نمایش نتایج: از 1 به 23 از 23

موضوع: مشکل من با همسر و خانواده ام

2211
  1. بالا | پست 1

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Dec 2015
    شماره عضویت
    25480
    نوشته ها
    8
    تشکـر
    4
    تشکر شده 2 بار در 2 پست
    میزان امتیاز
    0

    مشکل من با همسر و خانواده ام

    من و همسرم هر دو تحصیلات و شغل خوب داریم. 7 ساله ازدواج کردیم و بچه نداریم. از دوتا شهر متفاوتیم که حدود یک ساعت فاصله بینشونه ولی کلی تفاوت فرهنگی دارن. از همون ابتدا تفاوتهای فرهنگی توی دو تا خانواده رو سعی میکردیم مدیریتشون کنیم و اجازه ندیم رابطه ما رو به هم بزنن. همه چیز ظاهرا خوب بود تا اینکه اتفاقی برای پدرشوهرم افتاد که مدتی خانه نشین شد و نتونست کار کنه و خانواده همسرم به دلیل اینکه همسرم سرباز بود و توانایی مالی برای ازدواج نداشت شروع کردن به بهانه جویی و چون همسرم حاضر نشد با خواسته ها و بهانه های اونا کنار بیاد باهاش قهر کردن. ما نزدیک 3 سال با خانواده همسرم قهر بودیم. تو این مدت خانواده من یه جش خیلی ساده برامون گرفتن و با پول جهیزیه خونه کرایه کردیم و با هزاران سختی زندگیمون رو تو تهران و به دور از دو تا خانواده شروع کردیم. کار کردیم، درس خوندیم و به سختی اما با علاقه زندگی کردیم.
    بعد از مدتی با پیغام پسغامهای خانواده هسمرم و عذرخواهی شون (البته با مشورت با پدر من) با اونها آشتی کردیم و خیلی محدود و حساب شده روابطمون رو از سر گرفتیم. اونها هم دیگه مثل سابق نبودند و سعی داشتند کارهاشون رو جبران کنند. مقدار کمی توی خرید خونه به ما کمک کردند. در این میون پدر من به دلیل توانایی مالی بیشتر کمک بیشتری به ما میکرد. این کمکها و سابقه خانواده همسرم توی رفتارهای بدی که توسخت ترین روزهای زندگی با ما داشتن تاثیر زیادی روی دیدگاه پدر و مادرم روی همسرم و خانوادش داشته. از طرفی مادرم مریضیه بدی داشت که الان خدا رو شکر بهتره. ولی کلا روحیه پدر و مادرم بسیار حساس و زودرنج و ایرادگیر شده و چون من بچه اولم و همسرم تنها داماده و دو تا خواهر کوچکترم هنوز ازدواج نکردند، انتظارات خیلی زیادی از ما دارند. همسرم آدم توداریه.. خیلی اهل تعارفات و زبون بازی نیست و این همیشه باعث میشه پدر و مادرم ازش پیش من انتقاد کنن. هر چی من توضیح می دم که اخلاقشه، قبول ندارن و میگن شوهرت بی احترامی میکنه .. انتظار دارن تو کارهاشون همش کمکشون کنیم. ولی شهر ما از شهر پدر و مادرم 11 ساعت فاصله داره ما هر دو کارمندیم و درس میخونیم و دو ماه یه بار میتونیم مرخصی بگیریم و بریم پیششون. تو همون چند روزی که میریم هزار تا حرف از کارهای ما درمیارن. مثلا چرا شوهرت صبح نرفت نون بگیره!!!! چرا ما رو میبرد بازار عصبانی رانندگی میکرد!! چرا یه روز بیشتر نمیمونین تا تو کارهای پدرت بهش کمک کنین!!! و هزارتا چرای دیگه.. دائم در حال گله گذاری ان. تا حالا از همسرم بی احترامی ندیدم.. من رو خیلی دوس داره و همیشه سعی میکنه خواسته هام روبرآورده کنه.. به خاطر ایرادگیری های پدر و مادرم دلم براش میسوزه.. نه خانواده خودش براش خانواده خوبی بودن و نه خانواده من درکمون میکنن.. همش انتظار همش توقع..
    شهریور امسال خواهرم تهران ارشد قبول شد و من به خاطر سابقه ای که از خانواده ام می شناختم و اینکه دنبال بهانه جویی هستند به اصرار ازشان خواستم که خواهرم بیاد و در خانه 50 متری با ما زندگی کند. آنها هم قبول کردند. از همان ابتدا در رفتار خواهرم هم توقع زیاد را نسبت به خودم و همسرم میدیدم. به همسرم دستور میداد و انتظار داشت که ما همواره در خدمات او باشیم و کارهای او را انجام دهیم. من یک بار در مقابل مادرم به او گفتم که رفتارهایش خوب نیست و به همسرم احترام نمی گذارد. خواهرم گفت که همسرم در حدی نیست که او بخواهد احترام بگذارد و جالب است که مادرم به نوعی از او طرفداری کردو و من رو متهم کرد که خیلی به همسرم رو می دهم. 4 ماه گذشت تا اینکه در یک سفر سه روزه که خواهرم را هم برده بودیم و در جریان بازی خواهرم و همسرم کاملا تصاوفی بهم خوردند و خواهرم افتاد و سرش به اندازه 2 سانتی متر زخم شد. همسرم سریع ایشان را به بیمارستان شهر نزدیک رساند و سرش را بخیه زند و بخیر گذشت. اما از آن روز خواهرم با من و همسرم سرسنگین شد و جواب سلام همسرم را نداد و به من گفت که رفتار شوهرت با من بی شرمانه بود و او از روی قصد به من تنه زد و معذرت خواهی نکرد. در حالی که دوستهایمان که آنجا بودند این موضوع را که همسرم تقصیری نداشت تایید می کردند. یک هفته گذشت و خواهرم وسیله هایش را جمع کردو گفت که خوابگاه گرفته و دارد می رود!
    با پدر و مادرم تماس گرفتم. آنها با من طوری حرف زدند که دنیا دور سرم چرخید. به من و همسرم لقب بی لیاقت دادند و ما را متهم به بی احترامی به خانواده و خواهرم کردند. اتفاقات گذشته و هر کاری را که برایمان کرده بودند به رخم کشیدند و با انکار تمام خوبی های من و همسرم هر چه می خواستند بارمان کردند. پدرم به من گفت اگر اتفاقی برای بچه ام می افتاد شوهرت را تکه تکه می کردم. دنیا دور سر من چرخید. فقط گفتم که قضاوت درست نمی کنید و آنها هم با تمسخر تلفن راقطع کردند. روز بعد خواهرم رفت. از آن روز سه هفته گذشته. خانواه ام با من تماسی ندارند. همسرم از من می خواهد تماس نگیرم تا آنها به اشتباهشان پی ببرند. این مسائل روی رفتار من و همسرم با هم تاثیر گذاشته و من به شدت ناراحت و افسرده کرده. تمرکز برای انجام کارهایم ندارم. واقعا نمی دانم چکار کنم. من و همسرم مشکلی با هم نداشیم و نداریم، همسمرم خیلی نجیب و مهربونه و علاقه و وابستگی زیادی به من داره.. تا حال به خانوادم هیچ نوع بی احترامی نکرده.. ولی اونها انتظارات بی پایان از ما دارند. بی منطق اند و پر توقع. رفتارهای قبلی خانواده هسمرم را فراموش نمی کنند. همسرم را زیر ذره بین گذاشته اند و مدام انتقاد می کنند. هر رفتاری را هزار بار تفسیر می کنند و برای ما شخصیت قائل نیستند. من گذشته را فراموش کرده ام ولی انها نمی کنند. کمکهایشان را ابزاری برای دخالت در زندگی ام کرده اند. از طرفی چون مادرم مریض است اگر اتفاقی بیافتد هزار جور توسری از خانواده ام دریافت خواهم کرد. دلم شکسته.. از خوبی هایی که کردم و اینطور جوابم را دادند و از بی انصافی آدمها و قضاوتهای احساسی و بی منطق خسته ام. از سنتهای مسخره و نگاههای سطحی آدمها خسته ام.. از دخالت خسته ام.. میخواهم زندگی کنم ولی نمی گذارند.. تو رو خدا کمکم کنید

