نوشته اصلی توسط
aaa8
سلام، وقت همتون بخیر
۱۵ ماه که ازدواج کردم با ی خانمی که مادرشون فوت شده و ی برادر کوچیک داشتن و ی پدر، این خانوم از ابتدا نگفت که پدرش مشکل روانی داره بعد ۱۳ روز از تاریخ عقد فهمیدم، زندگیم از اون زمان رو به افول رفت، پدرش همش قاطی میکرد فحش میکشید به زنم، باورتون نمیشه روز مراسمم همش تنم میلرزید که نکنه باباش دوباره فاز عوض کنه آبروم جوو مهمونا بره، گند ترین روز زندگیم بود
خانوم ابتدا همش باباش نفرین میکرد که خدا کنه زودتر بمیری و اینکه زندگی منو نابود کرده حالا بعد گذشت ی سال همچین به پدر و برادرش چسبرده که اصلا نمیگه من کیم، خدا شاهده کم تو این مدت بهش محبت نکردیم، کم هواشو نداشتیم، دستشون خالیه و ما رعایت همه جاشونو کردیم، داداشش بی احترامی کرد صبر کردم با وضعیت پدرش ساختم و زجر کشیدم
رفتم با پدرش حرف بزنم قاطی کرد هرچی اومد تو دهنش بم گفت، زنم بجای اینکه هوای منو داشته باشه طرف باباشو گرفته
واقعا دیگه نمیدونم چیکار کنم انقدر کینه شده تو دلم، شاید باورتون نشه قران میخونم یادم نمیره ذکر میگم یادم نمیره
وافعا نمیدنم چیکار کنم