نمایش نتایج: از 1 به 13 از 13

موضوع: وابستگی شوهر به خانواده

2734
  1. بالا | پست 1

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Mar 2017
    شماره عضویت
    34194
    نوشته ها
    5
    تشکـر
    0
    تشکر شده 1 بار در 1 پست
    میزان امتیاز
    0

    وابستگی شوهر به خانواده

    سلام... من تقریبا 3 ساله که ازدواج کردم... ..شوهرم پسر بزرگ خانواده است.... ولی برادر وسطیش زودتر ازدواج کرده بود و یک سالی بود که توی حیاط خونه مادرشوهرم زندگی می کردن... از شانس بدم... وقتی نامزد شدم... سه ماه بعدش خواهرشوهرم مریض شد... البته اینو هم بگم که برادرشوهرم بخاطر این بیماری چند سالی بود که فوت شده بود،خواهر شوهرمم دو ماه بعد از عقد من، عروسی گرفتن و رفت خونه خودش.... بعدش شوهرم شد ناجی خواهرش.... کل دوران نامزدی در رفت و آمد تهران.. مشهد... و ... بود.... ما هم دعوامون خیلی بالا گرفته بود...حتی طوری شده بود که میخواستم طلاقمو بگیرم... با اینکه بعد از 9 ماه... سه ماه از اجاره منزلمون گذشته بود.. هنوز تو عقد بودیم... و سر خونه زندگیمون نرفتیم... اونم بخاطر خواهرش.... هر چند فکر نکنین که من آدمی خیلی خودخواهی هستم... بعد از سه ماه اجاره کردن خونه.. بالاخره با یه اتفاقی که افتاد... توی یک هفته همه کاراو کردیم و عروسی گرفتیم...اینو هم بگم که شوهرم واسم چیزی کم نذاشت.... مراسم عروسی که دوست داشتم برام گرفت.. حتی تالاری که مدنظرم بود برام رزرو کرد.... سرتون رو به درد نیارم.... کل زندگیم شده کمک شوهرم به خواهرش....
    یعنی هر وقت اونا بخوان و اصرار کنن باید بره دنبالشون... باید بره تهران... بره مشهد... انگار نه انگار که شوهر داره... انگار نه انگار که دو تا برادر دیگه داره.... چون شوهر من پسر بزرگه و قبلا در جریان بیماری برادرش که فوت شده بوده از اون میخوان.... بخاطر این قضیه شوهرم حتی بیکار شد...من تو خونه کار می کنم و خرج خونه رو میدم... شغلش آزاده و درآمدی به اون صورت نداره متاسفانه.... خیلی خسته شدم... تازگی ها هم به خاطر خواهرش باز رفتیم مشهد... البته با هزار دعوا و فحش و بدوبیراه...دیگه خسته شدم... به جایی رسیدم که آرزوی مرگ ، همیشه ورد زبونمه... از یک طرف هم مادرم مریضه و نمیتونم چیزی به اونا بگم و درد و دل کنم... حتی توی این سه سال قهر نکردم و خونه مادرم نرفتم...توی خونه با هزار دعوا و ... می مونم... خسته شدم.. کمکم کنین....
    هر وقت اونا نیاز به شوهر من دارن گوشیشو یکسره میکنن.... ولی وقتی شوهرم از اونا چیزی میخواد ... اونا همیشه کوتاهی میکنن و تا حالا هیج کمکی به ما نکردن... البته خدا رو شکر.. با درامدی که من دارم نیازی به اونا ندارم... ممنون میشم بهم کمک کنین... من هر مدلی بگین با این خانواده و این آقای شوهر رفتار کردم... ولی جز سوءاستفاده چیزی ندیدم...

