نمایش نتایج: از 1 به 15 از 15

موضوع: رفتار برادر شوهر

1655
  1. بالا | پست 1

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Mar 2016
    شماره عضویت
    26895
    نوشته ها
    170
    تشکـر
    55
    تشکر شده 91 بار در 61 پست
    میزان امتیاز
    9

    Unhappy رفتار برادر شوهر

    سلام به همه ی دوستای عزیزم.راستش یه مسئله ای واسم پیش امده ازتون کمک میخوام.
    یک ماه پیش با رضایت همسر برای یک هفته رفتم خونه ی پدریم. روزی که برگششتم خونه (شوهرم خونه نبود) کیف برادر شوهرم رو توی خونه دیدم .ولی خودش خونه نبود .
    رفتم توی اشپزخونه دیدم خیلی بوی سیگار میاد (من از سیگار متنفرم) سطل زباله رو که باز کردم توش پر از ته سیگار بود. کار برادر شوهرم بود خیلی ناراحت شدم که تو خونه من سیگار کشیده.
    وقتی که شوهرم اومد بهش گفتم که :بهش بگو اینجا جای سیگار کشیدن نیست. ولی نزاشتم خودش بفهمه.
    اینم بگم که ایشون مجرد هستن.
    خلاصه یک هفته خونمون بود و توی این یک هفته تا لنگ ظهر دقیقا زمانی که شوهرم از سر کار میومد خونه کف پذیرایی خواب بود و من مجبور بودم با روسری و بلوز تو خونه بگردم و کارامو انجام بدم .
    گاهی وقتا ناهار میخورد دوباره میخوابید تا غروب.اسمشم این بود که کار داره امده اینجا.(فک کنم همون بخور بخوابش رو میگفته)
    یه روز پدرم به من زنگ زد و گفتم که برادر شوهرم اینجاس و همسرم هم خونه نیست.
    پدرم یه خورده تعصبیه و روی این برادر شوهرم حساسه .ناراحت شد و گفت همسرت نباید تو رو با اون تو خونه تنها بذاره .البته منظوری هم نداشت ولی خب برادر شوهرم رو خوب میشناخت و میدونست من سختم میشه .بگذریم از این که پدرم با مادر شوهرم در این رابطه با هم بحث کردن .
    دوباره چند وقت پیش که مادر شوهرم رفته بود مسافرت (و هنوزم در مسافرت هستن )هم ایشون سه روز اومد اینجا و دوباره همون اش و همون کاسه .این دفعه یه تیکه ای بهش انداختم و گفتم :وقت کردی یکم بخواب تو این چن روز کم خوابیدی.

    حالا دوباره امشب هم میخواد بیاد خونمون و من غصمه .نمیدونم چیطور به شوهرم بگم که اذیت میشم .نمیخوام ناراحتش کنم .شوهرم ادم با درکیه . ولی به خودم میگم اونم داداششه .مرسی که حرفامو خوندید .بنظرتون چیکار کنم .؟
    .........
    اومدش .....
    کوله پشتیش هم با خودش اورده .....فک کنم دو هفته رو شاخشه
    ای خدا..

  2. بالا | پست 2

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Feb 2016
    شماره عضویت
    26338
    نوشته ها
    1,317
    تشکـر
    2,454
    تشکر شده 2,159 بار در 1,087 پست
    میزان امتیاز
    11

    پاسخ : تلپ شدن برادر شوهر ........

    عادتشه؟ همیشه اینجوریه یا تازه؟ عجب آویزونیه، یه روز دو روز نه یه هفته، جا و مکان نداره مگه؟ شوهرت نمیتونه بنده خدا چیزی بگه بالاخره داداششه ولی باید با شوهرت باهم یه فکری کنید تنهایی حرکتی انجام نده. درسته با رضایت شوهرت یه هفته رفتی ولی این سزای تنها موندن شوهرت تو اون یه هفتست اینو شوخی کردم ولی به شوهرت بگو معذبی و با هم یه فکری براش کنید.

  3. کاربران زیر از Mohammad313 بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  4. بالا | پست 3

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Mar 2016
    شماره عضویت
    26895
    نوشته ها
    170
    تشکـر
    55
    تشکر شده 91 بار در 61 پست
    میزان امتیاز
    9

    پاسخ : تلپ شدن برادر شوهر ........

    نقل قول نوشته اصلی توسط Mohammad313 نمایش پست ها
    عادتشه؟ همیشه اینجوریه یا تازه؟ عجب آویزونیه، یه روز دو روز نه یه هفته، جا و مکان نداره مگه؟ شوهرت نمیتونه بنده خدا چیزی بگه بالاخره داداششه ولی باید با شوهرت باهم یه فکری کنید تنهایی حرکتی انجام نده. درسته با رضایت شوهرت یه هفته رفتی ولی این سزای تنها موندن شوهرت تو اون یه هفتست اینو شوخی کردم ولی به شوهرت بگو معذبی و با هم یه فکری براش کنید.
    خونه ی ما تازه میاد میمونه ولی .کلا عادتشه.الانم که مادر شوهر نیست حتما خونه غذا نداشته اومده اینجا.کی بره خدا داند ........
    حالا هم که خودشو زده به مریضی هی اخ و اوخ میکنه.
    من که دیشب زیاد بهش محل نذاشتم . الانم کف پذرایی پهنه

  5. 2 کاربران زیر از رها75 بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  6. بالا | پست 4

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Nov 2015
    شماره عضویت
    24611
    نوشته ها
    538
    تشکـر
    727
    تشکر شده 634 بار در 364 پست
    میزان امتیاز
    9

    پاسخ : تلپ شدن برادر شوهر ........

