من سه سالی هست ازدواج کردم.. خانواده همسرم یک خانواده بسیار سرد و بی روحن.. و از طرفی مرد سالار و در عین حال پر توقع !!
مهمترین توقعی که اونا دارن اینه که وقتی عروس گرفتن یجورایی عروس میشه مال اونا و همیشه باید مطیع و تابع فرمان و تصمیم اونا باشه... من اوایل تا جایی که میتونستم به خواسته شون احترام میگذاشتم به جز بعضی موارد (مثلا اونا انتظار دارن لحظه تحویل سال یا شب های اعیاد حتما باید خونه پدر شوهر باشی در حالیکه من شدیدا با این مخالفم و اعلام کردم این لحظه ها هر کسی دوست داره پیش پدر و مادر خودش باشه و من تنها عروس خانواده هستم که به این رسمها پایبند نبودم و اونا از این رفتار من شاکی شدند! ولی برای من مهم نبود چون رسم بیخودی بود به نظر من!)
ما تو دو تا شهر جدا و دور از هم زندگی میکنیم.
عمده مشکل من با رفتار مادر شوهرمه:
اوایلی که ازدواج کرده بودیم مادرشوهرم تو یه سری زمینه ها نظر میداد مثلا چجوری لباس بپوشیم چجوری بیایم و بریم و من بنا به احترام و جوری که اختلافی اول کاری پیش نیاد به نظرشون احترام میگذاشتم ... انتظار داشتند هر روز بهشون سر بزنم و هر روز بهشون زنگ بزنم حالشون رو بپرسم و من اینکارو میکردم اما یه مدت که گذشت میدیدم متقابلا انتظارات من براورده نمیشه!! اونطوری که انتظار دارم بهم احترام گذاشته نمیشه و نوع برخوردا و طرز رفتاراشون من رو ازشون زده کرد... اگر من رو دعوت میکردند و من به هر دلیلی نمیتونستم دعوتشون رو قبول کنم فرداش دیگه جواب سلامم رو نمیدادند و بهم بی محلی میکردند.. منم واقعا بهم برمیخورد که این دیگه چه اخلاقیه!!!
همیشه انتظار دارن من ازشون احوالپرسی کنم ، زنگ بزنم و سر بزنم .. مثلا ما هر مسافرتی میرفتیم زنگ میزدم خبر میدادم و خدا حافظی میکردم ولی اونا اگر سفر میرفتن اصلا به من نمیگفتن .. ولی انتظار داشتند در تمام طول سفر تو جویای حالشون باشی و اگر اینکارو نکنی به همسرم گله میکنند چرا به ما احترام نمیگذاره!! یا هر زمان به هر دلیلی به شهرمون برمیگشتیم انتظار داشتند اول بری به دیدن پدر و مادر شوهر !!! اگر بهت زنگ میزدن تو نمیتونستی جواب بدی کلی همه جا گله و شکایت که زنگ زدیم برنداشت و جواب نداد و این رفتارا برای من خیلی عجیب بود چون تو خانواده ما این چیزها کاملا حل شده است و اضلا خنده داره این مسائل!!!
بخاطر این نوع برخورداشون و اینکه انتظاراتی داشتند که خودشون بجاش براورده نمیکردند، و همچنین دخالتهای بی حد و حصرشون تو عروسی مون با اینکه تمام هزینه های عروسی رو خودم و همسر و پدرم تقبل کردیم .. من ارتباطم رو خیلی خیلی باهشون کم کردم... وقت عروسی و بردن و چیدن جهیزیه اصلا نیومدن کمک و حتی یه تماس خشک و خالی هم نگرفتند که ببینند ما چیکار میکنیم البته انتظاری هم نداشتم چون ما یه شهر دیگه زندگی میکردیم و انتظار نداشتیم اونا بیان برای چیدن دو تیکه وسیله! ولی حداقل انتظارم ازشون تماس و دلجویی بود که ما تو یه شهر دیگه چطور داریم زندگی میگذرونیم و الان که 5 ماه از عروسیمون گذشته با اینکه بارها به بهونه دیدن اقوامشون به شهر محل زندگی ما اومدند ولی اصلا خونه ما نیومدند که سر بزنند! و تمام ناراحتیشون هم سر اینه که من به اخلاق شوهر سالاری و مرد سالاریشون پایبند نبودم!
همه این جریانات مسخره مقدمه اختلافات و قهر و اشتی های من و همسرمه! و من از این موضوع خیلی ناراحتمم.. البته خدا رو شکر همسرم اصلا ازشون تاثیر نمیگیره و اخلاقشون رو میدونه و به من حق میده .. ولی همیشه از من میخواد با اخلاف خانوادش کنار بیام ولی من اصلا نمیتونم چنین چیزی رو بپذیرم که کسی انقدر از ادم متوقع باشه .... دوست دارم کلا باهاشون قطع ارتباط کنم که میبیم خب زشته بالاخره عید هم که شده باید برم خونشون و این بده! از طرفی هم نمیتونم به این خواسته های مسخرشون تن بدم و اونا رو روی سرم بذارم چون هیچ محبتی ازشون ندیدم که حالا بخوام براشون جبران کنم و اصولا هم اهل ادا بازی نیستم!!
الان موندم چیکار کنم ... ما ماهی یکبار به شهر اونا سر میزنیم و من بخاطر اینکه اونا تا حالا خونه ما نیومدند قصد دارم دیگه خونشون نرم .. نمیدونم کار درستی میکنم یا نه ولی من ادم مغروری هم و نمیتونم ببینم کسی بهم بی احترامی میکنه و من اهمیت ندم!!!
به نظرتون من چیکار کنم (