  2. بالا | پست 2

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Nov 2014
    شماره عضویت
    8594
    نوشته ها
    1,659
    تشکـر
    74
    تشکر شده 1,314 بار در 743 پست
    میزان امتیاز
    11

    پاسخ : خسته شدم

    نقل قول نوشته اصلی توسط yalda32 نمایش پست ها
    سلام... من تقریبا 3 ساله که ازدواج کردم... ..شوهرم پسر بزرگ خانواده است.... ولی برادر وسطیش زودتر ازدواج کرده بود و یک سالی بود که توی حیاط خونه مادرشوهرم زندگی می کردن... از شانس بدم... وقتی نامزد شدم... سه ماه بعدش خواهرشوهرم مریض شد... البته اینو هم بگم که برادرشوهرم بخاطر این بیماری چند سالی بود که فوت شده بود،خواهر شوهرمم دو ماه بعد از عقد من، عروسی گرفتن و رفت خونه خودش.... بعدش شوهرم شد ناجی خواهرش.... کل دوران نامزدی در رفت و آمد تهران.. مشهد... و ... بود.... ما هم دعوامون خیلی بالا گرفته بود...حتی طوری شده بود که میخواستم طلاقمو بگیرم... با اینکه بعد از 9 ماه... سه ماه از اجاره منزلمون گذشته بود.. هنوز تو عقد بودیم... و سر خونه زندگیمون نرفتیم... اونم بخاطر خواهرش.... هر چند فکر نکنین که من آدمی خیلی خودخواهی هستم... بعد از سه ماه اجاره کردن خونه.. بالاخره با یه اتفاقی که افتاد... توی یک هفته همه کاراو کردیم و عروسی گرفتیم...اینو هم بگم که شوهرم واسم چیزی کم نذاشت.... مراسم عروسی که دوست داشتم برام گرفت.. حتی تالاری که مدنظرم بود برام رزرو کرد.... سرتون رو به درد نیارم.... کل زندگیم شده کمک شوهرم به خواهرش....
    یعنی هر وقت اونا بخوان و اصرار کنن باید بره دنبالشون... باید بره تهران... بره مشهد... انگار نه انگار که شوهر داره... انگار نه انگار که دو تا برادر دیگه داره.... چون شوهر من پسر بزرگه و قبلا در جریان بیماری برادرش که فوت شده بوده از اون میخوان.... بخاطر این قضیه شوهرم حتی بیکار شد...من تو خونه کار می کنم و خرج خونه رو میدم... شغلش آزاده و درآمدی به اون صورت نداره متاسفانه.... خیلی خسته شدم... تازگی ها هم به خاطر خواهرش باز رفتیم مشهد... البته با هزار دعوا و فحش و بدوبیراه...دیگه خسته شدم... به جایی رسیدم که آرزوی مرگ ، همیشه ورد زبونمه... از یک طرف هم مادرم مریضه و نمیتونم چیزی به اونا بگم و درد و دل کنم... حتی توی این سه سال قهر نکردم و خونه مادرم نرفتم...توی خونه با هزار دعوا و ... می مونم... خسته شدم.. کمکم کنین....
    هر وقت اونا نیاز به شوهر من دارن گوشیشو یکسره میکنن.... ولی وقتی شوهرم از اونا چیزی میخواد ... اونا همیشه کوتاهی میکنن و تا حالا هیج کمکی به ما نکردن... البته خدا رو شکر.. با درامدی که من دارم نیازی به اونا ندارم... ممنون میشم بهم کمک کنین... من هر مدلی بگین با این خانواده و این آقای شوهر رفتار کردم... ولی جز سوءاستفاده چیزی ندیدم...
    سلام

    خیلی متاسفم از انچه که خواندم البته از سن و سال و میزان تحصیلات و نوع ازدواج هر دوی شما چیزی نمیدانم ولی عزیز شما هر دو خیلی خیلی راجب انسان امروز و عشق و ازدواج و خانواده هسته ای امروز کم میدانید!!

    نگرش و در هم نیامیختن هر دوی شما فقط این رو نشان میده که ازدواج کردید همین وبس!!!!؟؟!!!

    مطالبی رو خدمتتان فهرست وار عرض میکنم که امیدوارم رعایت کنید برای اینکه شاید و فقط شاید کمتر آسیب ببینید و آسیب بزنید:


    به هیچ وجه فعلا بچه دار نشید چون فرزند حلال هیچ مشکلی نیست

    از یکی از همکاران مشاور(حاذق) ما در شهر خودتان هر دو با هم بهره بجوئید و اگر ایشان نیامدند خودتان به تنهایی رجوع کنید

    به هیچ وجه کار و استقلال مالی خود را از دست ندهید

    کتب علمی و دانشگاهی کمک روانشناختی را که موجود در بازار است در جهت ازدواج و.... را تهیه کنید و مطالعه بفرمانئید