    سلام دوست عزیز

    اولا بهتون تبریک میگم واسه ادب و احترامی ک دارین و این ناراحتیتون رو فعلا اونچه ک باید باشه ب روی برادر شوهرتون نیاوردین

    من از بین حرفاتون خوندم ک شما گفتین شوهرتون ادم با درکیه

    شما میتونین خیلی راحت با شوهرتون صحبت کنین ، ک من موذب میشم با این وضعیت ک برادرت خونه ست وقتایی ک تو نیستی و اینکه اینجوری واسه من ک زن جوونی هستم خوب نیست و اینکه اگه برادرت مشکلی داره بهتره باهاشون صحبت کنی ک مشکلشون رو برطرف کنی ن اینکه فقط اینجا باشن و بدون اینکه فکری واسشون کنی

    امیدوارم ک مشکلتون هر چی زودتر حل شه

    موفق و پیروز باشین
    امضای ایشان
    زندگی تو فقط در خدا خلاصه کن

  7. 2 کاربران زیر از nepo بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  8. بالا | پست 5

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Mar 2016
    شماره عضویت
    26895
    نوشته ها
    170
    تشکـر
    55
    تشکر شده 91 بار در 61 پست
    میزان امتیاز
    9

    پاسخ : تلپ شدن برادر شوهر ........

    نقل قول نوشته اصلی توسط nepo نمایش پست ها
    سلام دوست عزیز

    اولا بهتون تبریک میگم واسه ادب و احترامی ک دارین و این ناراحتیتون رو فعلا اونچه ک باید باشه ب روی برادر شوهرتون نیاوردین

    من از بین حرفاتون خوندم ک شما گفتین شوهرتون ادم با درکیه

    شما میتونین خیلی راحت با شوهرتون صحبت کنین ، ک من موذب میشم با این وضعیت ک برادرت خونه ست وقتایی ک تو نیستی و اینکه اینجوری واسه من ک زن جوونی هستم خوب نیست و اینکه اگه برادرت مشکلی داره بهتره باهاشون صحبت کنی ک مشکلشون رو برطرف کنی ن اینکه فقط اینجا باشن و بدون اینکه فکری واسشون کنی

    امیدوارم ک مشکلتون هر چی زودتر حل شه

    موفق و پیروز باشین
    مرسی از راهنمایی شما دوست عزیز

  9. بالا | پست 6

    عنوان کاربر
    کاربر ویژه
    تاریخ عضویت
    May 2014
    شماره عضویت
    3710
    نوشته ها
    9,699
    تشکـر
    4,204
    تشکر شده 10,202 بار در 5,111 پست
    میزان امتیاز
    21

    پاسخ : رفتار برادر شوهر

    نقل قول نوشته اصلی توسط رها75 نمایش پست ها
    سلام به همه ی دوستای عزیزم.راستش یه مسئله ای واسم پیش امده ازتون کمک میخوام.
    یک ماه پیش با رضایت همسر برای یک هفته رفتم خونه ی پدریم. روزی که برگششتم خونه (شوهرم خونه نبود) کیف برادر شوهرم رو توی خونه دیدم .ولی خودش خونه نبود .
    رفتم توی اشپزخونه دیدم خیلی بوی سیگار میاد (من از سیگار متنفرم) سطل زباله رو که باز کردم توش پر از ته سیگار بود. کار برادر شوهرم بود خیلی ناراحت شدم که تو خونه من سیگار کشیده.
    وقتی که شوهرم اومد بهش گفتم که :بهش بگو اینجا جای سیگار کشیدن نیست. ولی نزاشتم خودش بفهمه.
    اینم بگم که ایشون مجرد هستن.
    خلاصه یک هفته خونمون بود و توی این یک هفته تا لنگ ظهر دقیقا زمانی که شوهرم از سر کار میومد خونه کف پذیرایی خواب بود و من مجبور بودم با روسری و بلوز تو خونه بگردم و کارامو انجام بدم .
    گاهی وقتا ناهار میخورد دوباره میخوابید تا غروب.اسمشم این بود که کار داره امده اینجا.(فک کنم همون بخور بخوابش رو میگفته)
    یه روز پدرم به من زنگ زد و گفتم که برادر شوهرم اینجاس و همسرم هم خونه نیست.
    پدرم یه خورده تعصبیه و روی این برادر شوهرم حساسه .ناراحت شد و گفت همسرت نباید تو رو با اون تو خونه تنها بذاره .البته منظوری هم نداشت ولی خب برادر شوهرم رو خوب میشناخت و میدونست من سختم میشه .بگذریم از این که پدرم با مادر شوهرم در این رابطه با هم بحث کردن .
    دوباره چند وقت پیش که مادر شوهرم رفته بود مسافرت (و هنوزم در مسافرت هستن )هم ایشون سه روز اومد اینجا و دوباره همون اش و همون کاسه .این دفعه یه تیکه ای بهش انداختم و گفتم :وقت کردی یکم بخواب تو این چن روز کم خوابیدی.

    حالا دوباره امشب هم میخواد بیاد خونمون و من غصمه .نمیدونم چیطور به شوهرم بگم که اذیت میشم .نمیخوام ناراحتش کنم .شوهرم ادم با درکیه . ولی به خودم میگم اونم داداششه .مرسی که حرفامو خوندید .بنظرتون چیکار کنم .؟
    .........
    اومدش .....
    کوله پشتیش هم با خودش اورده .....فک کنم دو هفته رو شاخشه
    ای خدا..


    دوست عزیز تنها راه حلی که به نظر میرسه اینه که باید تحملش کنید چون نمیتونید با فشار آوردن به همسرتون اونو رودرروی برادرشوهر قرار بدید

    چون تنها کسی که تحت این فشار قرار میگیره همسرتون هست و بعدا" میتونه برعلیه خودتون بکار گرفته بشه

    فقط باید بطور غیرمستقیم در این مورد و به صورت استدلالی صحبت کنید که ایشون تصور اینکه شما با حضور برادرش مشکل دارید ، نشه
    امضای ایشان

    خـــــدانـگهــــــدار


  10. 6 کاربران زیر از farokh بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  11. بالا | پست 7

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Aug 2015
    شماره عضویت
    21182
    نوشته ها
    1,442
    تشکـر
    764
    تشکر شده 1,211 بار در 755 پست
    میزان امتیاز
    10

