از دست مادر شوهرم ذله شدم
سلام
خانمي هستم 26 ساله سه ساله ازدواج كردم الانم دو ماهه باردارم از قبل با مادر شوهرم مشكل داشتم يعني اون با من مشكل داره (نمي دونم چرا ؟ خودش براي خواستگاري اومد و منو قبول كرد)از اول سعي مي كرد منو حرص بده دعوا بندازه منو پيش شوهرم خراب كنه و خيلي كارهاي ديگه همه دعواهامون كه مي شد من براي شوهرم مو شكافي ميكنم كه بدونه من مقصر نيستم و مادرش مقصره البته اون هيچ وقت به من حق نميده چون لجباز و يه دندست و تعصب خانوادش رو به من نميده
تازگيها كه فهميده حامله ام زنگ زده مادرم كه بيا ده روز بمون از دخترت مراقبت كن (درصورتيكه به اون ربطي نداره چرا وقتي حالم خوبه بايد با اونا بگم بخندم وقتي حالم بده برم سمت خانواده خودم؟)از اين خيلي حرصم گرفت به شوهرم گفتم كه من نميخام مامانم رو اذيت كنم بعد برگشته به مامانم گفته نوه ام رو نمي دم بغل كنيدهم به مادرم هم پدرم هم خواهرم (به شوهرم گفتم مادر خ.دت هم بايد از من اجازه بگيره بچم رو بغل كنه خيلي حرصم رو درمياره زنيكه هاپ هاپو)اونروز هم به مادرم گفت اگر دختر شد ما نگه ميداريم پسر شد مال شما يعني مامانم (مامانم اينطور برداشت كه اين به اين دليل ان حرف رو زد يعني اينكه شما يعني مادرم پسر نداره بخاطر اين اين تيكه انداخت )
حالا شما بگيد من چيكار كنم واقعا ديگه به سيم آخر زدم نميدونم چيكار كنم هميشه چه در دوران نامزدي چه عروسي هميشه چشمهاي من از دستش پر اشك بوده الان ديگه نميخام اين اجازه رو بدم شما بگين چيكار كنم
پاسخ : از دست مادر شوهرم ذله شدم
دوست گرامی
همواره تو مشاجرات بین زن شوهر یک پای مادرشوهر یا مادر زن درمیونه
متاسفانه دید خوبی به عروس تو جامعه نیست و همواره اونو به عنوان شخصی که پسر رو از خانواده پدری جدا میکنه نگاه میکنند
حال من به شما یک راه حل بلند مدت پیشنهاد میکنم
سعی کنید با مادرشوهرتون هرجور شده سازگار بشید...هرچقدر میتونید بهش خوبی کنید و محبت کنید
نمیدونم چی صداش میکنید ولی من توصیه میکنم که مامان جونم صداش کنید و زنگ بزنید و حالشو بپرسید وووو...
تمام اینکارها باعث میشه به مرور زمان نظرش در مورد شما عوض شده و حتی زمان هایی که همسرتون با شما بدخلفی میکنه از سمت مادرش مورد سرزنش قرار بگیره
باور کنید مادر شوهرتون هم عین شما خانوم هست و یک انسان که با محبت کردن هرچند یک طرفه میتوانید تا اخر عمر او را دوست خود سازید...
همچنین سعی کنید زیاد از خانواده پدریتون دفاع نکنید و جبهه گیری نکنید
اگرم شوهرتون گفت مادرت بگید مادرم نداریم ...مادر من مادر شماست و مادر شما هم مادر منه و....
و خیلی نکات دیگه که اگه رعایت کنید باور کنید خوش بخترین فرد تو دنیا خواهید بود شک نکنید.
پاسخ : از دست مادر شوهرم ذله شدم
نقل قول:
نوشته اصلی توسط
ALI.ENG
دوست گرامی
همواره تو مشاجرات بین زن شوهر یک پای مادرشوهر یا مادر زن درمیونه
متاسفانه دید خوبی به عروس تو جامعه نیست و همواره اونو به عنوان شخصی که پسر رو از خانواده پدری جدا میکنه نگاه میکنند
حال من به شما یک راه حل بلند مدت پیشنهاد میکنم
سعی کنید با مادرشوهرتون هرجور شده سازگار بشید...هرچقدر میتونید بهش خوبی کنید و محبت کنید
نمیدونم چی صداش میکنید ولی من توصیه میکنم که مامان جونم صداش کنید و زنگ بزنید و حالشو بپرسید وووو...
تمام اینکارها باعث میشه به مرور زمان نظرش در مورد شما عوض شده و حتی زمان هایی که همسرتون با شما بدخلفی میکنه از سمت مادرش مورد سرزنش قرار بگیره
باور کنید مادر شوهرتون هم عین شما خانوم هست و یک انسان که با محبت کردن هرچند یک طرفه میتوانید تا اخر عمر او را دوست خود سازید...
همچنین سعی کنید زیاد از خانواده پدریتون دفاع نکنید و جبهه گیری نکنید
اگرم شوهرتون گفت مادرت بگید مادرم نداریم ...مادر من مادر شماست و مادر شما هم مادر منه و....