    موفق باشید

    سپاس

    دکتر
    امضای ایشان
    وقتی که بدن فیزیکی بیمار شد باید به پزشک رجوع کرد

    و وقتی که بدن روانی مجروح و بیمار شد باید به روانشناس رجوع کرد

  3. کاربران زیر از شهرام2014 بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  4. بالا | پست 3

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Mar 2017
    شماره عضویت
    34190
    نوشته ها
    11
    تشکـر
    0
    تشکر شده 1 بار در 1 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : خسته شدم

    به نظرمن به شوهرت بگو به خاطر کارت کمردرد یا دست درد گرفتی خودتو به بیماری شدید بزن ورخت خواب پهن کن بگو سردرد دارم...کمترکارکن وبیشتروقتی نیست کاراتو بکن وازدرامدت برای خونه خرج نکن تاکید میکنم اصلا بهش پول نده یاواسه خونه خرج نکن ینی قول میدم دوماهه مشکلت حله

  5. کاربران زیر از پرنده جون بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  6. بالا | پست 4

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Mar 2017
    شماره عضویت
    34190
    نوشته ها
    11
    تشکـر
    0
    تشکر شده 1 بار در 1 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : خسته شدم

    نقل قول نوشته اصلی توسط علی 96 نمایش پست ها
    چخبر مبرا
    کجا بودی تا حالا
    اشتباه گرفتی من دیشب برای اولین باراومدم این سایت ونمیشناسمتون

  7. بالا | پست 5

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Oct 2016
    شماره عضویت
    31648
    نوشته ها
    436
    تشکـر
    92
    تشکر شده 186 بار در 148 پست
    میزان امتیاز
    8

    پاسخ : خسته شدم

    نقل قول نوشته اصلی توسط علی 96 نمایش پست ها
    اها
    فکر کردم توسکا خانمی با یه اکانت دیگه اومدی
    حرف زدنت خیلی شبیه اونه
    تو ندیدیش؟

  8. بالا | پست 6

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Mar 2017
    شماره عضویت
    34194
    نوشته ها
    5
    تشکـر
    0
    تشکر شده 1 بار در 1 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : خسته شدم

    ممنوم از راهنماییتون.... من 31 سالمه... ازدواجمون هم سنتی بود... اونموقع که اومد خواستگاریم شغلش خوب بود و درامدش هم خوب بود... ولی همینکه با من ازدواج کرد و خواهرش مریض شد... شغلش رو هم از دست داد... دوران نامزدی اصلا سر کار نرفت...البته اینو هم بگم که من خودم اونو بد عادت دادم... بخاطر اینکه از کسی کم نیارم.. بهترین چیزها رو برای اون خواستم..
    الانم بخاطر کارم که بیشتر با کامپیوتره...(لیسانس کامپیوتر دارم) دست درد گرفتم... کمر درد گرفتم... به نظرم افسردگی هم دارم... ولی با دعوا حداقل یکم اعصبانیتم رو تخلیه می کنم...
    شوهرم خیلی خوبه... یعنی خیلی مهربون و دلسوزه... واسه همین از مهربونیش سوءاستفاده می کنن...
    اون خواهرش هر وقت میخاد بره دکتر... با گریه اونو میکشونه سمت خودش تا اون ببردتش دکتر...
    ...
    شما راست میگین من فقط ازدواج کردم..
    یعنی با تحقیقی که در دوران خواستگاری از ایشون و خانواده اشون کردیم چیز بدی بدست نیاوردیم...
    ناشکر نیستم... واقعا خوبه... ولی همین موضوع خیلی داره زجرم میده...
    یعنی همیشه با خودم میگم... من دارم بهش کمک می کنم.. من دارم پا به پاش میام... من بهترین ها رو براش میخام... ولی چرا ...چرا... همیشه بخاطر اون خواهرش با من دعوا میکنه...

