سلام به همه
من به ته خط زندگی مشترکم رسیدم و هرکاری هم کردم که به اینجا نرسه نتیجه نداد
وای خدای من < ت منجلابی گیر کردم که نه راه پیش دارم نه راه پس
یه بچه ی یک ساله دام که عاشقشم و این بچه یخاطر اذیت و آزاری که تو دوران بارداری از طرف شوهرم و خانوادش دیدم خیلی ناآرومه و همش گریه میکنه
یک ساله از همه علایقم زدم تا بتونم به امیر علی ماهم و شوهر بداخلاقم رسیگی کنم و الان دیگه نمیکشم اگه با تمام مصیبت هایی که کشیدم حداقل همسرم <همسر و همراهم بود میتونستم تحمل کنم ااماااااااااااا..............
نه میتونم بذارم برم و نه دیگه نای موندن دارم
بخاطر پدر و مادرم که خیلی رنج کشیدن و نمی خوام منم بار خاطری باشم تو این ایام پیری ، نمی تونم برم و از طرف دیگه رفتاریهای همسرم رو هیج جوره نمیتونم هضم کنم
هم خسیسه
هم بداخلاقه
هم بددهنه
و خیلی از رذایل اخلاقی که من نمیتونم یه اخلاق خوب اون رو برای خودم تکرارا کنم تا حداقل دلگرم بشم بهش
و در صورتی که پدر و برادر من فضایل اخلاقی زیادی دارن و تو یه خانواده ی اونطوری بزرگ شدم خیلی برام سخته تحمل مردی که هیچی از مرام و مردونگی نمی دونه
هیچ ارزشی برای من قائل نیست و مدام جلوی جع منو خراب میکنه توهین میکنه به من
و من بعد از همه تلاش ها دعواها و کتک خوردن ها دیگه تصمیم به سکوت گرفتم چون دیگه روحیه ای برای درستکردن زندگیم ندارم و همسر مرو دیگه اصلا دوست ندارم و همش با خودم دیگم چرا من
چرا من
چرا من