پاسخ : وابستگی شوهر به خانواده
من هم شوهرم تقریبا شبیه تو بود مادرشوهر وخواهرشوهرم تمام کاراشون به شوهرم نگاه میکرد من تحملم دیگه تموم شد چندباردعوا کردم باخواهرشوهرم اس امسی بعدم رفتم باچندتا ازفامیلاشون که با خانواده شوهرم اینارودروایسی داشتن قضیه رو گفتم واسه خانواده شوهرم گرون تموم شد آخه شوهر خواهر شوهرم مقدار زیادی پول گرفته بود ازشوهرم وپس نداد ولی کاری کردم که الان هفته ای یکبار هم نمیبینن.شوهرمنم خوب ومهربونه ولی باید به فکراینده بود اگه ازالان به درآمد تومتکی باشه وهمش به فکرخانوادش باشه تااخر همینه توحرف منو گوش بگیر سختت هم هست ولی تو رخت خواب پهن کن خودتو بزن به مریضی وقتی ازبیرون میاد بگو رفتم دکتر گفته همه سردرد هات عصبیه بگو گفته نباید عصبی بشی بعدم یک قرون پول نده بهش بگو انقدرپول دکترم شد اگه میخوای واسه همیشه خلاص بشی همین کاروبکن
پاسخ : وابستگی شوهر به خانواده
نقل قول:
نوشته اصلی توسط
پرنده جون
من هم شوهرم تقریبا شبیه تو بود مادرشوهر وخواهرشوهرم تمام کاراشون به شوهرم نگاه میکرد من تحملم دیگه تموم شد چندباردعوا کردم باخواهرشوهرم اس امسی بعدم رفتم باچندتا ازفامیلاشون که با خانواده شوهرم اینارودروایسی داشتن قضیه رو گفتم واسه خانواده شوهرم گرون تموم شد آخه شوهر خواهر شوهرم مقدار زیادی پول گرفته بود ازشوهرم وپس نداد ولی کاری کردم که الان هفته ای یکبار هم نمیبینن.شوهرمنم خوب ومهربونه ولی باید به فکراینده بود اگه ازالان به درآمد تومتکی باشه وهمش به فکرخانوادش باشه تااخر همینه توحرف منو گوش بگیر سختت هم هست ولی تو رخت خواب پهن کن خودتو بزن به مریضی وقتی ازبیرون میاد بگو رفتم دکتر گفته همه سردرد هات عصبیه بگو گفته نباید عصبی بشی بعدم یک قرون پول نده بهش بگو انقدرپول دکترم شد اگه میخوای واسه همیشه خلاص بشی همین کاروبکن
ممنون
ممنونم از راهنماییت... منم هر وقت با شوهرم بخاطر اونا درگیر شدم.. همیشه تهدیدش کردم که به خواهرش و مادرش زنگ میزنم و بهشون میگم که دیگه با زندگی من کار نداشته باشن... ولی از یه طرف دلم برای خواهرشوهرم میسوزه... میگم گناه داره.. حالا مریض شده.. به شوهر من نیاز داره...
یه طوری شده که انگار شوهر من نباشه اون میمیره...
نمیتونم بهش کمک نکنم....
بیشتر اوقات با هم خوبیم... همینکه اونا زنگ میزنن سیستم شوهر من بهم میخوره.... حتی بخاطر همین تهران رفتن... از من اجازه گرفت و من بهش اجازه ندادم... ولی روزی که باید میرفت آخرش اینقدر با هم دعوا کردیم که بهش اجازه دادم و خودم هم مجبور شدم برم.... یعنی عمدا رفتم که با رفتارم بهشون نشون بدم که ناراحتم...
حتی بهش گفتم که ایندفعه آخره... یکباره دیگه زنگ بزنن ... دیگه روی رفتار و اخلاق من حساب نکن... به همشون زنگ میزنم و هر چی از دهنم درمیاد بهشون میگم...
