهدید به جدایی و تمام این رفتار ها و رفتارهایی که زمانی ک هنوز ازدواج نکرده بودیم ولی به من میگفت عاشقمه و دوستم داره و الان میگه قبل ازدواج هر کاری کردم به خودم مربوطه و خیانت نیست (در حالی که با من بود!‌) با تماااام این ها خودشو اون بت ای که از خودش توی قلب من ساخته بود خراب کرده
    دیگه اون مرد محکم و بزرگ توی قلب من نیست
    من عاشقش نیستم فکر میکنم ولی مطمین نیستم
    ولی میدونم دوستش دارم
    میدونم ازش جدابشم دلم خیلی غصه میخوره و تنگ میشه
    دیگه برای همین هیچ حساسیت ای ندارم چون تا الان بیشتر عاشق اون بودم تا خودم
    اما الان عاشق خودم هستم و اونو دوس دارم
    من اشتباه کردم
    اما من با عشق باهاش ازدواج کردم برای همین نمیخوام زندگیم خراب بشه
    راستش شاید فکر کنه من تلاشی نکردم ولی روانیم کرد توی این زندگی
    من مهربون بودم . شیطون بودم ولی پرخاشگر نبودم
    ولی توی این زندگی برای گفتن منظورم همش داد زدم پرخاش کردم همدیگه رو هم زدیم......
    ولی الان خیلی خسته ام
    میخوام زندگی کنم
    دوستش دارم بهش ظلم نمیکنم و ارومم
    شاید اگه ته ته ته دلش دوستم داشته باشه و نخواد واقعا من رو از دست بده عاشقم کنه دوباره
    من تلاشی نمیکنم که عاشقم بشه
    من دوستش دارم و سعی میکنم دیگه افراطی عاشقش نباشم
    شاید ایراد از من بوده
    نمیدونم ولی اصلا خوب نیست تهدید کردن من اصلا دوست ندارم کسی رو تهدید کنم
    فقط میدونم شاید اگه یه بار دیگه بگه ازم میخواد جدا بشه شاید دیگه دوستش هم نداشته باشم ‌ نمیدونم چطور برخورد کنم واقعا نمیدونم
    سلام

    مطلب شما را خواندم عزیز, و متاسفم از انچه که خواندم ولی همانطور که فرمودید ازدواج غلط و نا معقولی داشتید.!!

    صد البته عاشق ایشون نبودید و باورم کنید نیستید و ایشون هم همینطور!!؟؟ چون شما اصلا شناختی از هم نداشتید و ندارید,پس نمیشه که عشقی در میان باشه!!! فقط یک کشش هورمونی بوده و تا

    حدودی خیالاتی و تصوراتی از همدیگر... که میتونه علتهای موقعیتی, مالی, کشوری, و زیبایی و... نیز دخیلشون شده باشه!

    الان هم دو تا انسان با دیدگاه های مختلف و باورهای متفاوت و اختلافات باوری و.......... و کنش و واکنشها!!!

    کوتاه سخن:

    اصلا فعلا بچه دارنشید, بچه و فرزند حلال هیچ مشکلی نیست!!

    هر دو با هم و یا به تنهایی به یکی از همکاران روانشناس ایرانی ما(در آن کشور) مراجعه کنید.

    خانم باشند بهتره

    موفق باشید

    سپاس
    دکتر
    امضای ایشان
    وقتی که بدن فیزیکی بیمار شد باید به پزشک رجوع کرد

    و وقتی که بدن روانی مجروح و بیمار شد باید به روانشناس رجوع کرد

  7. بالا | پست 6

    عنوان کاربر
    کاربر ویژه
    تاریخ عضویت
    May 2014
    شماره عضویت
    3710
    نوشته ها
    9,699
    تشکـر
    4,204
    تشکر شده 10,202 بار در 5,111 پست
    میزان امتیاز
    21

