نوشته اصلی توسط
rainy.shiny
سلام.
امیدوارم روزگار بر وفق مرادتون باشه.من یه دختر 22 ساله هستم که یه ساله ازدواج کردم.مشکلات کوچکی دارم که هر از گاهی بزرگ و بزرگتر میشن.همسرم مرد خوب و احساسی هستش.اما ازادی بیش از حدی که خونوادش براش داده بودن منظورم ارتباط های راحت با دختر های فامیل و حتی اینکه خود پدرشوهر بنده با اینکه حاجی هستن به راحتی با نامحرم دست میدن و این مسایل براشون اهمیتی نداره.کمی من رو به گذشته همسرم نگران کرده.برای همین اغلب شب ها به فکر گذشته همسرم میفتم که چیزهایی بوده.مثلا حلقه ی نامزدی که تو عکس های قبلیش دستش بوده و هرچی سوال میپرسم مبهم جوتب میده و رد میشه و جوری بحث میکنه که کم کم من بدهکار میشم.این یکی از مشکلاتهما تو خونم حتی پدرم اجازه نمیداد از کلمه دروغگو استفاده کنیم مثلا برای شوخی های بچه گانه اما تو خونواده همسرم ..همگی برای دروغ هاشون دلیل میارن و خیلی خیلی راحت خر فرض میکنن بلا نسبت و دروغ میگن.پشت سر من و خونوادم خیلی دروغ گفتن.مادرم هم گوش زذ کرده اما انگار از پی خرابن.مشکل ذیگه ی من فرق گذاشتن بین تنها پسرش با دختراشه.همسر من خونواده داره و اگه بزنن از سرش و نون شبش رو بگیرن ینی خونوادش این کار رو کنه هیچی نمیگه.مثلا تو ایام مختلف کادوهای مختلف برا دوتا دخترا.اما مثلا منکه طبقه پایینشم تو مراسم به بهانه های مختلف برا خونواده همسرم کیک و شیرینی و شیرموز و اینا درست میکنم هیچی شاید یه زور یه ممنون بگن.اونروز یا ذوق براشون کیک اولین سالگردمو بردم 5_6 روز بعدش تشکر الکی و دریغ از یه کادوی ناقابل.ظرف کیک و خالی انداخت جلوم گفت ظرفت یادت نره.....یا ایینکه پدر همسرم راحت به خاطر بهانه اینکه قلبش مشکل داره با من هرطور که دوست داره حرف میزنه...برج زهرمار و بی فرهنگ....و همسرم لال هیچی نمیگه............من برا این چیزا خیلی دلم میگیره.اینم بگم مادرشوهرم کادوی عروسی خواهرشهرامو گرفت و نداد.....کادوها پاتختیم هم روش
سرتونو درد اوردم ولی خداشاهده دلم از این همه حرف و یه عالمه حرف های دیگه که اینجا به درازا میکشه به درد اومده....لطفا کمک کنین...ارامش رو از دست دادم