  9. بالا | پست 7

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Mar 2017
    شماره عضویت
    34190
    نوشته ها
    11
    تشکـر
    0
    تشکر شده 1 بار در 1 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : وابستگی شوهر به خانواده

    من هم شوهرم تقریبا شبیه تو بود مادرشوهر وخواهرشوهرم تمام کاراشون به شوهرم نگاه میکرد من تحملم دیگه تموم شد چندباردعوا کردم باخواهرشوهرم اس امسی بعدم رفتم باچندتا ازفامیلاشون که با خانواده شوهرم اینارودروایسی داشتن قضیه رو گفتم واسه خانواده شوهرم گرون تموم شد آخه شوهر خواهر شوهرم مقدار زیادی پول گرفته بود ازشوهرم وپس نداد ولی کاری کردم که الان هفته ای یکبار هم نمیبینن.شوهرمنم خوب ومهربونه ولی باید به فکراینده بود اگه ازالان به درآمد تومتکی باشه وهمش به فکرخانوادش باشه تااخر همینه توحرف منو گوش بگیر سختت هم هست ولی تو رخت خواب پهن کن خودتو بزن به مریضی وقتی ازبیرون میاد بگو رفتم دکتر گفته همه سردرد هات عصبیه بگو گفته نباید عصبی بشی بعدم یک قرون پول نده بهش بگو انقدرپول دکترم شد اگه میخوای واسه همیشه خلاص بشی همین کاروبکن

  10. بالا | پست 8

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Mar 2017
    شماره عضویت
    34190
    نوشته ها
    11
    تشکـر
    0
    تشکر شده 1 بار در 1 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : خسته شدم

    نقل قول نوشته اصلی توسط yalda32 نمایش پست ها
    ممنوم از راهنماییتون.... من 31 سالمه... ازدواجمون هم سنتی بود... اونموقع که اومد خواستگاریم شغلش خوب بود و درامدش هم خوب بود... ولی همینکه با من ازدواج کرد و خواهرش مریض شد... شغلش رو هم از دست داد... دوران نامزدی اصلا سر کار نرفت...البته اینو هم بگم که من خودم اونو بد عادت دادم... بخاطر اینکه از کسی کم نیارم.. بهترین چیزها رو برای اون خواستم..
    الانم بخاطر کارم که بیشتر با کامپیوتره...(لیسانس کامپیوتر دارم) دست درد گرفتم... کمر درد گرفتم... به نظرم افسردگی هم دارم... ولی با دعوا حداقل یکم اعصبانیتم رو تخلیه می کنم...
    شوهرم خیلی خوبه... یعنی خیلی مهربون و دلسوزه... واسه همین از مهربونیش سوءاستفاده می کنن...
    اون خواهرش هر وقت میخاد بره دکتر... با گریه اونو میکشونه سمت خودش تا اون ببردتش دکتر...
    ...
    شما راست میگین من فقط ازدواج کردم..
    یعنی با تحقیقی که در دوران خواستگاری از ایشون و خانواده اشون کردیم چیز بدی بدست نیاوردیم...
    ناشکر نیستم... واقعا خوبه... ولی همین موضوع خیلی داره زجرم میده...
    یعنی همیشه با خودم میگم... من دارم بهش کمک می کنم.. من دارم پا به پاش میام... من بهترین ها رو براش میخام... ولی چرا ...چرا... همیشه بخاطر اون خواهرش با من دعوا میکنه...
    من هم شوهرم تقریبا شبیه تو بود مادرشوهر وخواهرشوهرم تمام کاراشون به شوهرم نگاه میکرد من تحملم دیگه تموم شد چندباردعوا کردم باخواهرشوهرم اس امسی بعدم رفتم باچندتا ازفامیلاشون که با خانواده شوهرم اینارودروایسی داشتن قضیه رو گفتم واسه خانواده شوهرم گرون تموم شد آخه شوهر خواهر شوهرم مقدار زیادی پول گرفته بود ازشوهرم وپس نداد ولی کاری کردم که الان هفته ای یکبار هم نمیبینن.شوهرمنم خوب ومهربونه ولی باید به فکراینده بود اگه ازالان به درآمد تومتکی باشه وهمش به فکرخانوادش باشه تااخر همینه توحرف منو گوش بگیر سختت هم هست ولی تو رخت خواب پهن کن خودتو بزن به مریضی وقتی ازبیرون میاد بگو رفتم دکتر گفته همه سردرد هات عصبیه بگو گفته نباید عصبی بشی بعدم یک قرون پول نده بهش بگو انقدرپول دکترم شد اگه میخوای واسه همیشه خلاص بشی همین کاروبکن