    پاسخ : ناامیدی و تهدید همسر به طلاق

    این مردان بیشتر از اینکه به دنیال پیداکردن همسر برای خود باشند در پی کسی هستند که نقش مادر را برای آنان ایفا کند و مدام آنان را تر و خشک کند.«مواظب باش کیف پولت را فراموش نکنی»؛ «می‌دانی ماشین بنزین ندارد؟»؛ «اگر با این لباس نازک بیرون بروی حتما سرما می‌خوری».انگار هنوز بزرگ نشده… مدام باید برای کارهای مختلف پند و موعظه‌ شود… همیشه باید کارهاش رو به یادش بیارم… احساس می‌کنم اگر همراهش نباشم یک‌جایی متضرر میشه… توانایی مدیریت پولش رو نداره و خیلی مواقع به‌راحتی وسایلش رو گم می‌کنه… برای تصمیم‌گیری خیلی به من تکیه داره و این کار به‌تنهایی براش آزاردهنده است.
    بسیاری از شما با این گروه از آقایان آشنایی دارید. این افراد همیشه نیاز دارند تا یک زن در نقش مادری حمایت‌کننده همراه‌شان باشد. برای آنها تفاوتی نمی‌کند این زن مادر باشد یا همسر. انتظاری که از او دارند تقریبا از یک نوع بوده و شبیه به حمایت‌های مادرانه است. بسیاری از آنها حتی در انتخاب خود برای همسری هم ملاک‌هایی خاص و ویژه را مد نظر قرار می‌دهند. آنها تمایل دارند تا همسر خود را از میان دخترانی بزرگ‌تر و با تحصیلات بیشتر و شاغل در حیطه‌ای قابل اطمینان انتخاب کنند تا بتواند نقش مادری را برایشان به خوبی ایفا کند‌.اگر بخواهیم مروری بر ویژگی‌های این‌گونه مردان داشته باشیم، می‌توانیم به خصیصه‌های گوناگونی در شخصیت این مردان برای طلب‌کردن این حمایت‌ها اشاره کنیم. مردانی با اعتماد به‌نفس رشدنایافته و ضعیف همواره به حمایت نیاز دارند.


    اگرچه غرور مردانه آنها اجازه نمی‌دهد تا به‌صورت مستقیم این نیاز خود را اظهار و آشکارا طلب حمایت کنند، اما این آقایان معمولا به صور غیرمستقیم حمایت‌طلب هستند و همسر خود را با روش‌های غیرملموس برای ارائه کمک و پشتیبانی تشویق می‌کنند. بگذریم از اینکه معمولاً پس از این ارائه خدمات، دلخوری خود را اعلام می‌کنند و اعتراض خود را به همسرشان مبنی بر گرفتن استقلال و آزادی، ایجاد محدودیت، روحیة مستبدانه و تحکم‌آمیز ابراز می‌کنند.

    گروه دوم :
    به مردانی اختصاص دارد که نتوانسته‌اند بخش والد و بالغ خود را رشد دهند و به‌خوبی از عهده مسئولیت‌های زندگی برآیند.
    چنین افرادی ذاتاً برای ادارة امور شخصی به کمک نیاز دارند؛ چراکه بدون کمک نمی‌توانند کارها را به ثمر برسانند و از مهارت‌های یک زندگی معمولی محرومند. آنان اغلب از کودک بی‌تدبیر و احساساتی و بی‌تأمل وجودشان استفاده می‌کنند و با شکست‌های پی‌در‌پی روبه‌رو می‌شوند، به همین دلیل عادت کرده‌اند تا برای مواجه نشدنِ بیشتر با نتایج نامطلوب همواره از شخصی کمک بگیرند و حمایتش را بطلبند. این شخص در دوران مجردی، مادر و در دوران تأهل، همسر آنهاست.

    گروه سوم:
    مردانی تشکیل می‌دهند که مادرانی قدرت‌طلب و سالار داشته و همواره در زندگی آموخته‌اند که برای کلیة امور با نظر و تصمیم‌های او هماهنگ بوده و طبق میل و ارادة مادرشان رفتار کنند. در نظر این مردان، خانم‌ها مدیریت اصلی خانه را برعهده دارند و تصمیم‌گیرنده نهایی آنها هستند. بنابر‌این در گسترة زیادی از زندگی‌شان اختیارات فراوانی را به همسرشان می‌سپارند.
    در نتیجه هر کس با او روبه رو می شود، باید حسابی مراقب رفتارش باشد. چنین مردی زیادی حساس است و اگر شما جرأت خرده گیری از او را به خود راه دهید، به بی احساس بودن متهم می شوید. چنین مردی از حساسیت بیش از حد خود، به عنوان اهرمی برای گماردن شما به خوش خدمتی و لوس کردنش استفاده می کند و همیشه طوری رفتار می کند که خودتان هم به خودتان شک کنید که اینبار دیگر چه کاری انجام داده اید که دل او را شکسته اید. او شرایط را طوری شکل می دهد که همیشه تقصیرها و اشتباهات گردن شماست. کاری می کند که باور کنید هرگونه انتقاد یا خرده گیری از او کاری بسیار اشتباه است و به سزای اعمال خود خواهید رسید.