  2. کاربران زیر از yalnizyakamoz بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  3. بالا | پست 2

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Aug 2015
    شماره عضویت
    19924
    نوشته ها
    71
    تشکـر
    4
    تشکر شده 24 بار در 19 پست
    میزان امتیاز
    9

    پاسخ : مشکل من با همسرم و خانوادم .. نیاز به کمک دارم

    سلام خواهر گلم شخصیت خانوادت تقریبا مثل خانواده منه.من چندبار با چند نفر راجع به توقعات بیجاشون و زیاده خواهی هرچند تو زبون فقط .صحبت کردم میگن ول کن به زندگی و خوشی و رضایت شوهرت بچسب.خواهر گلم این اخلاقا چاره نداره باید اهمیت ندی و کار و صلاح زندگیتو انجام بدی.

  4. بالا | پست 3

    عنوان کاربر
    کاربر ویژه
    تاریخ عضویت
    Jun 2015
    شماره عضویت
    17322
    نوشته ها
    3,619
    تشکـر
    3,638
    تشکر شده 6,747 بار در 2,688 پست
    میزان امتیاز
    13

    پاسخ : مشکل من با همسرم و خانوادم .. نیاز به کمک دارم

    ضمن احترام به پدر ومادرتون همچنان مثل قبل پشت وپناه همسرتان باشید .

    خواهرم کار خوبی نکردید که با توجه به سطح توقعات خانواده خواهرتون رو به منزلتون اوردید .

    ایشون در سن ازدواجه وشما هم یک زوج جوان اصلا درست نیست که ایشون منزل شما باشن .

    اینجوری توقعات خانواده وهمچنین برخورد های همسر وخواهرتون هم کمتر میشه .

    خیلی خوش حالم که کینه ای نیستید وبدی های خانواده همسرتون رو فراموش کردید .

    برای همسرتون توضیح بدید که پدر ومادرتون چون پسر نداشتند وشما داماد بزرگتر وجای پسر ایشون هستید .توقع بیشتری از شما دارن .

    از یکی از بزرگتر های منطقی در فامیل خودتون مثلا دایی یا عمو کمک بگیرید تا اوضاع مساعد بشه .
    امضای ایشان
    خدا مرهم تمام دردهاست هر چه عمق

    خراش های وجودت بیشتر باشد

    خدا برای پر کردن آن بیشتر در وجودت جای می گیرد

    خدایا دردهایم دلنشین می شود

    وقتی درمانم " تویی "

  5. 2 کاربران زیر از ستیلا بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  6. بالا | پست 4

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Dec 2015
    شماره عضویت
    25480
    نوشته ها
    8
    تشکـر
    4
    تشکر شده 2 بار در 2 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : مشکل من با همسرم و خانوادم .. نیاز به کمک دارم

    خیلی ممنونم از راهنماییتون.. دقیقا من هم با دو نفر از دوستانم که در جریان روابط من با خانوادم بودند صحبت کردم.. اونا هم معتقد بودن که همسر من خیلی خوبه و من بهتره بی خیال حرفهای خانوادم بشم و بچسبم به زندگیم.. ولی من کلا خیلی آدم احساسی و دل نازکم و هیچ وقت نمی خوام ناراحتی خوانوادم رو ببینم بهمین خاطر تا حالا چیزی بهشون نگفتم.. قهر بودن رو دوست ندارم ولی خیلی دلم رو شکستن و واقعا الان دلم نمیاد حتی بهشون زنگ بزنم..

  7. بالا | پست 5

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Dec 2015
    شماره عضویت
    25480
    نوشته ها
    8
    تشکـر
    4
    تشکر شده 2 بار در 2 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : مشکل من با همسرم و خانوادم .. نیاز به کمک دارم

    نقل قول نوشته اصلی توسط ستیلا نمایش پست ها
    ضمن احترام به پدر ومادرتون همچنان مثل قبل پشت وپناه همسرتان باشید .

    خواهرم کار خوبی نکردید که با توجه به سطح توقعات خانواده خواهرتون رو به منزلتون اوردید .

    ایشون در سن ازدواجه وشما هم یک زوج جوان اصلا درست نیست که ایشون منزل شما باشن .

    اینجوری توقعات خانواده وهمچنین برخورد های همسر وخواهرتون هم کمتر میشه .

    خیلی خوش حالم که کینه ای نیستید وبدی های خانواده همسرتون رو فراموش کردید .

    برای همسرتون توضیح بدید که پدر ومادرتون چون پسر نداشتند وشما داماد بزرگتر وجای پسر ایشون هستید .توقع بیشتری از شما دارن .

    از یکی از بزرگتر های منطقی در فامیل خودتون مثلا دایی یا عمو کمک بگیرید تا اوضاع مساعد بشه .
    بله کاملا با حرفتون موافقم.. من اشتباه کردم.. اونم بخاطر مهربونی بیش ازحدم بود که میخواستم خواهرم نره خوابگاه و بابام اینا فکرشون راحت باشه.. ولی اشتباه کردم.. کلا وقتی بیش از حد به کسی محبت می کنید کم کم انتظارات بالا میره و فکر میکنن وظیفتون بوده.. از پیشنهادتون ممنونم ولی تو اطرافیان هم به خاطر اخلاق پر توقع پدر و مادرم فامیلهامون هم خیلی باهاشون رفت و آمد ندارن.. واقعا دنبال یه راه چاره ام..

