با سلام من و زنم 11 سال است ازدواج کرده ایم یک دختر 9 ساله داریم همیشه در طول زندگی خوب بودیم ولی در میهمانی ها مثلا اگر زن برادرم یا مادرم یا.......حرفی به شوخی می زد که به نظر خانمم منظور دار بود هیچی نمی گفت وقتی می آمد خانه آنقدر بحث می کرد که دیگر ول نمی کرد بارها و بارها بهش گفتم عزیزم یا جواب طرفو بده یا فراموش کن که اگر جوابش رو بدی من پشتت هستم و از تو حمایت می کنم اما در جمع هیچ نمی گفت و در خانه واویلا می کرد.البته او خودش دیده بود که من از او حمایت می کنم.این موضوع در طی این سالها باعث درگیری و دواهای زیادی بین ماشد که من همیشه مقصر شناخته می شدم.تا اینکه مدتی پیشزنم و 2 تا جاریش در مجلسی هم صحبت بودند که اون دو تا جاری پشت مادرم بد گویی می کردند و همسرم هم حرفی به نفع مادرم زده بود که این باعث شد جاری بزرگ پشت سر زن من دروغ بگوید و به گوش مادرم برساند که حرف بد را زنم زده است.متاسفانه مادرم این حرف را به ما گفت و ما هم حقیقت را به او گفتیم و لی هرچه کردیم به جاری بزرگ چیزی نگفت که جاری بزرگ الان قطع رابطه با مادرم فقط در حد سلام کرده است و این همسرم را آزرده خاطر کرد من حق را به او میدم سر این قضیه خیلی از او حمایت کردم و جلوی خواهر و مادرم از همسرم حمایت کردم ولی همسرم می گوید چون تو فرزند کوچک خانواده هستی همه به تو همه چی میگن و تو هیچی نمی گی.و من را باعث تمام مشکلات روحی خود می داند و من هروقت خواستم او را آرام کنم گفته تو داری حمایت میکنی میگم آخه من می خوام اعصاب تو خورد نشه وگرنه حق با توست ولی او می گوید تو مثل خانواده ات هستی الان مدتی است با خانواده ام قطع رابطه کرده و به من گفته دیگه نمیخواد اونها رو ببینه و دیشب گفت واگذار همتون رو به خدا می گذارم حتی منو هم قاطی اونها کرده و با گریه و بحث زندگی را برای خودش بد کرده است نمیدانم چه کار کنم تورو خدا کمکم کنید اصلا نمی زاره من درباره اونها حرف بزنم و با کوچکترین حرف یا پیغامی که به گوش برسه اعصابص خورد و گریه و......کمک کنید کمک کنید کمک کنید