و خیلی نکات دیگه که اگه رعایت کنید باور کنید خوش بخترین فرد تو دنیا خواهید بود شک نکنید.
آخه من تا قبل اين حرفها همش بهش احترام ميذاشتم البته الان هم مي ذارم هيچ وقت بي احترامي نكردم و نمي كنم روز مادر روز تولدش هميشه بهترين هديه ها رو از من مي گرفت ميدونيد بدي من اينه سياست ندارم عين جاريم نيستم كه الكي بخندم و نشون بدم چيزي گفته نشده و من ناراحت نشدم من سريع ناراحتيم رو بروز ميدم مادرشوهر من خوبي نمي فهمه اصلا بهتون بگم بويي از حس مادري و يا انسانيت نبرده فقط مي گه منافع من فقط خودش مهمه تاقبل اين هر وقت مي رفتيم اونجا مي گفت ندارم بدبختم همش گريه مي كرد بعد اوضاع مالي ما يكم بهم ريخت شوهرم بهش مي گفت منم ندارم و اين حرفها از اون به بعد كه خيالش راحت شد از ما واسش آبي گرم نمي شه ديگه گريه زاري هاش رو گذاشت كنار .دلم ميخاد خفش كنم سنش هم خيلي زياده بهم دروغ مي گن سني نداره هفتاد قشنگ بهش مياد سنه مادر بزرگمه از دستش خيلي شاكيم مامانم بهم ميگ بهش احترام بذار ولي من خيلي دلم ميخاد بهش بي احترامي كنم حداقل دلم خنك شه دلم ميخاد بهش جواب بدم ديگه زبون درازي نكنه اه خسته شدم بخدا
پاسخ : از دست مادر شوهرم ذله شدم
نقل قول:
نوشته اصلی توسط
محمدزاده
آخه من تا قبل اين حرفها همش بهش احترام ميذاشتم البته الان هم مي ذارم هيچ وقت بي احترامي نكردم و نمي كنم روز مادر روز تولدش هميشه بهترين هديه ها رو از من مي گرفت ميدونيد بدي من اينه سياست ندارم عين جاريم نيستم كه الكي بخندم و نشون بدم چيزي گفته نشده و من ناراحت نشدم من سريع ناراحتيم رو بروز ميدم مادرشوهر من خوبي نمي فهمه اصلا بهتون بگم بويي از حس مادري و يا انسانيت نبرده فقط مي گه منافع من فقط خودش مهمه تاقبل اين هر وقت مي رفتيم اونجا مي گفت ندارم بدبختم همش گريه مي كرد بعد اوضاع مالي ما يكم بهم ريخت شوهرم بهش مي گفت منم ندارم و اين حرفها از اون به بعد كه خيالش راحت شد از ما واسش آبي گرم نمي شه ديگه گريه زاري هاش رو گذاشت كنار .دلم ميخاد خفش كنم سنش هم خيلي زياده بهم دروغ مي گن سني نداره هفتاد قشنگ بهش مياد سنه مادر بزرگمه از دستش خيلي شاكيم مامانم بهم ميگ بهش احترام بذار ولي من خيلي دلم ميخاد بهش بي احترامي كنم حداقل دلم خنك شه دلم ميخاد بهش جواب بدم ديگه زبون درازي نكنه اه خسته شدم بخدا
دوست گلم به هیچ عنوان در مواجهه با مشکلات زندگی احساس ناتوانی و عجز نکن
حالا این یکی از مشکلاتی است که تو زندگی واست پیش میاد و زندگی همیشه فراز و نشیب داره و باید یاد بگیری چطوری با بهترین راه مشکلات خودتو حل کنی
طوری مشکلات خودتو حل کن که کمترین اسیب به خودت برسونی
همونطوری که خودت میگی سن مادرشوهرت بالاست و بعد مدتی در بین شما نخواهد بود....
شاید زمانی که عمرشون تموم بشه خود شما ناراحت باشی از تمام دعواهایی که داشتین
همونطوری که خودت هم اشاره کردی دل مهربونی داری و بهش احترام میزاری و هدیه هم میخری ولی مشکلت اینه که سیاست نداری
یکم سیاست تو زندگی خیلی خوبه...مثلا اگه ایشون حرفی زد که دیدی مثلا متلک میندازه و حرفی زد که توهین به شما محسوب میشه
اصلا به روش نیار و به شوهرت هم نگو...سعی کن فراموش کنی و جاش خوبی کنی بهش
در واقع وقتی عصبی میشی و باهاش درگیر میشی اون به هدفش میرسه و میتونه همینو به شوهرت گزارش بده و باعث بشه زندگیتون خراب بشه
پس بهونه دستش نده و در عوض هرچی میتونی خوبی کن و زبون باز باش مثلا گفتن مامان جونم یا اینکه بهش هفته ای چندبار زنگ بزنی از حالش جویا بشی
بگی مامان جونم اگه کاری تو خونه داری بگو بیام کمکت کنم وووو.... دقت کن که حرفه اونم شاید یبار بگه بیا ولی دفعه دوم و سوم مطمئنا نمیگه..
و وقتی ببینه اینقدره خوبی مطمئن باش هیچ وقت ممکن نیست به کارهای بدش ادامه بده