  8. بالا | پست 6

    عنوان کاربر
    کاربر ویژه
    تاریخ عضویت
    Jun 2015
    شماره عضویت
    17322
    نوشته ها
    3,619
    تشکـر
    3,638
    تشکر شده 6,747 بار در 2,688 پست
    میزان امتیاز
    13

    پاسخ : مشکل من با همسرم و خانوادم .. نیاز به کمک دارم

    از بزرگ خانواده مثلا پدربزرگ یا مادربزرگ کمک بگیرید .

    درسته محبت زیادی توقع رو بالا میبره .از این نظر گفتم که خواهرتون منزل شما نباشن .چون همسرتون ممکنه تو خونه دوست داره ازاد باشه .

    یه لباس راحت بپوشه .معذب میشه .از طرفی یه اپارتمان پنجاه متری معمولا یک خواب داره .همسرتون هم جوونه .ممکنه بخواد یک هفته کار کرده یک روز پایان

    هفته رو تو روابطش ازاد باشه .ولی بایک خانم جوان نمیتونه واین کم کم رابطه بین شما وهمسرت رو به چالش میکشونه .

    همین برخورد تصادفی با خواهرتون که به گفته شما وهمه دوستان همسرتون مقصر نبودن ولی خواهرتون براتون مشکل درست کرده .

    بهتره یه مدت همسرتون برخوردش رو با شما وخانوادتون کمتر کنه تا بیشتر باعث بی احترامی نشه .

    زیاد خودتون رو ناراحت نکنید .ان شاالله خانوادتون پی به اشتباهشون میبرن .

    با مادرتون در میون بزارید دخترا با مادر راحت ترن .

    در مواقعی که خانواده به همسرتون حرفی زدن که احساس کردید همسرت ناراحته .بیشتر به همسرت برس تا بدونه که شما جبهه گیری نکردید .

    همونطور که ایشون از شما در موضوع قهر خانواده جانبداری کردند شما هم اگر حق با ایشونه پشت ایشون رو خالی نکنید .

    شما بیشتر از پیش به همسرتون در حضور خانواده خودتون وهمسرتون احترام بگذارید .

    به قول معروف احترام امامزاده رو متولی امامزاده حفظ می کنه .
    امضای ایشان
    خدا مرهم تمام دردهاست هر چه عمق

    خراش های وجودت بیشتر باشد

    خدا برای پر کردن آن بیشتر در وجودت جای می گیرد

    خدایا دردهایم دلنشین می شود

    وقتی درمانم " تویی "

  9. 2 کاربران زیر از ستیلا بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  10. بالا | پست 7

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Oct 2015
    شماره عضویت
    23156
    نوشته ها
    364
    تشکـر
    593
    تشکر شده 396 بار در 211 پست
    میزان امتیاز
    9

    پاسخ : مشکل من با همسرم و خانوادم .. نیاز به کمک دارم

    نقل قول نوشته اصلی توسط ستیلا نمایش پست ها
    ضمن احترام به پدر ومادرتون همچنان مثل قبل پشت وپناه همسرتان باشید .

    خواهرم کار خوبی نکردید که با توجه به سطح توقعات خانواده خواهرتون رو به منزلتون اوردید .

    ایشون در سن ازدواجه وشما هم یک زوج جوان اصلا درست نیست که ایشون منزل شما باشن .

    اینجوری توقعات خانواده وهمچنین برخورد های همسر وخواهرتون هم کمتر میشه .

    خیلی خوش حالم که کینه ای نیستید وبدی های خانواده همسرتون رو فراموش کردید .

    برای همسرتون توضیح بدید که پدر ومادرتون چون پسر نداشتند وشما داماد بزرگتر وجای پسر ایشون هستید .توقع بیشتری از شما دارن .

    از یکی از بزرگتر های منطقی در فامیل خودتون مثلا دایی یا عمو کمک بگیرید تا اوضاع مساعد بشه .
    تو مغز شما غیر از انحراف جنسی موضوع دیگه ای هم هست ؟

  11. بالا | پست 8

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Dec 2015
    شماره عضویت
    25480
    نوشته ها
    8
    تشکـر
    4
    تشکر شده 2 بار در 2 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : مشکل من با همسرم و خانوادم .. نیاز به کمک دارم

    نقل قول نوشته اصلی توسط ستیلا نمایش پست ها
    از بزرگ خانواده مثلا پدربزرگ یا مادربزرگ کمک بگیرید .

    درسته محبت زیادی توقع رو بالا میبره .از این نظر گفتم که خواهرتون منزل شما نباشن .چون همسرتون ممکنه تو خونه دوست داره ازاد باشه .

    یه لباس راحت بپوشه .معذب میشه .از طرفی یه اپارتمان پنجاه متری معمولا یک خواب داره .همسرتون هم جوونه .ممکنه بخواد یک هفته کار کرده یک روز پایان

    هفته رو تو روابطش ازاد باشه .ولی بایک خانم جوان نمیتونه واین کم کم رابطه بین شما وهمسرت رو به چالش میکشونه .

    همین برخورد تصادفی با خواهرتون که به گفته شما وهمه دوستان همسرتون مقصر نبودن ولی خواهرتون براتون مشکل درست کرده .

    بهتره یه مدت همسرتون برخوردش رو با شما وخانوادتون کمتر کنه تا بیشتر باعث بی احترامی نشه .

    زیاد خودتون رو ناراحت نکنید .ان شاالله خانوادتون پی به اشتباهشون میبرن .

    با مادرتون در میون بزارید دخترا با مادر راحت ترن .

    در مواقعی که خانواده به همسرتون حرفی زدن که احساس کردید همسرت ناراحته .بیشتر به همسرت برس تا بدونه که شما جبهه گیری نکردید .

    همونطور که ایشون از شما در موضوع قهر خانواده جانبداری کردند شما هم اگر حق با ایشونه پشت ایشون رو خالی نکنید .

    شما بیشتر از پیش به همسرتون در حضور خانواده خودتون وهمسرتون احترام بگذارید .

