پاسخ : گذاشتن و یا گذشتن از احترام به خانواده همسر
به نظر من همسرتون بايد اندكي دخالت كنن و با خواهرشون جدي صحبت كنن همينطور با مادرشون تا ديگه از اين جريانات پيش نياد.
اينكه احترام بزاريد بزرگواري شما رو نشون ميده ولي خب خيلي چيزها اندازه اي داره.
Sent from my iPhone using Tapatalk
پاسخ : گذاشتن و یا گذشتن از احترام به خانواده همسر
شاید خیلی از افرادی که الان پست منو می خونن مثل خیلی از افرادی که توی این 3 هفته این قضیه رو براشون تعریف کردم بگن خوب دوست نداشتن دعوت کنن. ناراحتی نداره.
ولی من هرکاری می کنم نمی تونم از این رفتاروشون بگذرم. همه ش هم به خاطر اینه که چیزایی که توی خانواده من هنجار هست توی خانواده همسرم مهم نیستن. "اختلاف فرهنگی"
پاسخ : گذاشتن و یا گذشتن از احترام به خانواده همسر
حق با شماست. ولی بازم اونا بزرگترن و با تمام ناراحتیا نباید انتظار داشت که اونا از شما عذر خواهی کنن
به نظر من روزی که وقتتون آزاد بود به دیدنشون برید و با همسرتون راجع به دلخوریا با مادرشون و خواهرشون صحبت کنید. بالاخره با گفتگو میشه به نتیجه رسید
اینجوری نه اونا میگن که شما دور از جون به غلط کردن افتادید و هم اینکه احترام لازم رو بهشون ادا کردید
پاسخ : گذاشتن و یا گذشتن از احترام به خانواده همسر
میدونم اگه برم اونجا مورد بی مهری و کم محلی قرار میگیرم.دست پیشو میگیرن
پاسخ : احترام به خانواده همسر؟
نقل قول:
نوشته اصلی توسط
zahra.n
سلام دوستان. خیلی خوشحالم از اینکه یه جایی رو واسه درد و دل و گرفتن راهنمایی بدون هیچ قضاوتی پیدا کردم.
من یه خانم 30ساله هستم. 9 سال پیش با یکی از آشناهامون که رابطه خیلی خیلی کمی هم باهاشون داشتیم و در شهرستان زندگی می کنند ازدواج کردم. همسرم بی نهایت مرد ساده و بی آلایش و خوبیه. ولی خانواده با فرهنگ و خیلی خوبی نداره. توی این سالها از رفتارهای خانواده همسرم بی نهایت آزاد دیدم و هربار هم یا با وساطت خانواده خودم و یا با پادرمیونی همسرم قائله به خیر گذشته ولی با بزرگتر شدن خانواده همسرم و افزایش تعداد عروس ها (من عروس دوم خانواده هستم و بعد از من 2 تا عروس دیگه هم اضافه شدن) مشکلات رفته رفته بیشتر و بیشتر شده.
قضیه دلخوری جدید ما از اونجا شروع شد که حدود 3 هفته پیش روز دوشنبه من سرکار بودم و ساعت 10:30 مادر همسرم تماس گرفت و گفت امشب می خوایم بریم واسه پسر آخری (4 مین پسر خانواده) خواستگاری. من هم گفتم امشب که ما نمی تونیم خودمون رو به اراک برسونیم واسه مراسم. به هر حال با خوشی و خوشحالی تلفن رو قطع کردم. ساعت 12 شب تماس گرفتند و گفتند ما همه مراسم رو انجام دادیم شما فردا تشریف بیارید واسه مراسم عقد (البته ناگفته نماند که برادر همسرم 3 سال با عروس جدید خانواده دوست بودند و تمام این مدت مادر همسرم این موضوع را کتمان می کردند حتی روز مراسم عقد).
