نوشته اصلی توسط
محسن۶۶
سلام دوستان من قبلا اینجا میومدم اما رمز و اسم کاربریم یادم رفته بود ی کاربری جدید ساختم.
من پارسال از ی خانمی تو محیط آموزشی خوشم اومده بود
اما انقد ایشون اخمو و نسبت ب من بی توجه بودن که من جرات نکردم برم جلو و موضوع رو بگم.
تا اینکه امسال دوباره ایشون رو دیدم و این بار همون اول رفتم جلو و گفتم ازتون خوشم اومده و امکانش باشه باهم ازدواج کنیم.
شمارشو گرفتمو باهم صحبت کردیم ایشون فاز ازدواج نداشت و میگفت برام زوده.۲۵ سالشه.منم ۲۸سالمه.
خلاصه با اصرار من قرار شد فعلا با هم آشنا بشیم.
تو این مدت من متوجه شدم ایشون قبلا دوست پسر داشتن چند تاشو نمیدونم.
ولی راجب اینکه رابطه جنسی داشته یا نه چیزی نگفته.
تقریبا ۱ماه با هم بودیم گفت میخوام ی چیزی بهت بگم.گفت:من امروز تولد یکی از بچه های دانشگامونو بهش تبریک گفتم.
گفتم پسر بود .گفت آره.گفتم چرا قبلش بهم نگفتی ؟گفت مگه چ اشکالی داره ما باهم چند سال هم کلاسی بودیم خب.گفتم من تولد همکلاسیای پسرمو نمیدونم تو چطور مال اونو میدونی؟
خلاصه فهمیدم که باهاش دوست بوده قبلا(الانم هست باهاش یا نه نمیدونم)
ی بار بهم گفت اگه گذشته من برات مهمه بیخیال من شو.گفتم تا وقتی چیزی ندونمو نه میپرسم نه میخوام بدونم.اما اگه چیزی بگی یا بفهمم حساس میشم روش.ک متاسفانه الان حساس شدم.
و همه اش فکرای ناجور میاد تو سرمو بهش شک دارم.
اینم بگم اونا خانواده راحتی هستن و محرم نا محرم رو رعایت نمیکنن ولی ما رعایت میکنیم.
من خودم دوست دختر زیاد داشتم رابطه جنسی هم داشتم.
الان بعد چند ماه هم من هم ایشون بهم.وابسته شدید شدیم.
باهاش رابطه جنسی نداشتم یعنی چون نیتم ازدواج بود نخ سو استفاده بهش پیشنهاد ندادم.اونم از اینکه من دنبال این چیزا نیستم خوشش اومده.
و بارها گفته هر چی بوده تو گذشته بوده منم اینو بهش گفتم اما تو ذهنم بارها با خودم درگیر بودمو یکی دوبارم بروز دادم بهشون و ناراحت شده ک چرا به من شک داری.اما چیکار کنم دست خودم نیست و میدونم این نه یکی دیگه ام بود من این افکارو نسبت بهش میداشتم.
ی چیزه دیگه ام هست من بهش میگم هر جا میخپای بری بگو میخوای بخوابی بگو دستت بنده بگو میخوتی خاموش کنی گوشی رو بگو رسیدی بگو من ز میزنم بی جواب نذار منو بعضی وقتا رعایت میکنه بعضی وقتا نه.این کارش رو مخمه.
خلاصه موندم چیکار کنم؟اگه بیخیالش بشم میگه دیدی حرفات همه اش دروغ بود(آخه من بهش گفتم بهت اعتماد دارمو گذشتت برام مهم نیستو سعی میکنم خودمو باهات وفق بدم)
اگه بیخیالش نشمم اینطوری تو عذابمو همه اش ذهنم.درگیرشه ازدواج هم کنیم نمیدونم چی سرمون میاد.