    به قول معروف احترام امامزاده رو متولی امامزاده حفظ می کنه .
    بله.. کاملا درست میفرمایید. بودن خواهرم خونه ما باعث می سد تا همسرم معذب بشه ولی بنده خدا هیچی نمی گفت.. مردای امروزی خیلی کم پیش میاد بتونن چنین چیزی رو تحمل کنن.. اونم با اخلاقایی که خواهر من داشت.. حالا که دیگه رفته خوابگاه.. ولی مشکلم اینه که بزرگای خانوادمون اونقدر پیرو و مریضن که نمیشه باهاشون درد دل کرد و ازسون انتظار پادرمیونی داشت.. به عبارتی الان من هیشکی رو ندارم که واسطه بین پدر و مادرم و مابشه
    ویرایش توسط yalnizyakamoz : 12-31-2015 در ساعت 06:46 PM

  12. بالا | پست 9

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    May 2015
    شماره عضویت
    16357
    نوشته ها
    486
    تشکـر
    301
    تشکر شده 249 بار در 171 پست
    میزان امتیاز
    9

    پاسخ : مشکل من با همسرم و خانوادم .. نیاز به کمک دارم

    اسم تاپیک رو اشتباه انتخاب کردید
    شما با همسرتون مشکلی ندارید
    مشکل شما با خانواده هاست
    بنظر من با این اوضواع و احوال که شرح دادید فعلا تا مدتی فقط به فکر خودتون همسرتون و ساختن زندگیتون باشید و کاری به خانواده ها نداشته باشید
    به همسرتون عشق و علاقه بیشتری بدید در مواقع بیکاری و آخر هفته ها برید بیرون گردش تا کمتر احساسات تحت تاثیرتون بزاره با دوستاتون برید بگردید
    خانواده هرچقدر که کمکتون کردن عذر میخوام ولی وظیفشون رو انجام دادن و اگر چیزی بگن جز منت گذاشتن کار دیگه ای نمیخوان کنن بالاخره شما هم زندگی دارید این درست نیست که از شما و هسرتون توقعات خیلی بالایی داشته باشن. راجب خواهرتون هم با همسرتون نه صحبتی کنید نه بحثی...خواهرتون تحت تاثیر حرفای خانوادتون و غرور جوانی هست و همون بهتر که ازتون جدا شد.

  13. بالا | پست 10

    عنوان کاربر
    کاربر ویژه
    تاریخ عضویت
    Jun 2015
    شماره عضویت
    17322
    نوشته ها
    3,619
    تشکـر
    3,638
    تشکر شده 6,747 بار در 2,688 پست
    میزان امتیاز
    13

    پاسخ : مشکل من با همسرم و خانوادم .. نیاز به کمک دارم

    نقل قول نوشته اصلی توسط ehsan1966 نمایش پست ها
    تو مغز شما غیر از انحراف جنسی موضوع دیگه ای هم هست ؟
    به نظر من ذهن شما منحرفه که از نظرات من برداشت جنسی کردید .
    امضای ایشان
    خدا مرهم تمام دردهاست هر چه عمق

    خراش های وجودت بیشتر باشد

    خدا برای پر کردن آن بیشتر در وجودت جای می گیرد

    خدایا دردهایم دلنشین می شود

    وقتی درمانم " تویی "

  14. بالا | پست 11

    عنوان کاربر
    کاربر محروم
    تاریخ عضویت
    Sep 2015
    شماره عضویت
    21877
    نوشته ها
    2,577
    تشکـر
    2,345
    تشکر شده 1,788 بار در 1,138 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : مشکل من با همسرم و خانوادم .. نیاز به کمک دارم

    نقل قول نوشته اصلی توسط ستیلا نمایش پست ها
    ضمن احترام به پدر ومادرتون همچنان مثل قبل پشت وپناه همسرتان باشید .

    خواهرم کار خوبی نکردید که با توجه به سطح توقعات خانواده خواهرتون رو به منزلتون اوردید .

    ایشون در سن ازدواجه وشما هم یک زوج جوان اصلا درست نیست که ایشون منزل شما باشن .

    اینجوری توقعات خانواده وهمچنین برخورد های همسر وخواهرتون هم کمتر میشه .

    خیلی خوش حالم که کینه ای نیستید وبدی های خانواده همسرتون رو فراموش کردید .

    برای همسرتون توضیح بدید که پدر ومادرتون چون پسر نداشتند وشما داماد بزرگتر وجای پسر ایشون هستید .توقع بیشتری از شما دارن .

    از یکی از بزرگتر های منطقی در فامیل خودتون مثلا دایی یا عمو کمک بگیرید تا اوضاع مساعد بشه .
    ستیلا با نظر شما موافقم خواهر ایشون بهتر بود از اول همون خوابگاه می رفت . خداشکر تو خونه برخورد دیگری نشده معلوم نبود اون موقع چه می خواستند بگن خانواده ایشون و وضع بدتر میشد.

  15. بالا | پست 12

    عنوان کاربر
    کاربر ویژه
    تاریخ عضویت
    Jun 2015
    شماره عضویت
    17322
    نوشته ها
    3,619
    تشکـر
    3,638
    تشکر شده 6,747 بار در 2,688 پست
    میزان امتیاز
    13

    پاسخ : مشکل من با همسرم و خانوادم .. نیاز به کمک دارم

    نقل قول نوشته اصلی توسط omidd نمایش پست ها
    ستیلا با نظر شما موافقم خواهر ایشون بهتر بود از اول همون خوابگاه می رفت . خداشکر تو خونه برخورد دیگری نشده معلوم نبود اون موقع چه می خواستند بگن خانواده ایشون و وضع بدتر میشد.
    ممنون از لطفتون شما چه زود درخواست بنده رو تو چت پذیرفتید .ولی نظرتون رو درباره نظرات بنده تو این تاپیک عنوان نکردید .
    امضای ایشان
    خدا مرهم تمام دردهاست هر چه عمق

    خراش های وجودت بیشتر باشد

    خدا برای پر کردن آن بیشتر در وجودت جای می گیرد

    خدایا دردهایم دلنشین می شود

    وقتی درمانم " تویی "

  16. بالا | پست 13

    عنوان کاربر
    کاربر محروم
    تاریخ عضویت
    Sep 2015
    شماره عضویت
    21877
    نوشته ها
    2,577
    تشکـر
    2,345
    تشکر شده 1,788 بار در 1,138 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : مشکل من با همسرم و خانوادم .. نیاز به کمک دارم

    نقل قول نوشته اصلی توسط ستیلا نمایش پست ها
    ممنون از لطفتون شما چه زود درخواست بنده رو تو چت پذیرفتید .ولی نظرتون رو درباره نظرات بنده تو این تاپیک عنوان نکردید .
    خواهش می کنم ، نه اصلا انحراف جنسی نیست ، چون اصولا خوب نیست چه عرفی و چه عقلی و اخلاقی خواهر زن بیاد با خانواده خواهرش زندگی کنه ، تازه اینکه این ها جوون و خونه خیلی کوچک هست و خود خانوم هم گفتند که شوهرشون راحت نبودند و خدانکرده اتفاق تصادفی خاصی می افتاد معلوم نبود چه قشقری به پا می کرد خواهر این خانوم.

