سلام و وقت بخیر. مادر شوهری دارم که مدام توی زندگی من دخالت می کنه و گاهی طعنه هایی به من میزنه که واقعا دلگیر میشم ولی به روی خودم نمیارم تا احترامش حفظ بشه. ولی این باعث شده همه چیز رو توی دلم بریزم و افسرده بشم. بعد از پیش اومدن هر موضوع جدیدی، همش از اول یادم میاد و اعصابم کامل به هم میریزه. همسرم اصرار داده باهاش درد و دل کنم تا شاید بتونه راه حل خوبی برای روابط من و مادرش پیدا کنه ولی من می ترسم با حرف زدنم اون ناراحت بشه؛ بالاخره مادرشه. از طرفی مطمئنم اگر بعضی چیزارو بدونه، حتما طرف منو میگیره. به نظرتون چه کار کنم تا از این زجر که واقعا گریبان زندگیمو گرفته رها بشم؟