    پاسخ : رفتار برادر شوهر

    نقل قول نوشته اصلی توسط رها75 نمایش پست ها
    سلام به همه ی دوستای عزیزم.راستش یه مسئله ای واسم پیش امده ازتون کمک میخوام.
    یک ماه پیش با رضایت همسر برای یک هفته رفتم خونه ی پدریم. روزی که برگششتم خونه (شوهرم خونه نبود) کیف برادر شوهرم رو توی خونه دیدم .ولی خودش خونه نبود .
    رفتم توی اشپزخونه دیدم خیلی بوی سیگار میاد (من از سیگار متنفرم) سطل زباله رو که باز کردم توش پر از ته سیگار بود. کار برادر شوهرم بود خیلی ناراحت شدم که تو خونه من سیگار کشیده.
    وقتی که شوهرم اومد بهش گفتم که :بهش بگو اینجا جای سیگار کشیدن نیست. ولی نزاشتم خودش بفهمه.
    اینم بگم که ایشون مجرد هستن.
    خلاصه یک هفته خونمون بود و توی این یک هفته تا لنگ ظهر دقیقا زمانی که شوهرم از سر کار میومد خونه کف پذیرایی خواب بود و من مجبور بودم با روسری و بلوز تو خونه بگردم و کارامو انجام بدم .
    گاهی وقتا ناهار میخورد دوباره میخوابید تا غروب.اسمشم این بود که کار داره امده اینجا.(فک کنم همون بخور بخوابش رو میگفته)
    یه روز پدرم به من زنگ زد و گفتم که برادر شوهرم اینجاس و همسرم هم خونه نیست.
    پدرم یه خورده تعصبیه و روی این برادر شوهرم حساسه .ناراحت شد و گفت همسرت نباید تو رو با اون تو خونه تنها بذاره .البته منظوری هم نداشت ولی خب برادر شوهرم رو خوب میشناخت و میدونست من سختم میشه .بگذریم از این که پدرم با مادر شوهرم در این رابطه با هم بحث کردن .
    دوباره چند وقت پیش که مادر شوهرم رفته بود مسافرت (و هنوزم در مسافرت هستن )هم ایشون سه روز اومد اینجا و دوباره همون اش و همون کاسه .این دفعه یه تیکه ای بهش انداختم و گفتم :وقت کردی یکم بخواب تو این چن روز کم خوابیدی.

    حالا دوباره امشب هم میخواد بیاد خونمون و من غصمه .نمیدونم چیطور به شوهرم بگم که اذیت میشم .نمیخوام ناراحتش کنم .شوهرم ادم با درکیه . ولی به خودم میگم اونم داداششه .مرسی که حرفامو خوندید .بنظرتون چیکار کنم .؟
    .........
    اومدش .....
    کوله پشتیش هم با خودش اورده .....فک کنم دو هفته رو شاخشه
    ای خدا..



    بببین رها جان میفهمم چی میگی و چه حسی داری ....ولی اینو بدون اومدن برادر همسرت به خونتون بهترین کار ممکنه ...وقتی مادرش خونه نیست کجا بره ؟؟؟خونه خاله عمه عمو و ..... یا خونه تنها بمونه ؟؟؟؟مگه نمیگی سیگاری هم هست ...خونه تنها بمونه پشت هم سیگار بکشه یا دوستای ناباب بیاره خلوت کنن و ...خوبه ؟؟؟شما وجدانت ناراحت نمیشه ؟شما نه اصلا همسرتون ؟؟؟


    برادرشه میدونی برادر ...از شما هم بهش نزدیک تر بوده .... یک پشت نگذشته از این رابطه ...خونه داداشش پهک نشه کف پذیرایی خونه کی بشه ؟؟؟

    بیایم درکمون بیشتر کنیم ...بیایم مهربون تر باشیم ...بیایم یکم بخاطر دیگران کمتر راحت باشیم ...بیایم وسط رابطه ها قرار نگیریم ....بیایم مثبت نگر باشیم ..
    اینکه تا لنگ ظهر خوابه میتونی به کارهات برسی ...بعدشم دوستانه بهش بگی که بره بیرون یک دوری بزنه ...اصلا بفرستش دنبال نون ..ماست و .... خودت مدیریت کن ..سر همسرت غر نزن ..میدونم نزدی ها ...میدونم عزیزم ..

    بعد این رو میگم ..اصلا شکایت نکن ..فقط مدیریت کن ..اگر خودت روت نمیشه میتونی به همسرت بگی که عزیزم داداش وقتی پاشد بگو بره بیرو یدور بزنه تا من یکم راحت باشم و .... اونم دوستانه و با شوخی خنده به داداشش بگهبعد صبحانه خونه نمون برو یدور بیرون بزن بعد بیا ..یا مثلا نون بگیرو ....

    باور کن یه بلوز پوشیدن و روسری کردن اونقدر سخت نیست ...بستگی داره چجور نگاه کنی بهش ...فک کن داداش خودته ...

    من خودم از تو هم کوچیکتر بودم که برادرشوهرام میومدن خونم چن روز چنروز میموندن ....
    شب که میخواستن بمونن با ابنکه بچه بودم و حتییییی از سنمم کمتر میفهمیدم و خیلی کودکانه فکر میکردم ولی اونقدررررر سرم میشد که شب با شوهرم صحبت میکردم که داداشات یکیش جوونه یکیش نوجوون ..هر دوشون تو سن حساسین ...تو برو بیرون پیش اونها بخواب ...نزار فک کنن به رابطمون ..به نمیدونم بهر حال جوونی و نوججونیه دیگه ..من معذب بودم اونها تو خال بخوابن و ما تو اتاق ..


    اولین بار وقتی به همسرم گفتم اونقدرررررررر ناراحت شد که نگو ...میگفت اگر اینطوره من بهشون میگم برن خونه عمه بخوابن ...وای اونقدر باهاش حرف زدم تا قانعش کردم ...
    هر وقتم میخواستن شب خونمون بخوابن همسرم کلا اخلاقش عوض میشد و میگفت باز امشب تو نامهربون میشی و منو از اتاق بیرون میکنی ....خخخخ ولی خب من باهاس حرف و حرف و حرف میزدم تا راضیش میکردم ...حتی کل خانوادشونم میومدن همینطور بود ...



    بالاخره خواستم بگم خیلی ها هستن که این شرایط رو داشتن و دارن ...سعی کن بهش مثلت نگاه کنی ...

    به این فکر کن که :خدا رو شکر خونه ای دارم که چشم امید کسی شده ...همسری دارم که تکیه گاه برادرشه ....روزی ای دارم که جز خودمون شکم دیگری رو هم سیر میکنه ....و اخلاق و مهربونی دارم که خانواده همسرم تو خونم راحتن و روم حساب میکنن .