  17. کاربران زیر از omidd بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  18. بالا | پست 14

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Dec 2015
    شماره عضویت
    25480
    نوشته ها
    8
    تشکـر
    4
    تشکر شده 2 بار در 2 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : مشکل من با همسرم و خانوادم .. نیاز به کمک دارم

    نقل قول نوشته اصلی توسط sooshiyant نمایش پست ها
    اسم تاپیک رو اشتباه انتخاب کردید
    شما با همسرتون مشکلی ندارید
    مشکل شما با خانواده هاست
    بنظر من با این اوضواع و احوال که شرح دادید فعلا تا مدتی فقط به فکر خودتون همسرتون و ساختن زندگیتون باشید و کاری به خانواده ها نداشته باشید
    به همسرتون عشق و علاقه بیشتری بدید در مواقع بیکاری و آخر هفته ها برید بیرون گردش تا کمتر احساسات تحت تاثیرتون بزاره با دوستاتون برید بگردید
    خانواده هرچقدر که کمکتون کردن عذر میخوام ولی وظیفشون رو انجام دادن و اگر چیزی بگن جز منت گذاشتن کار دیگه ای نمیخوان کنن بالاخره شما هم زندگی دارید این درست نیست که از شما و هسرتون توقعات خیلی بالایی داشته باشن. راجب خواهرتون هم با همسرتون نه صحبتی کنید نه بحثی...خواهرتون تحت تاثیر حرفای خانوادتون و غرور جوانی هست و همون بهتر که ازتون جدا شد.

    ممنونم از راهنماییتون.. بله بهتر بود مینوشتم مشکل ما با خانوده ها..
    خیلی جالبه برام.. زوجای امروزی اغلب با همدیگه مشکل دارن.. و خانواده ها سعی میکنن پادرمیونی کنن تا مشکلاشون حل بشه..
    اون وقت من و همسرم به سختی درس خوندیم .. روی پای خودمون ایستادیم و زندگی مون را ساختیم.. تازه الان که زندگی میخواد بهمون لبخند بزنه خانواده ها برامون ناراحتی ایجاد میکنن ..
    همونطور که تو پست اولم اشاره کردم مادر من مریض بود و الان دو سه ماهیه خوب شده .. طوری که انگار خدا بهش فرصت تازه ای برای زندگی بخشید.. چون بیماریش پیشرفته بود و به طرز معجزه آسایی حالشون خوب شد.. حالا از روزی که خوب شده به جای شکر گذاری همش داره با دورو بری هاش تسویه حساب میکنه.. مثلا زنگ میزنه به فلان خالم که تو چرا موقعی که من مریض بودم اومدی اینو گفتی یا از زن داییم گله میکنه که چرا من مریض بودم اومدم پیشم فلان حرف رو زدی.. و من و همسرم که تو لیست سیاه رتبه اول رو داریم.. یکی دوبار به من گفت کارهای خانواده شوهر تو باعث شد من به این بیماری مبتلا بشم!!!! یعنی من واقعا حرفی برای گفتن نداشتم...
    من تحصیلات عالیه دارم از یکی از دانشگاههای تاپ کشور و همون جا دارم درس میدم.. ترمی 100 تا شاگرد دارم و همه ازم راضین ولی خانوادم اصلا قبولم ندارن.. یعنی پز من رو جلوی همه میدن ولی برام شخصیت قائل نیستن.. به عنوان مثال پدرم هنوزم به خودش اجازه میده به لباس پوشیدن من گیر بده و پشت سرم به مادرم میگه اون چه لباسی بود تنش بود.. و یا اینکه وقتی ما میریم خونشون و چون شهرستان هستن شب رو میمونیم، جامون رو تو حال میندازن.. چون معتقدن تو خونه بابای من و جلوی بابام زشته ما با هم و تو اتاق بخوابیم.. مسئله اصلا کجا خوابیدن نیست مسئله ارزش قائل شدن به شعور و حریم شخصی کسی هست که هفت ساله ازدواج کرده.. اگرم چیزی بگم متهم به بی ادبی میشم .. به همین خاطر خیلی اذیت میشم..

  19. بالا | پست 15

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Aug 2015
    شماره عضویت
    21182
    نوشته ها
    1,442
    تشکـر
    764
    تشکر شده 1,211 بار در 755 پست
    میزان امتیاز
    10