    یک تجربه :
    خانم جوانی می گفت: شوهرم از من ناراضی است و معتقد است که من بسیار بی ادب و سنگدل هستم. او هر جمله مرا به عنوان بی ادبی یا مسخره کردن و یا هرچیزی که بار منفی داشته باشد، تعبیر می کند. در حالیکه من در نظر خانواده خود و خانواده همسرم و نیز دوستانم فردی مودب هستم. حقیقتاً من پس از هفت سال زندگی مشترک نمی توانم دلیل رفتارهای شوهرم را درک کنم. “
    او می گفت: ” وقتی برای نزدیکانم تعریف می کنم که او از فلان جمله من ناراحت شده است، همه به حرفهای من می خندند، در حالیکه درست همان حرفها موجب رنجش همسرش می شود.”
    از او درخواست شد تا شوهر خود را نیز در جلسه بعدی به همراه خود بیاورد، زیرا باید حرفهای طرف مقابل را نیز شنید و بعد در جست و جوی راهکاری مناسب بود.
    در جلسه بعدی و در حالیکه خانم و همسرش در اتاق بودند، متوسل به ترفندی خاص شدم تا خانم بطور طبیعی بخندد، در همین حین همسرش رو به او کرد و گفت: چرا موقع خندیدن به من نگاه می کنی و می خندی؟ مگر

    موضوع خنده من هستم ؟
    زن جوان که از حرف شوهر خود جاخورده بود پاسخ داد: “منظورت چیست که به تو می خندم ؟ همسر وی نیز ادامه داد: تو همین الان به من نگاه کردی و خندیدی ! ”
    خانم جوان که تصور می کرد تنها راه نجاتش از این ماجرا بروز صداقت است گفت: ” خندیدم چون حرف مشاور خنده دار بود. ” مرد پاسخ داد: ” تو خیال می کنی بی ادبی تو نسبت به من خنده دار است؟ “
    خانم گفت : ” من فقط به حرف مشاور خندیدم چون واقعاً خنده دار بود؟
    اما مرد جوان دست بردار نبود و مدام اصرار داشت که به او بی ادبی شده است. در همین هنگام آنیا خانم آه بلندی کشید که باعث شد تا همسر وی بگوید: ” این آه تو نشان می دهد که تمایلی نداری تا از من عذرخواهی کنی .”
    مرد جوان اینرا گفت و از اتاق کار من بیرون رفت.


    خانم در جلسات بعدی مشاوره متوجه شد که وقت آن است که طلسم را بشکند و مهارتهایی را بیاموزد که بتواند در برخورد با رنجش های شوهرش ابراز کند. البته این کار خطرناکی بود زیرا دور و بر او پر از تخم مرغ بود و هرقدر هم که آهسته از کنار او رد می شدید، بالاخره صدای شکستن پوست تخم مرغ ها شنیده شده و گله و شکایت های همسر شروع می شد. اما خانم تصمیم خود را گرفته بود تا گام به گام با راهکارهایی که به او می دهم پیش برود.

    یک روز خانم جوان گزارش یکی از کارهایش را اینگونه به من داد:
    آقای مشاور ، امروز صبح هنگام صرف صبحانه دقیقاً همانگونه که آموخته بودید عمل کردم . وقتی همسرم قهوه اش تمام شد با نگاهی اجمالی گلویش را صاف کرد. من می دانستم که طبق عادت همیشگی منظورش این است که یک فنجان قهوه می خواهد اما من اینکار را نکردم و او نیز وانمود کرد که اتفاق خاصی نیفتاده است. اما او چند لحظه بعد مجدداً گلویش را صاف کرد. من مطابق روش شما موضوع را به بحث دیگری کشاندم و پرسیدم : ” عزیزم آیا

    سرماخورده ای ؟ ” او با لحنی رنجیده گفت: ” نه قهوه داریم ؟ ”
    در واقع او در موقعیتی نشسته بود که خیلی راحتتر از من به دستگاه قهوه ساز دسترسی داشت اما باز من که می دانستم منظورش یک فنجان قهوه است، موضوع را به انحراف کشاندم و گفتم: ” بله به نظرم داریم. همین هفته پیش بود که یک بسته قهوه خریدم . ” همسرم با لحنی کنایه آمیز گفت: ” منظورم قهوه ی آماده است ! ”

    من سرم را تکان دادم و دوباره به دستگاه قهوه ساز نگاه کردم و گقتم: ” به نظر می رسد که کلی قهوه در قوری باشد اما من دیگر قهوه نمی خورم ، تو می توانی همه اش را بخوری . ” همسرم همچنان به دستگاه خیره شده بود و منتظر بود که به او پاسخ متفاوتی بدهم. من هم مطابق راهکار شما بلافاصله به او گفتم : ” عزیزم ! به من نگفته بودی که چشم هایت ایراد دارد و نمی توانی نقطه دور را بخوبی ببینی ، باید برایت وقت دکتر بگیرم. ”
    در همین هنگام او کمی غرو لند کرد و گفت: ” چشمانم ایرادی ندارد، من یک فنجان قهوه می خواهم ” .