الانم یه چند هفته ای که از تهران اومدیم کسی جرات نکرده به من زنگ بزنه.... یعنی بهش گفتم.. کافیه یکی از خانواده ات به من زنگ بزنن... دیگه خانمی رو میذارم کنار .. چشمامو میبندم ... دهنمو باز می کنم...حالا از ترسش که آبروریزی نشه... بهشون گفته که به من زنگ نزنن...
چه میدونم... خیلی دوستش دارم... ولی بعضی وقتا اینقدر ازش متنفر میشم که یه لحظه تحمل کنارش بودن رو ندارم...
من با خانواده اش خوبم... مشکلی ندارم.. یعنی همیشه گفتم مشکل من شوهرمه... چون اون باید به حرف من گوش بده...
راستی اینو هم بگم که بخاطر من... چند باری هم نرفته... یعنی زنگ هم زدن ولی نرفته...
همیشه میگه من باید پیگیر باشم تا راه درمان اصلیش رو پیدا کنیم.. بعد بسپرمش به شوهرش...
یکی نیست بگه آخه مرد تو دکتری اینطوری حرف میزنی...شوهرم دیپلم ردیه... ولی اطلاعاتش خیلی زیاده... من خیلی به حرفش گوش میدم.. یعنی بدون اجازه اون تا حالا خونه دوستام هم نرفتم.. اونم به حرفام توی موارد دیگه گوش میده... ولی به خواهرش که میرسه... به زور دعوا و جنجال و فحش و بدبیراه هم باشه اجازه اش رو میگیره...
اینو هم بگم که هر وقت رفته مشهد.. یا تهران... منم با هاش بودم.. چون تنها توی خونه نمیتونم بمونم...
خونه مادرمم نمی تونم برم... چون باز اون ناراحت میشه و بیماریش بدتر میشه ...
پاسخ : وابستگی شوهر به خانواده
معمولا پسرها وقتی بالای 30 ازدواج میکنن دیگه نمیتونن زندگی تااهل بپذیرنو میمونن تو همون حال و هوا مجردی
بعضیام که زیادی کمک حال خانوادشونن این روال و تا بعد تاهلم انجام میدن و درواقع دست خودشون نیست عذاب وجدان میگیرن اگه انجامش ندن
خیلی از مردا اینطوری ان نمیدونم زندگی زناشوییشون الویته و بجاش زنشونو عضوی از خانوادشون میدونن..
کمک به خانواده خوبه در صورتی که لطمه نخوره به زندگی زناشویی
من جای شما بودم نمیشستم زارزار گریه کنم چون مشخصه تغییری نمیکنن بجاش همراهیش میکردم هرجا که میرفت باهاش میرفتم مشهد تهران سیستان بلوچستان ...
که بدونه همجا همراشم اینطوری فکر نمیکنه تنهاست و وقتی بدونه همجا باش میری یوقتایی بخاطر حال تو یا خستگیت نمیره
پاسخ : وابستگی شوهر به خانواده
نقل قول:
نوشته اصلی توسط
حناء
معمولا پسرها وقتی بالای 30 ازدواج میکنن دیگه نمیتونن زندگی تااهل بپذیرنو میمونن تو همون حال و هوا مجردی
بعضیام که زیادی کمک حال خانوادشونن این روال و تا بعد تاهلم انجام میدن و درواقع دست خودشون نیست عذاب وجدان میگیرن اگه انجامش ندن
خیلی از مردا اینطوری ان نمیدونم زندگی زناشوییشون الویته و بجاش زنشونو عضوی از خانوادشون میدونن..
کمک به خانواده خوبه در صورتی که لطمه نخوره به زندگی زناشویی
من جای شما بودم نمیشستم زارزار گریه کنم چون مشخصه تغییری نمیکنن بجاش همراهیش میکردم هرجا که میرفت باهاش میرفتم مشهد تهران سیستان بلوچستان ...