    پاسخ : مشکل من با همسرم و خانوادم .. نیاز به کمک دارم

    نقل قول نوشته اصلی توسط yalnizyakamoz نمایش پست ها
    من و همسرم هر دو تحصیلات و شغل خوب داریم. 7 ساله ازدواج کردیم و بچه نداریم. از دوتا شهر متفاوتیم که حدود یک ساعت فاصله بینشونه ولی کلی تفاوت فرهنگی دارن. از همون ابتدا تفاوتهای فرهنگی توی دو تا خانواده رو سعی میکردیم مدیریتشون کنیم و اجازه ندیم رابطه ما رو به هم بزنن. همه چیز ظاهرا خوب بود تا اینکه اتفاقی برای پدرشوهرم افتاد که مدتی خانه نشین شد و نتونست کار کنه و خانواده همسرم به دلیل اینکه همسرم سرباز بود و توانایی مالی برای ازدواج نداشت شروع کردن به بهانه جویی و چون همسرم حاضر نشد با خواسته ها و بهانه های اونا کنار بیاد باهاش قهر کردن. ما نزدیک 3 سال با خانواده همسرم قهر بودیم. تو این مدت خانواده من یه جش خیلی ساده برامون گرفتن و با پول جهیزیه خونه کرایه کردیم و با هزاران سختی زندگیمون رو تو تهران و به دور از دو تا خانواده شروع کردیم. کار کردیم، درس خوندیم و به سختی اما با علاقه زندگی کردیم.
    بعد از مدتی با پیغام پسغامهای خانواده هسمرم و عذرخواهی شون (البته با مشورت با پدر من) با اونها آشتی کردیم و خیلی محدود و حساب شده روابطمون رو از سر گرفتیم. اونها هم دیگه مثل سابق نبودند و سعی داشتند کارهاشون رو جبران کنند. مقدار کمی توی خرید خونه به ما کمک کردند. در این میون پدر من به دلیل توانایی مالی بیشتر کمک بیشتری به ما میکرد. این کمکها و سابقه خانواده همسرم توی رفتارهای بدی که توسخت ترین روزهای زندگی با ما داشتن تاثیر زیادی روی دیدگاه پدر و مادرم روی همسرم و خانوادش داشته. از طرفی مادرم مریضیه بدی داشت که الان خدا رو شکر بهتره. ولی کلا روحیه پدر و مادرم بسیار حساس و زودرنج و ایرادگیر شده و چون من بچه اولم و همسرم تنها داماده و دو تا خواهر کوچکترم هنوز ازدواج نکردند، انتظارات خیلی زیادی از ما دارند. همسرم آدم توداریه.. خیلی اهل تعارفات و زبون بازی نیست و این همیشه باعث میشه پدر و مادرم ازش پیش من انتقاد کنن. هر چی من توضیح می دم که اخلاقشه، قبول ندارن و میگن شوهرت بی احترامی میکنه .. انتظار دارن تو کارهاشون همش کمکشون کنیم. ولی شهر ما از شهر پدر و مادرم 11 ساعت فاصله داره ما هر دو کارمندیم و درس میخونیم و دو ماه یه بار میتونیم مرخصی بگیریم و بریم پیششون. تو همون چند روزی که میریم هزار تا حرف از کارهای ما درمیارن. مثلا چرا شوهرت صبح نرفت نون بگیره!!!! چرا ما رو میبرد بازار عصبانی رانندگی میکرد!! چرا یه روز بیشتر نمیمونین تا تو کارهای پدرت بهش کمک کنین!!! و هزارتا چرای دیگه.. دائم در حال گله گذاری ان. تا حالا از همسرم بی احترامی ندیدم.. من رو خیلی دوس داره و همیشه سعی میکنه خواسته هام روبرآورده کنه.. به خاطر ایرادگیری های پدر و مادرم دلم براش میسوزه.. نه خانواده خودش براش خانواده خوبی بودن و نه خانواده من درکمون میکنن.. همش انتظار همش توقع..
    شهریور امسال خواهرم تهران ارشد قبول شد و من به خاطر سابقه ای که از خانواده ام می شناختم و اینکه دنبال بهانه جویی هستند به اصرار ازشان خواستم که خواهرم بیاد و در خانه 50 متری با ما زندگی کند. آنها هم قبول کردند. از همان ابتدا در رفتار خواهرم هم توقع زیاد را نسبت به خودم و همسرم میدیدم. به همسرم دستور میداد و انتظار داشت که ما همواره در خدمات او باشیم و کارهای او را انجام دهیم. من یک بار در مقابل مادرم به او گفتم که رفتارهایش خوب نیست و به همسرم احترام نمی گذارد. خواهرم گفت که همسرم در حدی نیست که او بخواهد احترام بگذارد و جالب است که مادرم به نوعی از او طرفداری کردو و من رو متهم کرد که خیلی به همسرم رو می دهم. 4 ماه گذشت تا اینکه در یک سفر سه روزه که خواهرم را هم برده بودیم و در جریان بازی خواهرم و همسرم کاملا تصاوفی بهم خوردند و خواهرم افتاد و سرش به اندازه 2 سانتی متر زخم شد. همسرم سریع ایشان را به بیمارستان شهر نزدیک رساند و سرش را بخیه زند و بخیر گذشت. اما از آن روز خواهرم با من و همسرم سرسنگین شد و جواب سلام همسرم را نداد و به من گفت که رفتار شوهرت با من بی شرمانه بود و او از روی قصد به من تنه زد و معذرت خواهی نکرد. در حالی که دوستهایمان که آنجا بودند این موضوع را که همسرم تقصیری نداشت تایید می کردند. یک هفته گذشت و خواهرم وسیله هایش را جمع کردو گفت که خوابگاه گرفته و دارد می رود!
    با پدر و مادرم تماس گرفتم. آنها با من طوری حرف زدند که دنیا دور سرم چرخید. به من و همسرم لقب بی لیاقت دادند و ما را متهم به بی احترامی به خانواده و خواهرم کردند. اتفاقات گذشته و هر کاری را که برایمان کرده بودند به رخم کشیدند و با انکار تمام خوبی های من و همسرم هر چه می خواستند بارمان کردند. پدرم به من گفت اگر اتفاقی برای بچه ام می افتاد شوهرت را تکه تکه می کردم. دنیا دور سر من چرخید. فقط گفتم که قضاوت درست نمی کنید و آنها هم با تمسخر تلفن راقطع کردند. روز بعد خواهرم رفت. از آن روز سه هفته گذشته. خانواه ام با من تماسی ندارند. همسرم از من می خواهد تماس نگیرم تا آنها به اشتباهشان پی ببرند. این مسائل روی رفتار من و همسرم با هم تاثیر گذاشته و من به شدت ناراحت و افسرده کرده. تمرکز برای انجام کارهایم ندارم. واقعا نمی دانم چکار کنم. من و همسرم مشکلی با هم نداشیم و نداریم، همسمرم خیلی نجیب و مهربونه و علاقه و وابستگی زیادی به من داره.. تا حال به خانوادم هیچ نوع بی احترامی نکرده.. ولی اونها انتظارات بی پایان از ما دارند. بی منطق اند و پر توقع. رفتارهای قبلی خانواده هسمرم را فراموش نمی کنند. همسرم را زیر ذره بین گذاشته اند و مدام انتقاد می کنند. هر رفتاری را هزار بار تفسیر می کنند و برای ما شخصیت قائل نیستند. من گذشته را فراموش کرده ام ولی انها نمی کنند. کمکهایشان را ابزاری برای دخالت در زندگی ام کرده اند. از طرفی چون مادرم مریض است اگر اتفاقی بیافتد هزار جور توسری از خانواده ام دریافت خواهم کرد. دلم شکسته.. از خوبی هایی که کردم و اینطور جوابم را دادند و از بی انصافی آدمها و قضاوتهای احساسی و بی منطق خسته ام. از سنتهای مسخره و نگاههای سطحی آدمها خسته ام.. از دخالت خسته ام.. میخواهم زندگی کنم ولی نمی گذارند.. تو رو خدا کمکم کنید


    ای ژووووونممم اخلاقت لنگه خودمه ..منم همیشه از شوهرپم طرفداری میکنم و کارهاشو توجیه میکنم چون ذاتشو میشناسم .میدونم تو دلش چیه حتی اگر ظاهرش رفتار خوبی نشون نده .
    به خانوادمم اجازه نمیدم بدگوییشو کنن .با اینکه همسروم دلنازک و زودرنج میشه گاهی و اعتراض میکنن خانوادم باز با پررویی میگم تقصیر شماست دل گنگشکیه شوهرمو میشگونین .باید از دلش در بیارین تا نکشتمتون
    البته من چون ته تغاری هستم راحت ترم تو روابطم با خانواده ولی شما چون دختر بزرگین از شما انتظار رفتارای به اصطلاح منطقی تر و همیشه مدافع اونا باشید رو دارن .


    ولی بدون کارت درسته عزییییییزم .تو عین خودم رفتار کن همچنان ادامه بده به همین طرفداریات از شوهرت ...و در مورد خانوادت فقط سکوت کن .رو حرفشون حرف نزن و دلشونو نش************ که ازت راضی باشن در عوض همیشه سکوت کن و به شوهرت نشون بده که همیشه طرف اونی .از اونجایی که خودت میگی شوهرت کارش درسته میگم ها .

    نگران نباش اصلا خواهرت که ازدواج کنه حساسیت ها کمتر میشه و توقعات نصف میشه ..

