سلام من ۲۲سالمه با یکی از همکلاسیام ۱ساله که دوس شدم.کم کم بهم نزدیک شد و.گف قصدم ازدواجه.خواست مادرش با مادرم حرف بزنه.بعد پشت گوش انداخت.تا من بهش یاداوری کردم که مامانم بهت بدبین شده و مادرش زنگ زد.مامانم گف خواهر بزرگش ازدواج نکرده هنوز نمیشه.اونم بعد ۲.۳ماه به هم زد.گف از اخلاقت خوشم نیومد و رفت.۱ماه بعد خواهرم ازدواج کرد منم به گوشش رسوندم.اونم کم کم دوباره بهم نزدیک شد.ازش پرسیدم مگه نگفتی اخلاقم بده چرا برگشتی.گف دیدم داری وابسته میشی الانم حس کنم وابسته میشی اینکارو میکنم.ولی چندروز پیش ازش پرسیدم باکسی رابطه داشتی گف اره هرکاری بگی با دوس دخترام کردم.گفتم حتی وقتی بامن بودی گف وقتی به هم زدیم اره بازم رابطه داشتم.یعنی در اصل نتونسته جلو خودشو بگیره که رفته.خیلی ناراحتم خیلی گریه کردم.اخه خیلی دوسش دارم.همش میگم کاش نمیپرسیدم.اینم بگم دوستی ما در حد چته فقط.از اولم گف ۲سال طول میکشه ازدواج کنیم ۱سال درسمون تموم شه و سربازی بره.کارش مشکلی نداره.میخوام بدونم میشه باز اعتماد کرد به همچین ادمی
بهم گف میتپنستم بهت دروغ بگم که دستم به دختری نخورده ولی نخواستم.و اینکه با پسری ازدواج کن که شیطنتشو کرده تا بعد ازدواج نگه من که جوونیمو نکردم.اینا درسته؟
اول که اشنا شدیم ازم میپرسید نماز میخونی روزه میگیری.خونوادش معمولی هستن ولی اهل زیارت و کربلا.....
مگه میشه همچین ادمی اینطوری باشه
همش میگم شاید میخواد امتحانم کنه ببینه چقد دوسش دارم با این اوضاع بازم میخوامش یا نه
ولی دلم بدجور شکسته
شایدم دیده دارم وابسته میشم میخواد منو از خودش دور کنه
توروخدا لطفا کمکم کنین خیلی داغونم