درود و سلام بر شما,
امیدوارم که خوش حال باشید و از زندگی لذت ببرید.
هفت سال پیش با خانمی که الان همسرم هست آشنا شدم, هر دو وبلاگ نویس بودیم و وبلاگ مسبب آشنایی. من ۲۷ سالم بود و او ۲۲ سالش.
اون زمان چند سالی بود که برای ادامه تحصیل به خارج از ایران اومده بودم و واقعا قصدی برای ازدواج نداشتم, اما دوستی و آشنایی و تشابه عقاید و افکار من رو سوق داد به این سمت که علی رغم مخالفت خانواده ها به دلایل مختلف و خصوصا تفاوت ها, ازدواج کنیم. خانواده ها مخالف بودن اما بسیار زود همراه شدن, رابطه من با خانوادش بسیار خوب و دوستانه ست و هیچ مشکلی از طرف خانواده ها نداشتیم. در این چند سال هم یه مرتبه خانواده هامون اعتراض و دخالتی نداشتن.
تصور من از زندگی یک زندگی با آرامش و تا اندازی روشن فکرانه به دور از بسیاری از اتفاقات بدوی و خسته کننده زندگی های دیگران بود, اما خیلی زود به این نتیجه رسیدم که بسیاری از حرف ها و چیز هایی که در دوره دوستی مون می گفت, حقیقت نداشتن و یک زندگی بسیار مصرفی و معمولی را شروع کردیم. ... نمی خوام در مورد این مسیله صحبت کنم که الان دیگه حل شده و تا اندازه ای کنار اومدم، فکر نمیکنم که بهم دروغ گفته باشه, صرفا متوجه نبود که چیزایی که داره میگه و تکرار افکار من, چیز راحتی نیست. در هر صورت زندگیمون رو شروع کردیم, درس من هم تموم شده بود و مشغول به کار شدم و در اروپا موندگار شدیم.
خیلی زود متوجه شدم که هر چقدر من نسبت به خانواده اون مثبت و دوستانه رفتار میکنم, او بسیار منفیه و از هر فرصت استفاده میکنه واسه توهین و دعوا.
من فکر میکنم که این تصور را داره که خانواده پدرش به مادرش ظلم کرده و از همه خانواده های "شوهر" کلا متنفره, در کل این پنج سال ده روز در کنار خانواده من نبوده اما ده ها ماه در مورد اونها حرف زده, ابتدا صرفا تفسیر میکرد و نظر میداد, کم کم فحش و توهین را شروع کرد, در مورد پدرم, مادرم, برادرم و همسرشون, چرا مامانم این جوری, چرا داداشم بچه دار شده, چرا زن داداشم دیکه سرکار نمیره, اینها خیلی ساده شدش هستن, بسیار رکیک و زشت, کلماتی که استفاده میکنه که من حتا از پسر ها هم نشنیدم و واسم جالبه که بدونم از کجا یاد میگیره. خونسردی من و واکنش نشون ندادن ها به حرف های زشتش سبب شده که هر روز وقیح تر از قبل هم بشه, متاسفانه نسبت به دیگران هم همین مشکل را داره, تقریبا هیچ دوستی حقیقی نداره, همه دوستان نزدیکش مجازی هستن و کسانی که از طریق اینترنت باهاشون دوسته, هر کس بهش نزدیک میشه, بعد از مدتی رابطش خراب میشه و خیلی زود فاصله میگیره, قدرته دافعش خیلی زیاد تر از جاذبه اش هست.
من یک آدم خونسرد هستم, میشه گفت که واسم بسیار مهمه که وقتی عصبانی هستم, حرفی نزنم که بعدا پشیمون بشم, اما متاسفانه در مورد همسرم کاملا بر عکسه, به جز حرف های زشت و رکیک، چندین بار هم بهم حمله کرده و یا وسیله به طرفم انداخته, موبایل, ظرف و ظروف, لیوان و ... وقتی که عصبانیت ش فروکش میکنه, انگار نه انگار که چه کرده, واقعن نمیدونم باید چه کنم,
یک مرتبه جریان را به مادرش گفتم, ناراحت شد و گفت که اینطوری نبوده و احتمالا به دلیل دوری از خانوده اینطوری شده, و گفت که باهاش صحبت میکنه, اما اگر هم صحبتی کرد، هیچ فایده ای نداشته.
یک بار هم که پدر و مادرش مهمان ما بودن, سعی کردم موضوع را مطرح کنم, شاید کمکی بشه, اما شاکی شد و اصلا اجازه نداد که حرف بزنیم,
به زودی سفری چند هفته ای به ایران خواهیم داشت, با خودم فکر میکنم که پیش یک مشاور بریم, اما اولا نمیدونم چطوری با خودش مطرح کنم و دوم این که مشاور خوب نمیشناسم, میشه در این دو زمینه راهنمیایم کنید ؟ آیا باید به خانوادش در مورد رفتارش بگم ؟ چه کار هایی میشه انجام داد,
پیشاپیش سپاس از راهنمایی ها تون