    اجرتم پیش خدا محفوظه اگر با روی گشاده ماوای کسی باشین .

    موفق باشی عزیزم.

  12. 6 کاربران زیر از ghazal1 بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  13. بالا | پست 8

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Mar 2016
    شماره عضویت
    26895
    نوشته ها
    170
    تشکـر
    55
    تشکر شده 91 بار در 61 پست
    میزان امتیاز
    9

    پاسخ : رفتار برادر شوهر

    نقل قول نوشته اصلی توسط ghazal1 نمایش پست ها
    بببین رها جان میفهمم چی میگی و چه حسی داری ....ولی اینو بدون اومدن برادر همسرت به خونتون بهترین کار ممکنه ...وقتی مادرش خونه نیست کجا بره ؟؟؟خونه خاله عمه عمو و ..... یا خونه تنها بمونه ؟؟؟؟مگه نمیگی سیگاری هم هست ...خونه تنها بمونه پشت هم سیگار بکشه یا دوستای ناباب بیاره خلوت کنن و ...خوبه ؟؟؟شما وجدانت ناراحت نمیشه ؟شما نه اصلا همسرتون ؟؟؟


    برادرشه میدونی برادر ...از شما هم بهش نزدیک تر بوده .... یک پشت نگذشته از این رابطه ...خونه داداشش پهک نشه کف پذیرایی خونه کی بشه ؟؟؟

    بیایم درکمون بیشتر کنیم ...بیایم مهربون تر باشیم ...بیایم یکم بخاطر دیگران کمتر راحت باشیم ...بیایم وسط رابطه ها قرار نگیریم ....بیایم مثبت نگر باشیم ..
    اینکه تا لنگ ظهر خوابه میتونی به کارهات برسی ...بعدشم دوستانه بهش بگی که بره بیرون یک دوری بزنه ...اصلا بفرستش دنبال نون ..ماست و .... خودت مدیریت کن ..سر همسرت غر نزن ..میدونم نزدی ها ...میدونم عزیزم ..

    بعد این رو میگم ..اصلا شکایت نکن ..فقط مدیریت کن ..اگر خودت روت نمیشه میتونی به همسرت بگی که عزیزم داداش وقتی پاشد بگو بره بیرو یدور بزنه تا من یکم راحت باشم و .... اونم دوستانه و با شوخی خنده به داداشش بگهبعد صبحانه خونه نمون برو یدور بیرون بزن بعد بیا ..یا مثلا نون بگیرو ....

    باور کن یه بلوز پوشیدن و روسری کردن اونقدر سخت نیست ...بستگی داره چجور نگاه کنی بهش ...فک کن داداش خودته ...

    من خودم از تو هم کوچیکتر بودم که برادرشوهرام میومدن خونم چن روز چنروز میموندن ....
    شب که میخواستن بمونن با ابنکه بچه بودم و حتییییی از سنمم کمتر میفهمیدم و خیلی کودکانه فکر میکردم ولی اونقدررررر سرم میشد که شب با شوهرم صحبت میکردم که داداشات یکیش جوونه یکیش نوجوون ..هر دوشون تو سن حساسین ...تو برو بیرون پیش اونها بخواب ...نزار فک کنن به رابطمون ..به نمیدونم بهر حال جوونی و نوججونیه دیگه ..من معذب بودم اونها تو خال بخوابن و ما تو اتاق ..


    اولین بار وقتی به همسرم گفتم اونقدرررررررر ناراحت شد که نگو ...میگفت اگر اینطوره من بهشون میگم برن خونه عمه بخوابن ...وای اونقدر باهاش حرف زدم تا قانعش کردم ...
    هر وقتم میخواستن شب خونمون بخوابن همسرم کلا اخلاقش عوض میشد و میگفت باز امشب تو نامهربون میشی و منو از اتاق بیرون میکنی ....خخخخ ولی خب من باهاس حرف و حرف و حرف میزدم تا راضیش میکردم ...حتی کل خانوادشونم میومدن همینطور بود ...



    بالاخره خواستم بگم خیلی ها هستن که این شرایط رو داشتن و دارن ...سعی کن بهش مثلت نگاه کنی ...

    به این فکر کن که :خدا رو شکر خونه ای دارم که چشم امید کسی شده ...همسری دارم که تکیه گاه برادرشه ....روزی ای دارم که جز خودمون شکم دیگری رو هم سیر میکنه ....و اخلاق و مهربونی دارم که خانواده همسرم تو خونم راحتن و روم حساب میکنن .

    اجرتم پیش خدا محفوظه اگر با روی گشاده ماوای کسی باشین .

    موفق باشی عزیزم.
    غزل عزیزم خیلی زیبا حرف میزنی .با حرفات خیلی اروم شدم. انگار از اسمون به زمین نشستم. حرفات تاثیر گذاره.
    خوش ب حال شوهرت .
    الان ک فکر میکنم میبینم اصلا دلیلی نداره بخوام ناراحت باشم....
    چند بار کامنتتو خوندم.

  14. کاربران زیر از رها75 بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  15. بالا | پست 9

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Aug 2015
    شماره عضویت
    21182
    نوشته ها
    1,442
    تشکـر
    764
    تشکر شده 1,211 بار در 755 پست
    میزان امتیاز
    10

    پاسخ : رفتار برادر شوهر

    نقل قول نوشته اصلی توسط رها75 نمایش پست ها
    غزل عزیزم خیلی زیبا حرف میزنی .با حرفات خیلی اروم شدم. انگار از اسمون به زمین نشستم. حرفات تاثیر گذاره.
    خوش ب حال شوهرت .
    الان ک فکر میکنم میبینم اصلا دلیلی نداره بخوام ناراحت باشم....
    چند بار کامنتتو خوندم.