که بدونه همجا همراشم اینطوری فکر نمیکنه تنهاست و وقتی بدونه همجا باش میری یوقتایی بخاطر حال تو یا خستگیت نمیره
اونم همیشه همینو میگه.. میگه تو باید با من همراه باشی... من باید پیگیر مریضی خواهرم باشم... البته اینو بگم که برادرشوهرم که فوت شده... بخاطر همین بیماری بوده و شوهرم 6 ماه تمام با برادرش بوده تا وقتی که فوت شده... حالا میترسه خواهرش رو هم بخاطر همین بیماری از دست بده... من خیلی باهاش کنار اومدم... حتی به خانواده ام بخاطر اون خیلی درگیر شدم... من پیش خانواده ام از اون بد نمیگم.... یعنی همیشه طرفداریش میکنم... اصلا هم تا حالا نگفتم که بازم بخاطر خواهرش رفتیم فلان شهر.... دعوا همیشه توی خونه خودم بوده و هست.... به خانواده شوهرمم تا حالا بی احترامی نکردم... یعنی تا حالا بهشون نگفتم که چرا همیشه شوهرم باید بره... همیشه میگم طرف حسابم شوهرمه....
شما درست میگین من باید همراهش باشم...
ولی سوءاستفاده تا کی.................. من هم خرج خونه رو بدم ... هم واسه خواهرش از جیب خودم هزینه کنم...
هر وقت مشهد یا تهران میریم کمه کم ... 500 هزارتومن پیاده ایم...حتی یکبار از کارت من رفت واسه خواهرش وقت گرفت... که من همیشه بهش گفتم راضی نیستم.. وقتی هم راضی نباشم درد میشه به خواهرت....
خب نمیگه زن بدبختم اینقدر کار میکنه واسه پیشرفت زندگیمون که باهمدیگه زندگی رو بسازیم...
پاسخ : وابستگی شوهر به خانواده
نقل قول:
نوشته اصلی توسط
yalda32
اونم همیشه همینو میگه.. میگه تو باید با من همراه باشی... من باید پیگیر مریضی خواهرم باشم... البته اینو بگم که برادرشوهرم که فوت شده... بخاطر همین بیماری بوده و شوهرم 6 ماه تمام با برادرش بوده تا وقتی که فوت شده... حالا میترسه خواهرش رو هم بخاطر همین بیماری از دست بده... من خیلی باهاش کنار اومدم... حتی به خانواده ام بخاطر اون خیلی درگیر شدم... من پیش خانواده ام از اون بد نمیگم.... یعنی همیشه طرفداریش میکنم... اصلا هم تا حالا نگفتم که بازم بخاطر خواهرش رفتیم فلان شهر.... دعوا همیشه توی خونه خودم بوده و هست.... به خانواده شوهرمم تا حالا بی احترامی نکردم... یعنی تا حالا بهشون نگفتم که چرا همیشه شوهرم باید بره... همیشه میگم طرف حسابم شوهرمه....
شما درست میگین من باید همراهش باشم...
ولی سوءاستفاده تا کی.................. من هم خرج خونه رو بدم ... هم واسه خواهرش از جیب خودم هزینه کنم...
هر وقت مشهد یا تهران میریم کمه کم ... 500 هزارتومن پیاده ایم...حتی یکبار از کارت من رفت واسه خواهرش وقت گرفت... که من همیشه بهش گفتم راضی نیستم.. وقتی هم راضی نباشم درد میشه به خواهرت....
خب نمیگه زن بدبختم اینقدر کار میکنه واسه پیشرفت زندگیمون که باهمدیگه زندگی رو بسازیم...
با این چیزایی که شما گفتی خیلی خیلی زن خوبی هسنی که احترامهارو نگه داشتی هرمردی ارزوشه همچین زنی داشته باشه
ولی ولی من نمیدونستم مخارجتون با شماست!!!