  11. بالا | پست 9

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Mar 2017
    شماره عضویت
    34194
    نوشته ها
    5
    تشکـر
    0
    تشکر شده 1 بار در 1 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : وابستگی شوهر به خانواده

    نقل قول نوشته اصلی توسط پرنده جون نمایش پست ها
    من هم شوهرم تقریبا شبیه تو بود مادرشوهر وخواهرشوهرم تمام کاراشون به شوهرم نگاه میکرد من تحملم دیگه تموم شد چندباردعوا کردم باخواهرشوهرم اس امسی بعدم رفتم باچندتا ازفامیلاشون که با خانواده شوهرم اینارودروایسی داشتن قضیه رو گفتم واسه خانواده شوهرم گرون تموم شد آخه شوهر خواهر شوهرم مقدار زیادی پول گرفته بود ازشوهرم وپس نداد ولی کاری کردم که الان هفته ای یکبار هم نمیبینن.شوهرمنم خوب ومهربونه ولی باید به فکراینده بود اگه ازالان به درآمد تومتکی باشه وهمش به فکرخانوادش باشه تااخر همینه توحرف منو گوش بگیر سختت هم هست ولی تو رخت خواب پهن کن خودتو بزن به مریضی وقتی ازبیرون میاد بگو رفتم دکتر گفته همه سردرد هات عصبیه بگو گفته نباید عصبی بشی بعدم یک قرون پول نده بهش بگو انقدرپول دکترم شد اگه میخوای واسه همیشه خلاص بشی همین کاروبکن

    ممنون
    ممنونم از راهنماییت... منم هر وقت با شوهرم بخاطر اونا درگیر شدم.. همیشه تهدیدش کردم که به خواهرش و مادرش زنگ میزنم و بهشون میگم که دیگه با زندگی من کار نداشته باشن... ولی از یه طرف دلم برای خواهرشوهرم میسوزه... میگم گناه داره.. حالا مریض شده.. به شوهر من نیاز داره...
    یه طوری شده که انگار شوهر من نباشه اون میمیره...
    نمیتونم بهش کمک نکنم....
    بیشتر اوقات با هم خوبیم... همینکه اونا زنگ میزنن سیستم شوهر من بهم میخوره.... حتی بخاطر همین تهران رفتن... از من اجازه گرفت و من بهش اجازه ندادم... ولی روزی که باید میرفت آخرش اینقدر با هم دعوا کردیم که بهش اجازه دادم و خودم هم مجبور شدم برم.... یعنی عمدا رفتم که با رفتارم بهشون نشون بدم که ناراحتم...
    حتی بهش گفتم که ایندفعه آخره... یکباره دیگه زنگ بزنن ... دیگه روی رفتار و اخلاق من حساب نکن... به همشون زنگ میزنم و هر چی از دهنم درمیاد بهشون میگم...
    الانم یه چند هفته ای که از تهران اومدیم کسی جرات نکرده به من زنگ بزنه.... یعنی بهش گفتم.. کافیه یکی از خانواده ات به من زنگ بزنن... دیگه خانمی رو میذارم کنار .. چشمامو میبندم ... دهنمو باز می کنم...حالا از ترسش که آبروریزی نشه... بهشون گفته که به من زنگ نزنن...
    چه میدونم... خیلی دوستش دارم... ولی بعضی وقتا اینقدر ازش متنفر میشم که یه لحظه تحمل کنارش بودن رو ندارم...
    من با خانواده اش خوبم... مشکلی ندارم.. یعنی همیشه گفتم مشکل من شوهرمه... چون اون باید به حرف من گوش بده...
    راستی اینو هم بگم که بخاطر من... چند باری هم نرفته... یعنی زنگ هم زدن ولی نرفته...
    همیشه میگه من باید پیگیر باشم تا راه درمان اصلیش رو پیدا کنیم.. بعد بسپرمش به شوهرش...
    یکی نیست بگه آخه مرد تو دکتری اینطوری حرف میزنی...شوهرم دیپلم ردیه... ولی اطلاعاتش خیلی زیاده... من خیلی به حرفش گوش میدم.. یعنی بدون اجازه اون تا حالا خونه دوستام هم نرفتم.. اونم به حرفام توی موارد دیگه گوش میده... ولی به خواهرش که میرسه... به زور دعوا و جنجال و فحش و بدبیراه هم باشه اجازه اش رو میگیره...
    اینو هم بگم که هر وقت رفته مشهد.. یا تهران... منم با هاش بودم.. چون تنها توی خونه نمیتونم بمونم...
    خونه مادرمم نمی تونم برم... چون باز اون ناراحت میشه و بیماریش بدتر میشه ...