  20. 2 کاربران زیر از ghazal1 بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  21. بالا | پست 16

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Dec 2015
    شماره عضویت
    25480
    نوشته ها
    8
    تشکـر
    4
    تشکر شده 2 بار در 2 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : مشکل من با همسرم و خانوادم .. نیاز به کمک دارم

    نقل قول نوشته اصلی توسط ghazal1 نمایش پست ها
    ای ژووووونممم اخلاقت لنگه خودمه ..منم همیشه از شوهرپم طرفداری میکنم و کارهاشو توجیه میکنم چون ذاتشو میشناسم .میدونم تو دلش چیه حتی اگر ظاهرش رفتار خوبی نشون نده .
    به خانوادمم اجازه نمیدم بدگوییشو کنن .با اینکه همسروم دلنازک و زودرنج میشه گاهی و اعتراض میکنن خانوادم باز با پررویی میگم تقصیر شماست دل گنگشکیه شوهرمو میشگونین .باید از دلش در بیارین تا نکشتمتون
    البته من چون ته تغاری هستم راحت ترم تو روابطم با خانواده ولی شما چون دختر بزرگین از شما انتظار رفتارای به اصطلاح منطقی تر و همیشه مدافع اونا باشید رو دارن .


    ولی بدون کارت درسته عزییییییزم .تو عین خودم رفتار کن همچنان ادامه بده به همین طرفداریات از شوهرت ...و در مورد خانوادت فقط سکوت کن .رو حرفشون حرف نزن و دلشونو نش************ که ازت راضی باشن در عوض همیشه سکوت کن و به شوهرت نشون بده که همیشه طرف اونی .از اونجایی که خودت میگی شوهرت کارش درسته میگم ها .

    نگران نباش اصلا خواهرت که ازدواج کنه حساسیت ها کمتر میشه و توقعات نصف میشه ..

    مرسی عزززییززم.. خیلی بهم آرامش داد حرفات.. چه خوب که مثل من فکر میکنی.. من اگه یه درصد احتمال میدادم همسرم منظوری داره حتما بهش تذکر میدادم و چون میدونم خیلی با جنبه است حتما ازشون عذر میخواست.. حتی یه بار که احساس کردم همسرم یه خرده تقصیر داشته سر یه موضوع الکی ازش خواستم زنگ بزنه به بابام و مامانم و جدا جدا ازشون عذرخواهی کنه.. اونم مثل مرد قبول کرد و بلافاصله دلشون رو به دست آورد.. ولی باورت میشه بعد از چند مدت دوباره اون موضوع که حل شده بود رو پدر و مادرم پیش کشیدن و باز به روی من آوردن.. پدر و مادرم بسیییااار کینه ای هستن و همش تو گذشته زندگی میکنن.. خیلی هم منفی نگرن و توی هر حرکتی دنبال منظور بد میگردن..
    از ته دلم دعااا میکنم خواهرم زودتر ازدواج کنه تا هم تمرکزشون از روی ما برداشته بشه و هم اینکه شاید قدر شوهر مظلوم و آقای من رو بدونن...

  22. بالا | پست 17

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Aug 2015
    شماره عضویت
    21182
    نوشته ها
    1,442
    تشکـر
    764
    تشکر شده 1,211 بار در 755 پست
    میزان امتیاز
    10

    پاسخ : مشکل من با همسرم و خانوادم .. نیاز به کمک دارم

    نقل قول نوشته اصلی توسط yalnizyakamoz نمایش پست ها
    مرسی عزززییززم.. خیلی بهم آرامش داد حرفات.. چه خوب که مثل من فکر میکنی.. من اگه یه درصد احتمال میدادم همسرم منظوری داره حتما بهش تذکر میدادم و چون میدونم خیلی با جنبه است حتما ازشون عذر میخواست.. حتی یه بار که احساس کردم همسرم یه خرده تقصیر داشته سر یه موضوع الکی ازش خواستم زنگ بزنه به بابام و مامانم و جدا جدا ازشون عذرخواهی کنه.. اونم مثل مرد قبول کرد و بلافاصله دلشون رو به دست آورد.. ولی باورت میشه بعد از چند مدت دوباره اون موضوع که حل شده بود رو پدر و مادرم پیش کشیدن و باز به روی من آوردن.. پدر و مادرم بسیییااار کینه ای هستن و همش تو گذشته زندگی میکنن.. خیلی هم منفی نگرن و توی هر حرکتی دنبال منظور بد میگردن..
    از ته دلم دعااا میکنم خواهرم زودتر ازدواج کنه تا هم تمرکزشون از روی ما برداشته بشه و هم اینکه شاید قدر شوهر مظلوم و آقای من رو بدونن...


    بله عزیزم میدونم مشخصه که عاقلانه تصمیم میگیری و عمل میکنی ..چون از رفتارهای خانوادت خبر داری سعی کن زیاد جدی نگیری حرفاشونو و بدخلقی هاشونو وارد زندگیت نکنی و اجازه ندی ارامش زندگیت بهم بخوره .

    به نظر من پدر مادرا باید درک کنن وقتی دخترشون ازشون دوره همه کسشونهمسرشونه پس ناراحتی اون ینی ناراحتی دخترشون و نباید کاری کنن دخترشون تو غربت ناراحت باشه و با همسرش دچار کنتاک بشه .

    اصلا لازم نیست اینها رو به روی پدر مادرت بیاری .چون مامان بابا گوگولی هامون زود دلشون میسکنه .فقط خودت حواست باشه یه گوش در باشی یکی دروازه و قربون صدقشون بری بدون این که گله هاشونو به خودت یا همسرت منتقل کنی .
    ه

  23. کاربران زیر از ghazal1 بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  24. بالا | پست 18

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Nov 2014
    شماره عضویت
    8594
    نوشته ها
    1,659
    تشکـر
    74
    تشکر شده 1,314 بار در 743 پست
    میزان امتیاز
    11

    پاسخ : مشکل من با همسرم و خانوادم .. نیاز به کمک دارم

    سلام

    ببینید عزیز متاسفم از آنچه که خواندم ولی, تبریک به شما و همسرتان که عاقلانه عمل میکنید!

    خانواده امروز خانواده هسته ای است که شامل مرد و زن و فرزندان آنهاست و خانواده گسترده دورانش به سر آمده.

    همیشه گفته و میگم مهم نیست که وابستگان خونی مادر و پدر و مادر شوهر و مادر زن و خواهر شوهر و خواهر زن و........ چی میگن مهم اینه که همسران به گفته های آنها چه واکنشی در رابطه با خود و یا طرف مقابل انجام میدهند.

    بهتر اینه که روابط رو با هر دو خانواده کمتر کنید از خواهر بخواهید که جایی برای خودش پیدا کند (کمکش کنید) و رعابت حرمت خود و شوهر شما و بلعکس بزرگترین نعمت برای هر دوی شماست.

    کوتاه سخن: به زندگی خودتان بپردازید و لاغیر.


    موفق یاشید

    سپاس
    dr
    امضای ایشان
    وقتی که بدن فیزیکی بیمار شد باید به پزشک رجوع کرد

    و وقتی که بدن روانی مجروح و بیمار شد باید به روانشناس رجوع کرد

  25. 4 کاربران زیر از شهرام2014 بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  26. بالا | پست 19

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Dec 2015
    شماره عضویت
    25480
    نوشته ها
    8
    تشکـر
    4
    تشکر شده 2 بار در 2 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : مشکل من با همسرم و خانوادم .. نیاز به کمک دارم

    نقل قول نوشته اصلی توسط شهرام2014 نمایش پست ها
    سلام

    ببینید عزیز متاسفم از آنچه که خواندم ولی, تبریک به شما و همسرتان که عاقلانه عمل میکنید!