کاردرستی نمیکنه شوهرت که از درامد تو خرج میکنه برای خانوادش
شمام کار درستی نمیکنی که کمک میکنی شما البته میدونم از مهربونیته ، میگی راضی نیستم ولی میدی این از مهربونیه زیادته
ببین باید یه تغییر اساسی ایجاد کنی
اگه میتونی اصلا از کارت بیا بیرون،بگو اصلا بیرونم کردن!
اگر نمیتونی ام و واقعا به درامدت نیاز داری یه وامی چیزی ثبت نام کن که ماهیانه یه هزینه بالایی رو بدی پاش (سه تا سود داره 1.پس انداز خوبی بدست میاری 2.شوهرت یاد میگیره نباید انقدر بهت تکیه کنه 3.بدون اینکه دعوایی پیش بیاد پولی به شوهرت نمیدی)
ببین اصلا حقوق زن برای خودشه اگر به میل خودش واسه زندگیش خرج کنه ایرادی نداره اما به زور اونم برای خاهر شوهر
گناهه..
یکاری یه فکری کن برای حقوقت و همچنان همراهیش کن بیشتر با سیاست برخورد کن تا با دعوا
باور کن بار زندگی رو دوش همسرت باشه انقدر به فکر کمک بلاعوض از عرق تو واسه 0خانوادش نمی افته...
بخشش از کیسه خلیفه که میگن همینه
پاسخ : وابستگی شوهر به خانواده
نقل قول:
نوشته اصلی توسط
حناء
با این چیزایی که شما گفتی خیلی خیلی زن خوبی هسنی که احترامهارو نگه داشتی هرمردی ارزوشه همچین زنی داشته باشه
ولی ولی من نمیدونستم مخارجتون با شماست!!!
کاردرستی نمیکنه شوهرت که از درامد تو خرج میکنه برای خانوادش
شمام کار درستی نمیکنی که کمک میکنی شما البته میدونم از مهربونیته ، میگی راضی نیستم ولی میدی این از مهربونیه زیادته
ببین باید یه تغییر اساسی ایجاد کنی
اگه میتونی اصلا از کارت بیا بیرون،بگو اصلا بیرونم کردن!
اگر نمیتونی ام و واقعا به درامدت نیاز داری یه وامی چیزی ثبت نام کن که ماهیانه یه هزینه بالایی رو بدی پاش (سه تا سود داره 1.پس انداز خوبی بدست میاری 2.شوهرت یاد میگیره نباید انقدر بهت تکیه کنه 3.بدون اینکه دعوایی پیش بیاد پولی به شوهرت نمیدی)
ببین اصلا حقوق زن برای خودشه اگر به میل خودش واسه زندگیش خرج کنه ایرادی نداره اما به زور اونم برای خاهر شوهر
گناهه..
یکاری یه فکری کن برای حقوقت و همچنان همراهیش کن بیشتر با سیاست برخورد کن تا با دعوا
باور کن بار زندگی رو دوش همسرت باشه انقدر به فکر کمک بلاعوض از عرق تو واسه 0خانوادش نمی افته...
بخشش از کیسه خلیفه که میگن همینه
ممنونم
ممنونم حنا جون... آره دقیقا میخوام همینکارو انجام بدم..یه پولی دستم اومده میخوام برای خودم طلا بخرم... هر چند اون میگه پس انداز کن... ولی نه.. میخوام نصف مبلغی که دستم اومده رو حداقل برای خودم خرج کنم...خواهراش و عروسشون انگار از قحطی طلا اومدن... همچین دستاشون رو پر کردن که نگو... ولی من طلاهای عروسیم رو بخاطر خرید ماشین واسه آقا فروختم...
ولی واقعا حق باشماست... دیگه خیلی پر روش کردم..
باید به خودم برسم...
میخوام مابقی حقوقم رو هم در یک قرعه کشی شرکت کنم ... اینطوری پولی دستم نمیمونه که بخوام خرج کنم... اونم میفهمه که من باید قسط قرعه کشی رو بدم... خودش دست میجنبونه واسه زندگی....
ممنونم از راهنماییت....