نحوه آشنایی و ازدواج من و همسرم بی نهایت پیچیده و به خودی خود بد بود. هر دو در کوتاه ترین فاصله زمانی فکر کردیم ناجی هم هستیم.اما به نظر اینطور نیست. پس از یکسال ازدواج و بارداری موندم که با این رفتارها چه کنم؟!!!
بسیار بدبین هست و به هرچیزی شک میکنه. منو با وجود مرتبه خوب اجتماعی و تحصیلی به رابطه با نانوا هم متهم میکنه. مادر ایشون هم منو به رابطه جنسی با پدر خودم متهم کرد و دلیلش رو حرف شنوی و علاقه من بیان کرد.
همسرم میگه دوستتو خیلی دوست داری پس باهاش رابطه همجنسگرایانه ای داشتی!
در دوران بارداری نمیتونم ازش کمک بخوام چون فکر میکنه بانه کردم تا از زیر کار در برم.عین نه ماه رو دارم کار میکنم و وزن هم اضافه نکردم.
تفکرش اینه که درخانه بمونم و خودش به تفریح با دوستاش و ورزش برسه و من بچه داری کنم و اینو متاثر از مادرشه.
بااینکه مسایل اخلاقی فاحشی در اطراف دیده میشه اما مدام منو به علاقه به مرد دیگه یا اگه گوشی دستم باشه و با خانوادم حرف بزنم به رابطه پنهانی متهم میکنن... خسته شدم و به مرز جنون کشیده شدم. همسرم پس اندازی کرده و از قضا منم بهش گفتم برای خرید بریم بیرون خبر نداشت منم پولی دارم چنان داد و بیداد کرد و خانوادشو کشید تو خونه که نجاتم بدید زنم میخاد پولمو بالا بکشه!!!
خانوادش از من میخواستن خرید برم. آشپزی کنم. بچه داری کنم. کار کنم و با پولم واسش همه چی بخرم و هیچی نگم تا این مرد لذت دنیاشو ببره. البته من بشدت مخالفت کردم و با استقامت زیاد جلوشون ایستادم اونم با چند سکه مهریه و آزار جسمی شوهر و مادر شوهرم...
هربار اعتراضی کنم میگه طلاق و بچه بدنیا نیومده رو هم ازت میگیرم.مدام توهینای رکیک و بد میکنه بهم ...
آیا ادامه این زندگی شرایط رو بهتر میکنه؟