    به او گفتم: ” خوب پس چرا مستقیماً نمی گویی که قهوه می خواهی؟ ”
    او پاسخ داد: ” آیا باید همه چیز را از تو خواست؟ ” من هم پاسخ دادم: ” معذرت می خواهم عزیزم ، نمی توانم فکرت را بخوانم. بنابراین کمکم کن که بدانم تو چه می خواهی ، تو باید با کلمات خواسته ات را ادا کنی .”
    وی بخوبی درس خود را فراگرفته بود او می دانست که آنقدر موقعیت های مشابه دیگر پیش خواهد آمد که بخوبی بتواند خط مشی جدیدی که آموخته است را بارها و بارها به اجرا بگذارد. در طی روزهای آینده مرد جوان منتظر بود که همسرش از او عذرخواهی کند اما او به سفارش من وانمود کرد که هیچ اتفاقی نیفتاده است و همه چیز کاملاً طبیعی و عادی است. در گذشته هر بار مرد جوان چنین رفتاری می کرد همسرش دور او می چرخید و سعی می
    کرد او را خوشحال کند اما اینبار دیگر از این خبرها نبود.


    بالاخره راهبرد جدید خانم جوان در رفتار با همسرش جواب داد و مرد بعد از مدتی کوتاه لوس بازی را کنار گذاشت و آموخت که لازم است تا خواسته هایش را کاملاً شفاف مطرح کند و در مقابل پاسخ هایی شفاف دریافت کند. خانم می گفت شوهرم دیگر آن حساسیت ها را کنار گذاشته و سر هر حرف من ناراحت نمی شود. “

    به عنوان یک متخصص حوزه روابط همسران همیشه می گویم :
    ” چه کسی گفته است نمی توان دیگران را تغییر داد؟ البته که می توان اما به شرطی که ابتدا خودمان تغییر کنیم، همانگونه که این خانم جوان با تغییر خود همسرش را نیز تغییر داد .“

    در این مورد میتونید با متخصصین کانون مشاوران ایران، مشاوره تلفنی/تخصصی داشته باشید
    دفتر قیطریه:
    ۰۲۱-۲۲۶۸۹۵۵۸ خط ویژه
    امضای ایشان

    خـــــدانـگهــــــدار


  8. کاربران زیر از farokh بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  9. بالا | پست 7

    عنوان کاربر
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Dec 2014
    شماره عضویت
    9968
    نوشته ها
    5,264
    تشکـر
    6,024
    تشکر شده 6,187 بار در 2,950 پست
    میزان امتیاز
    17

    پاسخ : ناامیدی و تهدید همسر به طلاق

    سلام
    میگن خشت اول چون نهد معمار کج تا ثریا میرود دیوار کج.
    خشت کج شما اولا انتخاب اینترنتی و ثانیا انتخاب بدون شناخت هست
    این زندگی حتی اگه تغییرات مثبتی هم بکنه هیچ وقت زندگی نمیشه ک بتونی تا ابد بهش دل ببندی و در این زندگی آرامش داشته باشی
    هدف از زندگی رسیدن به ارامش هست
    شما مثه دوتا خط موازی هسین ک در کنار یکدیگر حرکت میکنین اما اهداف مشترک ندارین
    وقتی دو نفر عقاید و فرهنگ متفاوتی دارن کنار هم بودنشون فقط باعث عذاب هردو نفرشون هست
    ببخشید من اینقدر راحت حرف زدم اما الان خودت تنها هسی و نجاتت راحت تره تااینکه بخوای دو سه سال دیگه با ی بچه بی گناه تصمیم قطعی بگیری .یادت باشه وقتی مادر بشو ک مطمین باشی زندگی ک توش هسی پراز آرامش هست و فرزندت در یک محیط سالم و خالی از تنش رشد میکنه. تو حق انتخاب داری اما فرزندت بدون حق انتخاب وارد زندگیت میشود.پس درست تصمیم بگیر.

  10. 2 کاربران زیر از fateme.68 بابت این پست مفید تشکر کرده اند


اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

لیست کاربران دعوت شده به این موضوع

کلمات کلیدی این موضوع

© تمامی حقوق برای مشاورکو محفوظ بوده و هرگونه کپی برداري از محتوای انجمن پيگرد قانونی دارد