    خواهش میکنم عزیزم ...شما لطف داری .
    خوشحالم که تاثیرگذاربود.موفق و سعادتمند باشی

  16. کاربران زیر از ghazal1 بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  17. بالا | پست 10


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    May 2016
    شماره عضویت
    27944
    نوشته ها
    4,023
    تشکـر
    3,916
    تشکر شده 2,513 بار در 1,691 پست
    میزان امتیاز
    13

    پاسخ : رفتار برادر شوهر

    نقل قول نوشته اصلی توسط ghazal1 نمایش پست ها
    بببین رها جان میفهمم چی میگی و چه حسی داری ....ولی اینو بدون اومدن برادر همسرت به خونتون بهترین کار ممکنه ...وقتی مادرش خونه نیست کجا بره ؟؟؟خونه خاله عمه عمو و ..... یا خونه تنها بمونه ؟؟؟؟مگه نمیگی سیگاری هم هست ...خونه تنها بمونه پشت هم سیگار بکشه یا دوستای ناباب بیاره خلوت کنن و ...خوبه ؟؟؟شما وجدانت ناراحت نمیشه ؟شما نه اصلا همسرتون ؟؟؟


    برادرشه میدونی برادر ...از شما هم بهش نزدیک تر بوده .... یک پشت نگذشته از این رابطه ...خونه داداشش پهک نشه کف پذیرایی خونه کی بشه ؟؟؟

    بیایم درکمون بیشتر کنیم ...بیایم مهربون تر باشیم ...بیایم یکم بخاطر دیگران کمتر راحت باشیم ...بیایم وسط رابطه ها قرار نگیریم ....بیایم مثبت نگر باشیم ..
    اینکه تا لنگ ظهر خوابه میتونی به کارهات برسی ...بعدشم دوستانه بهش بگی که بره بیرون یک دوری بزنه ...اصلا بفرستش دنبال نون ..ماست و .... خودت مدیریت کن ..سر همسرت غر نزن ..میدونم نزدی ها ...میدونم عزیزم ..

    بعد این رو میگم ..اصلا شکایت نکن ..فقط مدیریت کن ..اگر خودت روت نمیشه میتونی به همسرت بگی که عزیزم داداش وقتی پاشد بگو بره بیرو یدور بزنه تا من یکم راحت باشم و .... اونم دوستانه و با شوخی خنده به داداشش بگهبعد صبحانه خونه نمون برو یدور بیرون بزن بعد بیا ..یا مثلا نون بگیرو ....

    باور کن یه بلوز پوشیدن و روسری کردن اونقدر سخت نیست ...بستگی داره چجور نگاه کنی بهش ...فک کن داداش خودته ...

    من خودم از تو هم کوچیکتر بودم که برادرشوهرام میومدن خونم چن روز چنروز میموندن ....
    شب که میخواستن بمونن با ابنکه بچه بودم و حتییییی از سنمم کمتر میفهمیدم و خیلی کودکانه فکر میکردم ولی اونقدررررر سرم میشد که شب با شوهرم صحبت میکردم که داداشات یکیش جوونه یکیش نوجوون ..هر دوشون تو سن حساسین ...تو برو بیرون پیش اونها بخواب ...نزار فک کنن به رابطمون ..به نمیدونم بهر حال جوونی و نوججونیه دیگه ..من معذب بودم اونها تو خال بخوابن و ما تو اتاق ..


    اولین بار وقتی به همسرم گفتم اونقدرررررررر ناراحت شد که نگو ...میگفت اگر اینطوره من بهشون میگم برن خونه عمه بخوابن ...وای اونقدر باهاش حرف زدم تا قانعش کردم ...
    هر وقتم میخواستن شب خونمون بخوابن همسرم کلا اخلاقش عوض میشد و میگفت باز امشب تو نامهربون میشی و منو از اتاق بیرون میکنی ....خخخخ ولی خب من باهاس حرف و حرف و حرف میزدم تا راضیش میکردم ...حتی کل خانوادشونم میومدن همینطور بود ...



    بالاخره خواستم بگم خیلی ها هستن که این شرایط رو داشتن و دارن ...سعی کن بهش مثلت نگاه کنی ...

    به این فکر کن که :خدا رو شکر خونه ای دارم که چشم امید کسی شده ...همسری دارم که تکیه گاه برادرشه ....روزی ای دارم که جز خودمون شکم دیگری رو هم سیر میکنه ....و اخلاق و مهربونی دارم که خانواده همسرم تو خونم راحتن و روم حساب میکنن .

    اجرتم پیش خدا محفوظه اگر با روی گشاده ماوای کسی باشین .

    موفق باشی عزیزم.
    پست زیبایی نوشتید و مطالب تاثیرگزاری بود.

    خوش به حال شما و شوهرتون که چنین زندگی دارید، با این حال بهتره دیگه چنین مطالبی ننویسید چون امثال من که در زندگی غیر از تنهایی چیزی نداریم دلمون میسوزه.

    تنها بودن خیلی سخته برا یه جوون که میل جنسی زیاد داره و باعث میشه گناه کنه و گناه باعث میشه عذاب وجدان داشته باشه و عذاب وجدان ارادشو ازش میگیره و اراده که نباشه دیگه کار و زندگی بی معنیه

    برادر شوهر این خانم به احتمال زیاد یکی مثل منه و خیلی تنهاست و تنها دلخوشی که داره کمی خوابیدنه تا از دست این افکار پوچ چند ساعتی خلاص بشه(البته من سیگاری نیستم، هیچوقتم رو زندگی کسی خراب نمیشم و آسایش کسی رو از بین نمیبرم).
    بهتره به شوهر و مادرشوهرشون بگن یه فکری برا ازدواجش بکنن.

    الآن نصفه شبی من چه غلطی میکنم که بیدارم، غیر از اینه که مجرد بودن باعثشه؟

    اونایی که بهر طریقی سن ازدواجو بردن بالا، باید به اینم فکر کنن که روز حسابیم هست و باید جوابگوی خراب شدن این همه زندگی و تلف شدن عمرها باشن.
    ویرایش توسط Experience : 05-10-2016 در ساعت 04:12 AM

  18. 3 کاربران زیر از Experience بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  19. بالا | پست 11

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Aug 2015
    شماره عضویت
    21182
    نوشته ها
    1,442
    تشکـر
    764
    تشکر شده 1,211 بار در 755 پست
    میزان امتیاز
    10

    پاسخ : رفتار برادر شوهر

    نقل قول نوشته اصلی توسط defeated نمایش پست ها
    پست زیبایی نوشتید و مطالب تاثیرگزاری بود.

    خوش به حال شما و شوهرتون که چنین زندگی دارید، با این حال بهتره دیگه چنین مطالبی ننویسید چون امثال من که در زندگی غیر از تنهایی چیزی نداریم دلمون میسوزه.

