نوشته اصلی توسط
Nra
من و شوهرو بعد از چند سال اشنایی با هم ازدواج کردیم،خانواده شوهرم یک سال طول کشید تا به ازدواج ما رضایت دادن،من از همون اول چون شوهرم رو خیلی دوست دارم تصمیمم بر این بود که خانواده اونو مثل خانواده خودم بدونم و هنوز هم بعو از ۳/۵سال بی احترامی بهخانوادش نکردم،اماا اونا اصلا به من توجه نمیکنن ولی من باز هم تحمل میکردم تا اینکه برادر شوهرم با دختر دوست صمیمی پدر شوهرم ازدواج کرد،انقدر حرکات اونها طی مراسم نامزدی و ازدواج وحشتناک بود که من که همزمان اون موقع باردار بودم کلی زجر کشیدم و اشک ریختم،به حدی به جاری من احترام میگذارن که از این احترامشون قصدی جز اذیت کردن من و شوهرم ندارن،شوهر من پسر بزرگ خانواده هست ولی اون هم از این رفتار خانوادش نسبت به خودش و برادر کوچکش ناراحته،اون همیشه به من میگه غصه نخور اونا هدفشون ناراحت کردن منه ولی مگر میشه؟!!!دوران بارداری من مثل جهنم گذشت حتی احوال من رو نمیپرسیدن ولی دایم برای عرض ادب و احترام به خانه جاری من میرفتن و هدایایی که گرفته بودن تقدیم میکردن،تمام رسم و رسوم ازدواج رو به عهده خانواده من انداختن مثل عقد و پذیرایی روز عقد و نقل و ....ولی واسه جاری من خودشون همه این کارها رو کردن،فکر کردن به رفتارهایی که اونا با من و شوهرم داشتن فقط اذابم میده،میخوام باهاشون کنار بیام ولی باز هر بار میرم خونشون با حرکاتشون ناراحتمون میکنن.از یه طرف هم خانواده عشقم هستن و نمیشه قیدشون رو زد چکار کنم؟