  12. بالا | پست 10

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Nov 2016
    شماره عضویت
    32417
    نوشته ها
    996
    تشکـر
    607
    تشکر شده 1,197 بار در 635 پست
    میزان امتیاز
    8

    پاسخ : وابستگی شوهر به خانواده

    معمولا پسرها وقتی بالای 30 ازدواج میکنن دیگه نمیتونن زندگی تااهل بپذیرنو میمونن تو همون حال و هوا مجردی
    بعضیام که زیادی کمک حال خانوادشونن این روال و تا بعد تاهلم انجام میدن و درواقع دست خودشون نیست عذاب وجدان میگیرن اگه انجامش ندن
    خیلی از مردا اینطوری ان نمیدونم زندگی زناشوییشون الویته و بجاش زنشونو عضوی از خانوادشون میدونن..
    کمک به خانواده خوبه در صورتی که لطمه نخوره به زندگی زناشویی
    من جای شما بودم نمیشستم زارزار گریه کنم چون مشخصه تغییری نمیکنن بجاش همراهیش میکردم هرجا که میرفت باهاش میرفتم مشهد تهران سیستان بلوچستان ...
    که بدونه همجا همراشم اینطوری فکر نمیکنه تنهاست و وقتی بدونه همجا باش میری یوقتایی بخاطر حال تو یا خستگیت نمیره
    امضای ایشان
    أَلَم تَرَ كَيفَ ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلًا كَلِمَةً طَيِّبَةً كَشَجَرَةٍ طَيِّبَةٍ أَصلُها ثابِتٌ وَفَرعُها فِي السَّماءِ

    حرفی که می‌زنی می‌شه بذری که
    می‌کاری توی دل آدم‌ها
    و یه روز
    درخت می‌شه

  13. بالا | پست 11

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Mar 2017
    شماره عضویت
    34194
    نوشته ها
    5
    تشکـر
    0
    تشکر شده 1 بار در 1 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : وابستگی شوهر به خانواده

    نقل قول نوشته اصلی توسط حناء نمایش پست ها
    معمولا پسرها وقتی بالای 30 ازدواج میکنن دیگه نمیتونن زندگی تااهل بپذیرنو میمونن تو همون حال و هوا مجردی
    بعضیام که زیادی کمک حال خانوادشونن این روال و تا بعد تاهلم انجام میدن و درواقع دست خودشون نیست عذاب وجدان میگیرن اگه انجامش ندن
    خیلی از مردا اینطوری ان نمیدونم زندگی زناشوییشون الویته و بجاش زنشونو عضوی از خانوادشون میدونن..
    کمک به خانواده خوبه در صورتی که لطمه نخوره به زندگی زناشویی
    من جای شما بودم نمیشستم زارزار گریه کنم چون مشخصه تغییری نمیکنن بجاش همراهیش میکردم هرجا که میرفت باهاش میرفتم مشهد تهران سیستان بلوچستان ...
    که بدونه همجا همراشم اینطوری فکر نمیکنه تنهاست و وقتی بدونه همجا باش میری یوقتایی بخاطر حال تو یا خستگیت نمیره


    اونم همیشه همینو میگه.. میگه تو باید با من همراه باشی... من باید پیگیر مریضی خواهرم باشم... البته اینو بگم که برادرشوهرم که فوت شده... بخاطر همین بیماری بوده و شوهرم 6 ماه تمام با برادرش بوده تا وقتی که فوت شده... حالا میترسه خواهرش رو هم بخاطر همین بیماری از دست بده... من خیلی باهاش کنار اومدم... حتی به خانواده ام بخاطر اون خیلی درگیر شدم... من پیش خانواده ام از اون بد نمیگم.... یعنی همیشه طرفداریش میکنم... اصلا هم تا حالا نگفتم که بازم بخاطر خواهرش رفتیم فلان شهر.... دعوا همیشه توی خونه خودم بوده و هست.... به خانواده شوهرمم تا حالا بی احترامی نکردم... یعنی تا حالا بهشون نگفتم که چرا همیشه شوهرم باید بره... همیشه میگم طرف حسابم شوهرمه....
    شما درست میگین من باید همراهش باشم...
    ولی سوءاستفاده تا کی.................. من هم خرج خونه رو بدم ... هم واسه خواهرش از جیب خودم هزینه کنم...
    هر وقت مشهد یا تهران میریم کمه کم ... 500 هزارتومن پیاده ایم...حتی یکبار از کارت من رفت واسه خواهرش وقت گرفت... که من همیشه بهش گفتم راضی نیستم.. وقتی هم راضی نباشم درد میشه به خواهرت....
    خب نمیگه زن بدبختم اینقدر کار میکنه واسه پیشرفت زندگیمون که باهمدیگه زندگی رو بسازیم...