    تنها بودن خیلی سخته برا یه جوون که میل جنسی زیاد داره و باعث میشه گناه کنه و گناه باعث میشه عذاب وجدان داشته باشه و عذاب وجدان ارادشو ازش میگیره و اراده که نباشه دیگه کار و زندگی بی معنیه

    برادر شوهر این خانم به احتمال زیاد یکی مثل منه و خیلی تنهاست و تنها دلخوشی که داره کمی خوابیدنه تا از دست این افکار پوچ چند ساعتی خلاص بشه(البته من سیگاری نیستم، هیچوقتم رو زندگی کسی خراب نمیشم و آسایش کسی رو از بین نمیبرم).
    بهتره به شوهر و مادرشوهرشون بگن یه فکری برا ازدواجش بکنن.

    الآن نصفه شبی من چه غلطی میکنم که بیدارم، غیر از اینه که مجرد بودن باعثشه؟

    اونایی که بهر طریقی سن ازدواجو بردن بالا، باید به اینم فکر کنن که روز حسابیم هست و باید جوابگوی خراب شدن این همه زندگی و تلف شدن عمرها باشن.




    اولا از شما متشکرم بابت نظرتون و اینکه حرف دلتون رو زدید .
    بببینید باور کنید هیچ زندگی بی سختی و مشکل نیست ...مهم اینه چجور بهش نگاه کنی .گاهی خودمون نگاهمون هر چقدر هم خوب باشه باز اطرافمون یا طرف مقابلمونم باید بتونه نگاهشو تغییر بده تا بشه بیدردسر تو هر جایی قدم برداشت ..
    اگر شما رویای ازدواج دارین و مجردین و بیکارو بی عار ...تقصیر کسی نیست جز خودتون .
    چون سخت گرفتین ....سن ازدواجو خودتون بالا بردین ...مگه من خودم چن سالگی ازدواج کردم ...والا ناراضی هم نبستم .درسته الان امثال من وقتی ازادی دخترهای دیگه رو میبینن و با خودمون مقایسه کنیم که از مدرسه یراست اومدیم خونه شوهر ..کمی حسرت به دل بشیم و کلی راه های نرفته داشته باشیم و تجربه های انداشته و خطاهای نکرده و لذت های نبرده و ..... ولی خوب که فکر کنیم میبینیم اصلااااا ارزشش رو نداره .
    ادمی باید تشکیل خانواده بده ...پس هرچه زودتر بهتر ..چرا ؟؟؟چون روز بروز ادم خودش سخت گیرتر میشه و ملاک هاش بالاترمیره و دیدش عوض میشه و تحت تاثیر رویداد های مختلف جامعه قرار میگیره و همه رو تو انتخابش دخیلی میکنه .


    شمای جووون اگر میخوای ازدواج کنی و میگی دخترها سخت گیرن یا ازدواج سخته و ..... برو دنبال دختری که سخت گیر نباشه ...اون دختری که هزار جور بزک میکنه و مثل یه تابلوی زیبا خودشو به نمایش میزاره و ماشین انچنانی هم زیر پاشه اونو نگیر ..دنبال اون نباش که شرایطش رو نداری ...اونو فقط بتید نگاه کردو رد شد .


    برو از کوره دهات ها ببین چه دخترهای خانوم و محجوبو زیبا و کم توقعی هستن که ملاک هاشون برای مرد ایده الشون هر چیزی هست غیر پول و مادیات ..
    اگر همه پسرها اینجور میکردن و دنبال اینجور دختر ها بودن تا دخترهای بزک کرده و انچنانی باور کنید جامعه هم کمی از این فساد در میومد ...
    دخترها فقط برای جلب توجه جنس مخالف اینکارهارو میکنن .


    باور کنید برادرشوهرای من در سن خیلی کم و با هیچیییییی ینی هیچیییی ازدواج کردن و تو همون سن کم هم به همه چیییی رسیدن ...فقط انتخاب درست کردن همین .

    ولی داداش خودم اندرخم یککوچه مونده هنوز ....من همین حرف هارو بهش میزنم ..وقتی میگه ازدواج سخته دخترها پرتوقعن و هزارو یک دلیل و ...میگم چرا باید بری دنبال پرتوقعش ...برو یکی پیدا کن که با هیچیت بسازه ...یکی که صداقتت و سلامتت و پشتکارت و کارت براش معیار باشه .نه پول و داراییت .



    کوقتی توی ذهنتون حس ازدواج و تشکیل خخانواده اومده و خودتونو اماده میبینین که قبول مسیولیت کنین ؛پس درنگ نکنین ...فقط با چشم و گوش باز انتخاب درست داشته باشین .

  20. بالا | پست 12


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    May 2016
    شماره عضویت
    27944
    نوشته ها
    4,023
    تشکـر
    3,916
    تشکر شده 2,513 بار در 1,691 پست
    میزان امتیاز
    13

    پاسخ : رفتار برادر شوهر

    نقل قول نوشته اصلی توسط ghazal1 نمایش پست ها
    اولا از شما متشکرم بابت نظرتون و اینکه حرف دلتون رو زدید .
    بببینید باور کنید هیچ زندگی بی سختی و مشکل نیست ...مهم اینه چجور بهش نگاه کنی .گاهی خودمون نگاهمون هر چقدر هم خوب باشه باز اطرافمون یا طرف مقابلمونم باید بتونه نگاهشو تغییر بده تا بشه بیدردسر تو هر جایی قدم برداشت ..
    اگر شما رویای ازدواج دارین و مجردین و بیکارو بی عار ...تقصیر کسی نیست جز خودتون .
    چون سخت گرفتین ....سن ازدواجو خودتون بالا بردین ...مگه من خودم چن سالگی ازدواج کردم ...والا ناراضی هم نبستم .درسته الان امثال من وقتی ازادی دخترهای دیگه رو میبینن و با خودمون مقایسه کنیم که از مدرسه یراست اومدیم خونه شوهر ..کمی حسرت به دل بشیم و کلی راه های نرفته داشته باشیم و تجربه های انداشته و خطاهای نکرده و لذت های نبرده و ..... ولی خوب که فکر کنیم میبینیم اصلااااا ارزشش رو نداره .
    ادمی باید تشکیل خانواده بده ...پس هرچه زودتر بهتر ..چرا ؟؟؟چون روز بروز ادم خودش سخت گیرتر میشه و ملاک هاش بالاترمیره و دیدش عوض میشه و تحت تاثیر رویداد های مختلف جامعه قرار میگیره و همه رو تو انتخابش دخیلی میکنه .