روز سه شنبه ساعت 6 ما از تهران به مقصد اراک حرکت کردیم. خلاصه در بدو ورود ما به خانه خانواده همسرم با بی احترامی خواهر همسرم که 9 سال از من کوچکتر است مواجه شدیم. با سکوت من همه چیز فروکش کرد تا برای مراسم عقد به خانه عروس رفتیم در آنجا هم خواهر همسرم بازهم شروع به اذیت کرد. البته نا گفته نماند که من این بار همه چیز را آرام و در حالی که هیچکس متوجه نشد به مادر همسرم گفتم. خلاصه همان شب ما به تهران با دلخوری برگشتیم چون صبح من باید در محل کار خود حاضر می شدم (یعنی ما ساعت 9:15 شب رسیدیم و ساعت 12:30 از اراک حرکت کردیم) یعنی ذره ای حضور یا عدم حضور من و همسرم به عنوان عروس و پسر آن خانواده برایشان مهم نبود.
فردای آن روز همسرم با مادرش تماس گرفت و مراتب دلخوری خود را از نحوه برگزاری مراسم به اطلاعشان رساند. به هرحال قضیه ظاهرا ختم شده بود.
براساس رسمی که اراکیها دارند هر خانواده ای که صاحب عروس جدیدی می شود عروس را به همراه خانواده اش و همه خانواده داماد به خارج از شهر برای پیک نیک دعوت می کنند که جمعه هفته پیش ()3/8 این مراسم را هم انجام داده و حتی در صورتی که مادر همسر من می دونست من امتحان دارم و نمی تونیم بریم اراک ولی مارو دعوت نکرد.
روز دوشنبه 3/11 طی هماهنگی با ما مراسم نامزدی برگزار کردند که به خاطر اینکه باز هم وسط هفته بود ما ساعت 5 از تهران حرکت کریدم و فردا صبح ساعت 8 از اراک راه افتادیم. و بماند که در این چند ساعتی که ما در خانه خانواده همسرم بودیم حتی ذره ای احترام و واکنش از طرف مادر همسرم و خواهر همسرم ندیدیم.
همه این تفاسیر برای این بود که الان طی این 3 هفته هم اونا و هم من کوتاه نیومدیم ولی من دوست ندارم این رفتارها ادامه پیدا کنه. از طرفی هم با سابقه ای که ازشون در مورد رفتارهای جاری بزرگم دارم می دونم می خوان پشت سرم بگن خودش قهر کرد خودشم به غلط کردن افتاد و آشتی کرد، پس نیاز نیست که خیلی بهش احترام بذاریم و توی مراسم بعدیمون واسمون مهم باشن. از طرفی هم مادر همسرم بارها و بارها گفته مگه من از عروسام چی می خوام به جز احترام؟
لطفا منو راهنمایی کنید. خودم از این شرایط خسته شدم و از همه بدتر دلم برای همسر خوبم می سوزه که توی یه نزاع زنانه گیر افتاده
سلام. خودتون الکی درگیر دعواهایی کردید که بیشتر در ذهن تون شروع شدند.
به طور کلی اگر واقعا همسر خوبتان برایتان مهم است و البته زندگی آینده تان، این چی گفت و اون چی گفت و اون احترام نذاشت و این احترام گذاشت و صحبتهایی از این جنس رو از ذهنتون بیرون کنید.
فروتن باشید و احترام گذار بزرگترهای خانواده شوهر. مطمئن باشید در این صورت هم مورد احترام کوچکترها و هم بزرگترهایشان قرار میگیرید.
رسول اکرم (صلّی الله علیه و آله و سلّم) فرموده اند: یکی از صور تکریم و تعظیم ذات اقدس الهی احترام و تجلیل سالخوردگان مسلمان است.(کافی،ج2،ص165) شما با این دید هم بهش نگاه کنید. کمکتون میکنه که تحمل کنید.
پاسخ : احترام به خانواده همسر؟
سلام
مامانم هميشه اينو بهم ميگه:
خوبي هيچوقت گم نميشه.خوب باشيد.لااقل بعدها وجدان درد نميگيريد