  14. کاربران زیر از yalda32 بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  15. بالا | پست 12

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Nov 2016
    شماره عضویت
    32417
    نوشته ها
    996
    تشکـر
    607
    تشکر شده 1,197 بار در 635 پست
    میزان امتیاز
    8

    پاسخ : وابستگی شوهر به خانواده

    نقل قول نوشته اصلی توسط yalda32 نمایش پست ها
    اونم همیشه همینو میگه.. میگه تو باید با من همراه باشی... من باید پیگیر مریضی خواهرم باشم... البته اینو بگم که برادرشوهرم که فوت شده... بخاطر همین بیماری بوده و شوهرم 6 ماه تمام با برادرش بوده تا وقتی که فوت شده... حالا میترسه خواهرش رو هم بخاطر همین بیماری از دست بده... من خیلی باهاش کنار اومدم... حتی به خانواده ام بخاطر اون خیلی درگیر شدم... من پیش خانواده ام از اون بد نمیگم.... یعنی همیشه طرفداریش میکنم... اصلا هم تا حالا نگفتم که بازم بخاطر خواهرش رفتیم فلان شهر.... دعوا همیشه توی خونه خودم بوده و هست.... به خانواده شوهرمم تا حالا بی احترامی نکردم... یعنی تا حالا بهشون نگفتم که چرا همیشه شوهرم باید بره... همیشه میگم طرف حسابم شوهرمه....
    شما درست میگین من باید همراهش باشم...
    ولی سوءاستفاده تا کی.................. من هم خرج خونه رو بدم ... هم واسه خواهرش از جیب خودم هزینه کنم...
    هر وقت مشهد یا تهران میریم کمه کم ... 500 هزارتومن پیاده ایم...حتی یکبار از کارت من رفت واسه خواهرش وقت گرفت... که من همیشه بهش گفتم راضی نیستم.. وقتی هم راضی نباشم درد میشه به خواهرت....
    خب نمیگه زن بدبختم اینقدر کار میکنه واسه پیشرفت زندگیمون که باهمدیگه زندگی رو بسازیم...
    با این چیزایی که شما گفتی خیلی خیلی زن خوبی هسنی که احترامهارو نگه داشتی هرمردی ارزوشه همچین زنی داشته باشه
    ولی ولی من نمیدونستم مخارجتون با شماست!!!
    کاردرستی نمیکنه شوهرت که از درامد تو خرج میکنه برای خانوادش
    شمام کار درستی نمیکنی که کمک میکنی شما البته میدونم از مهربونیته ، میگی راضی نیستم ولی میدی این از مهربونیه زیادته

    ببین باید یه تغییر اساسی ایجاد کنی
    اگه میتونی اصلا از کارت بیا بیرون،بگو اصلا بیرونم کردن!
    اگر نمیتونی ام و واقعا به درامدت نیاز داری یه وامی چیزی ثبت نام کن که ماهیانه یه هزینه بالایی رو بدی پاش (سه تا سود داره 1.پس انداز خوبی بدست میاری 2.شوهرت یاد میگیره نباید انقدر بهت تکیه کنه 3.بدون اینکه دعوایی پیش بیاد پولی به شوهرت نمیدی)


    ببین اصلا حقوق زن برای خودشه اگر به میل خودش واسه زندگیش خرج کنه ایرادی نداره اما به زور اونم برای خاهر شوهر
    گناهه..
    یکاری یه فکری کن برای حقوقت و همچنان همراهیش کن بیشتر با سیاست برخورد کن تا با دعوا
    باور کن بار زندگی رو دوش همسرت باشه انقدر به فکر کمک بلاعوض از عرق تو واسه 0خانوادش نمی افته...