    شمای جووون اگر میخوای ازدواج کنی و میگی دخترها سخت گیرن یا ازدواج سخته و ..... برو دنبال دختری که سخت گیر نباشه ...اون دختری که هزار جور بزک میکنه و مثل یه تابلوی زیبا خودشو به نمایش میزاره و ماشین انچنانی هم زیر پاشه اونو نگیر ..دنبال اون نباش که شرایطش رو نداری ...اونو فقط بتید نگاه کردو رد شد .


    برو از کوره دهات ها ببین چه دخترهای خانوم و محجوبو زیبا و کم توقعی هستن که ملاک هاشون برای مرد ایده الشون هر چیزی هست غیر پول و مادیات ..
    اگر همه پسرها اینجور میکردن و دنبال اینجور دختر ها بودن تا دخترهای بزک کرده و انچنانی باور کنید جامعه هم کمی از این فساد در میومد ...
    دخترها فقط برای جلب توجه جنس مخالف اینکارهارو میکنن .


    باور کنید برادرشوهرای من در سن خیلی کم و با هیچیییییی ینی هیچیییی ازدواج کردن و تو همون سن کم هم به همه چیییی رسیدن ...فقط انتخاب درست کردن همین .

    ولی داداش خودم اندرخم یککوچه مونده هنوز ....من همین حرف هارو بهش میزنم ..وقتی میگه ازدواج سخته دخترها پرتوقعن و هزارو یک دلیل و ...میگم چرا باید بری دنبال پرتوقعش ...برو یکی پیدا کن که با هیچیت بسازه ...یکی که صداقتت و سلامتت و پشتکارت و کارت براش معیار باشه .نه پول و داراییت .



    کوقتی توی ذهنتون حس ازدواج و تشکیل خخانواده اومده و خودتونو اماده میبینین که قبول مسیولیت کنین ؛پس درنگ نکنین ...فقط با چشم و گوش باز انتخاب درست داشته باشین .
    وجود یه بزرگتر کار بلد بالا سر آدم خیلی مهمه.
    متاسفانه در کل فامیل من چنین آدمی وجود نداره.
    خیلیا رو دیدم که با داشتن فقط یه بزرگتر کار بلد به راحتی ازدواج کردن.
    اونوقت پدر من در خواستگاری بجای اینکه طرف منو بگیره، طرف خانواده دختر رو میگیره تا بهش بگن شما چه آدم خوبی هستی.

    من هیچچی نداشته باشم خدا رو شکر ظاهر خوبی دارم.
    فکر میکنم حقمه یه همسری داشته باشم که لاقل زشت نباشه با یه دماغ گنده.
    وقتی میبینم نیازمو ارضا نمیکنه برا چی بگیرمش؟
    اونو بگیرم بعد وقتی وضع مالیم خوب شد برم یکی دیگه خوشگلشو بگیرم؟
    بنظرتون اینجوری منصفانه است؟
    دوست داشتن کجای این زندگی قرار میگیره؟
    تازه توقعاتشون کمتر از اونای دیگه نیست.

    من که دیگه نمیدونم چی درسته و چی غلط؟
    همه افکارم بهم ریخته.
    ویرایش توسط Experience : 05-10-2016 در ساعت 01:09 PM

  21. بالا | پست 13

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Aug 2015
    شماره عضویت
    21182
    نوشته ها
    1,442
    تشکـر
    764
    تشکر شده 1,211 بار در 755 پست
    میزان امتیاز
    10

    پاسخ : رفتار برادر شوهر

    نقل قول نوشته اصلی توسط defeated نمایش پست ها
    وجود یه بزرگتر کار بلد بالا سر آدم خیلی مهمه.
    متاسفانه در کل فامیل من چنین آدمی وجود نداره.
    خیلیا رو دیدم که با داشتن فقط یه بزرگتر کار بلد به راحتی ازدواج کردن.
    اونوقت پدر من در خواستگاری بجای اینکه طرف منو بگیره، طرف خانواده دختر رو میگیره تا بهش بگن شما چه آدم خوبی هستی.

    من هیچچی نداشته باشم خدا رو شکر ظاهر خوبی دارم.
    فکر میکنم حقمه یه همسری داشته باشم که لاقل زشت نباشه با یه دماغ گنده.
    وقتی میبینم نیازمو ارضا نمیکنه برا چی بگیرمش؟
    اونو بگیرم بعد وقتی وضع مالیم خوب شد برم یکی دیگه خوشگلشو بگیرم؟
    بنظرتون اینجوری منصفانه است؟
    دوست داشتن کجای این زندگی قرار میگیره؟
    تازه توقعاتشون کمتر از اونای دیگه نیست.

    من که دیگه نمیدونم چی درسته و چی غلط؟
    همه افکارم بهم ریخته.



    کی گفت برین دختر زشت بگیرین ؟؟؟اتفاقا زیبایی مخصوصا در مورد دختر باید یکی از ملاک های اولیه باشه ...چرا ؟؟؟چون فردا با وضع این جامعه با دیدن دختر های رنگ و وارنگ خطاهای مختلف ازش سر نزنه .

