با سلام وعرض خسته نباشید
موضوع از اینجا شروع شد که هفته پیش قرار بود من ماشینم رو بخاطر بدهی پدرم بفروشم
شب رفتیم واسه نشستن و چاره اندیشی که پدرم گفت دیگه نمیخوام ماشینتو بفروشی
خانومم از اینور گفت که بابا چرا نمیزاری بفروشه ما ماشین لازم نداریم
مادرم هم از اونور گفت نه نمیخواد ماشین فروخته بشه شما بی ماشین میمونید
خانومم با تند خویی گفت نخیر ما نمیخواییم و به مادرم گفت که چرا نمیزاری ماشینو بفروشیم مادرم هم گفت منم همسر پدرشوهرت هستم با هم تصمیم گرفتیم نفروشیم
خانومم باز برگشت گفت که ما حمالیم واسه همه هر کی کاری داره به ما به ما زنگ میزنه ماشین رو بفروشیم راحت میشیم
مادرم هم گفت که خواهشا دیگه حمالیه ما رو نکنین
البته این رو هم بگم که خانومم با مادرم اختلاف دارن تو خیلی از کارها من هم سعی کردم که این موضوع رو حل کنم اما این دو تا ول کن همدیگه نیستن از دست من و پدرم هم کاری ساخته نیست