    بخشش از کیسه خلیفه که میگن همینه
    امضای ایشان
    أَلَم تَرَ كَيفَ ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلًا كَلِمَةً طَيِّبَةً كَشَجَرَةٍ طَيِّبَةٍ أَصلُها ثابِتٌ وَفَرعُها فِي السَّماءِ

    حرفی که می‌زنی می‌شه بذری که
    می‌کاری توی دل آدم‌ها
    و یه روز
    درخت می‌شه

  16. بالا | پست 13

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Mar 2017
    شماره عضویت
    34194
    نوشته ها
    5
    تشکـر
    0
    تشکر شده 1 بار در 1 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : وابستگی شوهر به خانواده

    نقل قول نوشته اصلی توسط حناء نمایش پست ها
    با این چیزایی که شما گفتی خیلی خیلی زن خوبی هسنی که احترامهارو نگه داشتی هرمردی ارزوشه همچین زنی داشته باشه
    ولی ولی من نمیدونستم مخارجتون با شماست!!!
    کاردرستی نمیکنه شوهرت که از درامد تو خرج میکنه برای خانوادش
    شمام کار درستی نمیکنی که کمک میکنی شما البته میدونم از مهربونیته ، میگی راضی نیستم ولی میدی این از مهربونیه زیادته

    ببین باید یه تغییر اساسی ایجاد کنی
    اگه میتونی اصلا از کارت بیا بیرون،بگو اصلا بیرونم کردن!
    اگر نمیتونی ام و واقعا به درامدت نیاز داری یه وامی چیزی ثبت نام کن که ماهیانه یه هزینه بالایی رو بدی پاش (سه تا سود داره 1.پس انداز خوبی بدست میاری 2.شوهرت یاد میگیره نباید انقدر بهت تکیه کنه 3.بدون اینکه دعوایی پیش بیاد پولی به شوهرت نمیدی)


    ببین اصلا حقوق زن برای خودشه اگر به میل خودش واسه زندگیش خرج کنه ایرادی نداره اما به زور اونم برای خاهر شوهر
    گناهه..
    یکاری یه فکری کن برای حقوقت و همچنان همراهیش کن بیشتر با سیاست برخورد کن تا با دعوا
    باور کن بار زندگی رو دوش همسرت باشه انقدر به فکر کمک بلاعوض از عرق تو واسه 0خانوادش نمی افته...

    بخشش از کیسه خلیفه که میگن همینه

    ممنونم
    ممنونم حنا جون... آره دقیقا میخوام همینکارو انجام بدم..یه پولی دستم اومده میخوام برای خودم طلا بخرم... هر چند اون میگه پس انداز کن... ولی نه.. میخوام نصف مبلغی که دستم اومده رو حداقل برای خودم خرج کنم...خواهراش و عروسشون انگار از قحطی طلا اومدن... همچین دستاشون رو پر کردن که نگو... ولی من طلاهای عروسیم رو بخاطر خرید ماشین واسه آقا فروختم...
    ولی واقعا حق باشماست... دیگه خیلی پر روش کردم..
    باید به خودم برسم...
    میخوام مابقی حقوقم رو هم در یک قرعه کشی شرکت کنم ... اینطوری پولی دستم نمیمونه که بخوام خرج کنم... اونم میفهمه که من باید قسط قرعه کشی رو بدم... خودش دست میجنبونه واسه زندگی....
    ممنونم از راهنماییت....

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. آیا خواستن توانستن است ؟؟
    توسط ali502902700 در انجمن بحث آزاد
    پاسخ: 16
    آخرين نوشته: 10-03-2022, 03:02 AM
  2. عشق شما از چه نوعي است؟ دلبستگی یا وابستگی؟
    توسط pari123 در انجمن روانشناسی فردی
    پاسخ: 0
    آخرين نوشته: 11-30-2015, 01:12 PM

لیست کاربران دعوت شده به این موضوع

کلمات کلیدی این موضوع

© تمامی حقوق برای مشاورکو محفوظ بوده و هرگونه کپی برداري از محتوای انجمن پيگرد قانونی دارد