    یادمه قبلا توی یه تایپیک دیگه گفتم :پدربزرگ خدابیامرزم به پسرها و دخترهاش میگفت :پوقتی میخواین ازدواج کنین دختر یا پسری رو بگیرین که حداقله ظاهرش جوری باشه که سر سفره باهاش نشستین وقتی میبینینش اشتهاتون کور نشه : )))


    حالا این مال اووووو قدیما بوده ..خدابیامرز عمرش کفاف نداد عهد جدید رو هم ببینه و از نصایحش بهره مند بشیم

    حالا من مثال زدم کوره دهات شما چی فکر کردین ؟؟فک کردین اونجا دختر خوشکل و خوش اندام نیست ؟؟؟
    بعدشم الان دیگه کوره دهات کجا بود کور کوراشم الان اینترنت پرسرعتو دارن حداقل : )))

    ولی واقعا سخت نگیرین وانتخاب عاقلانه داشته باشین و اینو بدونین با انتخاب درست ؛بعد ازدواج هم میشه زندگی رو ساخت نه که قبلش همه چی داشته باشین و بعد فکر ازدواج بیفتین ....ازدواج کردن جسارت میخواد نه ترس .ا

  22. 2 کاربران زیر از ghazal1 بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  23. بالا | پست 14

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Jun 2014
    شماره عضویت
    3968
    نوشته ها
    450
    تشکـر
    929
    تشکر شده 488 بار در 253 پست
    میزان امتیاز
    10

    پاسخ : رفتار برادر شوهر

    نقل قول نوشته اصلی توسط ghazal1 نمایش پست ها
    بببین رها جان میفهمم چی میگی و چه حسی داری ....ولی اینو بدون اومدن برادر همسرت به خونتون بهترین کار ممکنه ...وقتی مادرش خونه نیست کجا بره ؟؟؟خونه خاله عمه عمو و ..... یا خونه تنها بمونه ؟؟؟؟مگه نمیگی سیگاری هم هست ...خونه تنها بمونه پشت هم سیگار بکشه یا دوستای ناباب بیاره خلوت کنن و ...خوبه ؟؟؟شما وجدانت ناراحت نمیشه ؟شما نه اصلا همسرتون ؟؟؟


    برادرشه میدونی برادر ...از شما هم بهش نزدیک تر بوده .... یک پشت نگذشته از این رابطه ...خونه داداشش پهک نشه کف پذیرایی خونه کی بشه ؟؟؟

    بیایم درکمون بیشتر کنیم ...بیایم مهربون تر باشیم ...بیایم یکم بخاطر دیگران کمتر راحت باشیم ...بیایم وسط رابطه ها قرار نگیریم ....بیایم مثبت نگر باشیم ..
    اینکه تا لنگ ظهر خوابه میتونی به کارهات برسی ...بعدشم دوستانه بهش بگی که بره بیرون یک دوری بزنه ...اصلا بفرستش دنبال نون ..ماست و .... خودت مدیریت کن ..سر همسرت غر نزن ..میدونم نزدی ها ...میدونم عزیزم ..

    بعد این رو میگم ..اصلا شکایت نکن ..فقط مدیریت کن ..اگر خودت روت نمیشه میتونی به همسرت بگی که عزیزم داداش وقتی پاشد بگو بره بیرو یدور بزنه تا من یکم راحت باشم و .... اونم دوستانه و با شوخی خنده به داداشش بگهبعد صبحانه خونه نمون برو یدور بیرون بزن بعد بیا ..یا مثلا نون بگیرو ....

    باور کن یه بلوز پوشیدن و روسری کردن اونقدر سخت نیست ...بستگی داره چجور نگاه کنی بهش ...فک کن داداش خودته ...

    من خودم از تو هم کوچیکتر بودم که برادرشوهرام میومدن خونم چن روز چنروز میموندن ....
    شب که میخواستن بمونن با ابنکه بچه بودم و حتییییی از سنمم کمتر میفهمیدم و خیلی کودکانه فکر میکردم ولی اونقدررررر سرم میشد که شب با شوهرم صحبت میکردم که داداشات یکیش جوونه یکیش نوجوون ..هر دوشون تو سن حساسین ...تو برو بیرون پیش اونها بخواب ...نزار فک کنن به رابطمون ..به نمیدونم بهر حال جوونی و نوججونیه دیگه ..من معذب بودم اونها تو خال بخوابن و ما تو اتاق ..


    اولین بار وقتی به همسرم گفتم اونقدرررررررر ناراحت شد که نگو ...میگفت اگر اینطوره من بهشون میگم برن خونه عمه بخوابن ...وای اونقدر باهاش حرف زدم تا قانعش کردم ...
    هر وقتم میخواستن شب خونمون بخوابن همسرم کلا اخلاقش عوض میشد و میگفت باز امشب تو نامهربون میشی و منو از اتاق بیرون میکنی ....خخخخ ولی خب من باهاس حرف و حرف و حرف میزدم تا راضیش میکردم ...حتی کل خانوادشونم میومدن همینطور بود ...



    بالاخره خواستم بگم خیلی ها هستن که این شرایط رو داشتن و دارن ...سعی کن بهش مثلت نگاه کنی ...

    به این فکر کن که :خدا رو شکر خونه ای دارم که چشم امید کسی شده ...همسری دارم که تکیه گاه برادرشه ....روزی ای دارم که جز خودمون شکم دیگری رو هم سیر میکنه ....و اخلاق و مهربونی دارم که خانواده همسرم تو خونم راحتن و روم حساب میکنن .

    اجرتم پیش خدا محفوظه اگر با روی گشاده ماوای کسی باشین .

    موفق باشی عزیزم.
    خوشبحال برادر شوهرای شما که یه همچین زن برادر خوبی داره. شاید اگه همسر من هم چنین رفتاری با برادرم می داشت بعد از فوت پدر و مادرم، الان برادرم آواره غربت نبود

  24. کاربران زیر از hamidrm بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  25. بالا | پست 15

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Aug 2015
    شماره عضویت
    21182
    نوشته ها
    1,442
    تشکـر
    764
    تشکر شده 1,211 بار در 755 پست
    میزان امتیاز
    10

    پاسخ : رفتار برادر شوهر

    نقل قول نوشته اصلی توسط hamidrm نمایش پست ها
    خوشبحال برادر شوهرای شما که یه همچین زن برادر خوبی داره. شاید اگه همسر من هم چنین رفتاری با برادرم می داشت بعد از فوت پدر و مادرم، الان برادرم آواره غربت نبود


    ممنونم شما لطف دارید ....نمیدونم چی بگم فقط متاسفم.خدا ههمون رو عاقبت بخیر کنه .

  26. کاربران زیر از ghazal1 بابت این پست مفید تشکر کرده اند


اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

لیست کاربران دعوت شده به این موضوع

کلمات کلیدی این موضوع

© تمامی حقوق برای مشاورکو محفوظ بوده و هرگونه کپی برداري از محتوای انجمن پيگرد قانونی دارد