بببین رها جان میفهمم چی میگی و چه حسی داری ....ولی اینو بدون اومدن برادر همسرت به خونتون بهترین کار ممکنه ...وقتی مادرش خونه نیست کجا بره ؟؟؟خونه خاله عمه عمو و ..... یا خونه تنها بمونه ؟؟؟؟مگه نمیگی سیگاری هم هست ...خونه تنها بمونه پشت هم سیگار بکشه یا دوستای ناباب بیاره خلوت کنن و ...خوبه ؟؟؟شما وجدانت ناراحت نمیشه ؟شما نه اصلا همسرتون ؟؟؟
برادرشه میدونی برادر ...از شما هم بهش نزدیک تر بوده .... یک پشت نگذشته از این رابطه ...خونه داداشش پهک نشه کف پذیرایی خونه کی بشه ؟؟؟
بیایم درکمون بیشتر کنیم ...بیایم مهربون تر باشیم ...بیایم یکم بخاطر دیگران کمتر راحت باشیم ...بیایم وسط رابطه ها قرار نگیریم ....بیایم مثبت نگر باشیم ..
اینکه تا لنگ ظهر خوابه میتونی به کارهات برسی ...بعدشم دوستانه بهش بگی که بره بیرون یک دوری بزنه ...اصلا بفرستش دنبال نون ..ماست و .... خودت مدیریت کن ..سر همسرت غر نزن ..میدونم نزدی ها ...میدونم عزیزم ..
بعد این رو میگم ..اصلا شکایت نکن ..فقط مدیریت کن ..اگر خودت روت نمیشه میتونی به همسرت بگی که عزیزم داداش وقتی پاشد بگو بره بیرو یدور بزنه تا من یکم راحت باشم و .... اونم دوستانه و با شوخی خنده به داداشش بگهبعد صبحانه خونه نمون برو یدور بیرون بزن بعد بیا ..یا مثلا نون بگیرو ....
باور کن یه بلوز پوشیدن و روسری کردن اونقدر سخت نیست ...بستگی داره چجور نگاه کنی بهش ...فک کن داداش خودته ...
من خودم از تو هم کوچیکتر بودم که برادرشوهرام میومدن خونم چن روز چنروز میموندن ....
شب که میخواستن بمونن با ابنکه بچه بودم و حتییییی از سنمم کمتر میفهمیدم و خیلی کودکانه فکر میکردم ولی اونقدررررر سرم میشد که شب با شوهرم صحبت میکردم که داداشات یکیش جوونه یکیش نوجوون ..هر دوشون تو سن حساسین ...تو برو بیرون پیش اونها بخواب ...نزار فک کنن به رابطمون ..به نمیدونم بهر حال جوونی و نوججونیه دیگه ..من معذب بودم اونها تو خال بخوابن و ما تو اتاق ..
اولین بار وقتی به همسرم گفتم اونقدرررررررر ناراحت شد که نگو ...میگفت اگر اینطوره من بهشون میگم برن خونه عمه بخوابن ...وای اونقدر باهاش حرف زدم تا قانعش کردم ...
هر وقتم میخواستن شب خونمون بخوابن همسرم کلا اخلاقش عوض میشد و میگفت باز امشب تو نامهربون میشی و منو از اتاق بیرون میکنی ....خخخخ ولی خب من باهاس حرف و حرف و حرف میزدم تا راضیش میکردم ...حتی کل خانوادشونم میومدن همینطور بود ...
بالاخره خواستم بگم خیلی ها هستن که این شرایط رو داشتن و دارن ...سعی کن بهش مثلت نگاه کنی ...
به این فکر کن که :خدا رو شکر خونه ای دارم که چشم امید کسی شده ...همسری دارم که تکیه گاه برادرشه ....روزی ای دارم که جز خودمون شکم دیگری رو هم سیر میکنه ....و اخلاق و مهربونی دارم که
خانواده همسرم تو خونم راحتن و روم حساب میکنن .
اجرتم پیش خدا محفوظه اگر با روی گشاده ماوای کسی باشین .
موفق باشی عزیزم.