    خانواده امروز خانواده هسته ای است که شامل مرد و زن و فرزندان آنهاست و خانواده گسترده دورانش به سر آمده.

    همیشه گفته و میگم مهم نیست که وابستگان خونی مادر و پدر و مادر شوهر و مادر زن و خواهر شوهر و خواهر زن و........ چی میگن مهم اینه که همسران به گفته های آنها چه واکنشی در رابطه با خود و یا طرف مقابل انجام میدهند.

    بهتر اینه که روابط رو با هر دو خانواده کمتر کنید از خواهر بخواهید که جایی برای خودش پیدا کند (کمکش کنید) و رعابت حرمت خود و شوهر شما و بلعکس بزرگترین نعمت برای هر دوی شماست.

    کوتاه سخن: به زندگی خودتان بپردازید و لاغیر.


    موفق یاشید

    سپاس
    dr
    خیلی ممنونم از نظرتون.. به نظرم مشکل اصلی والدین اینه که قبول نمیکنن بعد از ازدواج بچه هاشون زندگی مستقل دارن و به خودشون اجازه میدن هر نوع انتظاری از بچشون و همسرش داشته باشن.. حالا انتظار از فرزند قابل قبوله کاملا ولی اغلب مشکلات زمانی به وجود میاد که پدرها و مادرها نقشهای داماد و عروس رو میخوان با پسر یا دختر خودشون معادل بدونن و همون انتظارات رو از اونها هم داشته باشن..

    من اصلا به دنبال تغییر پدر و مادرم و طرز تفکرشون نیستم فقط به دنبال آرامش خودم و همسرمم، طوری که احترام خانواده هر دو طرف هم حفظ بشه..

    ممنون از کمکهای فکری همه دوستان .. واقعا خوشحالم که اینجا رو پیدا کردم.. از دیروز خیلی فکرم آسوده تر شده

  27. کاربران زیر از yalnizyakamoz بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  28. بالا | پست 20

    عنوان کاربر
    کاربر ویژه
    تاریخ عضویت
    Jun 2015
    شماره عضویت
    17322
    نوشته ها
    3,619
    تشکـر
    3,638
    تشکر شده 6,747 بار در 2,688 پست
    میزان امتیاز
    13

    پاسخ : مشکل من با همسرم و خانوادم .. نیاز به کمک دارم

    تبریک میگم خانم .

    شما اولین کسی هستید که اقا شهرام شما رو به مشاور ارجاع ندادن .

    یعنی که مشکل شما اصلا مشکل نیست .اگر هم مساله ای بوده با درایت وکاردانی خودتون وهمسر محترمتون مشکل حل شده ودر اینده حل خواهد شد.

    موفق باشید .

    به این تاپیک سر بزنید .تا بدونید چقدر خوش بخت هستید .

    http://forum.moshaver.co/f124/%D9%84...42/#post149253
    امضای ایشان
    خدا مرهم تمام دردهاست هر چه عمق

    خراش های وجودت بیشتر باشد

    خدا برای پر کردن آن بیشتر در وجودت جای می گیرد

    خدایا دردهایم دلنشین می شود

    وقتی درمانم " تویی "

  29. کاربران زیر از ستیلا بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  30. بالا | پست 21

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Dec 2015
    شماره عضویت
    25436
    نوشته ها
    109
    تشکـر
    5
    تشکر شده 15 بار در 13 پست
    میزان امتیاز
    9

    پاسخ : مشکل من با همسرم و خانوادم .. نیاز به کمک دارم

    بنظر من این قبیل رفتارها کاملا طبیعی هست و مکررا در جامعه ما دیده میشه مخصوصا در بین خانواده های با سطح سواد و بینش های متفاوت.
    بهترین کاری که میتونید بکنید ارتباط کم با خانوادتون هست بهرحال اونها تغییر پذیر نیستن .وگر به شخصیت خودتون احترام میگذارید باید نقششون رو در زندگیتون کمرنگ تر کنید.

    خدا رو شکر که شما همسرتون رو درک میکنید و طرف خانوادتون رو نمیگیرید.

  31. بالا | پست 22

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Dec 2015
    شماره عضویت
    25480
    نوشته ها
    8
    تشکـر
    4
    تشکر شده 2 بار در 2 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : مشکل من با همسرم و خانوادم .. نیاز به کمک دارم

    نقل قول نوشته اصلی توسط Javid_110 نمایش پست ها
    بنظر من این قبیل رفتارها کاملا طبیعی هست و مکررا در جامعه ما دیده میشه مخصوصا در بین خانواده های با سطح سواد و بینش های متفاوت.
    بهترین کاری که میتونید بکنید ارتباط کم با خانوادتون هست بهرحال اونها تغییر پذیر نیستن .وگر به شخصیت خودتون احترام میگذارید باید نقششون رو در زندگیتون کمرنگ تر کنید.

    خدا رو شکر که شما همسرتون رو درک میکنید و طرف خانوادتون رو نمیگیرید.
    خیلی ممنون از اظهار نظرتون.. خودم هم به نتیجه مشابهی رسیدم
    هر چند که کم کردن رابطه با پدر و مادرم برای من و اونها سخت خواهد بود ولی چاره ای ندارم چون ادامه این مسئله رابطه من و همسرم را با مشکل روبرو میکنه
    کلا افرادی مثل من که همواره حرف گوش کن و مطیع بودند بعد از ازدواج توی مستقل عمل کردن به مشکل بر می خورن چون همواره اجازه هر نوع اظهار نظر رو به والدین دادن و هیچ وقت به اصطلاح حرف روی حرفشون نزدن و این باعث میشه پدر و مادرها بعد از ازدواج هم همین انتظار رو از همسر طرف هم داشته باشن
    ولی به نظرم بعد از تشکیل زندگی مشترک، اولین و بزرگترین اصل موفقیت زوجها رعایت "دوری و دوستی" با همه اطرافیان است.. و البته این نوع رفتار منجر به ناراحتی و دلخوری والدین خواهد شد ولی برای حفظ آرامش زندگی مشترک راه دیگه ای وجود نداره..

  32. بالا | پست 23

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Dec 2015
    شماره عضویت
    25436
    نوشته ها
    109
    تشکـر
    5
    تشکر شده 15 بار در 13 پست
    میزان امتیاز
    9

    پاسخ : مشکل من با همسرم و خانوادم .. نیاز به کمک دارم

    نقل قول نوشته اصلی توسط yalnizyakamoz نمایش پست ها
    خیلی ممنون از اظهار نظرتون.. خودم هم به نتیجه مشابهی رسیدم
    هر چند که کم کردن رابطه با پدر و مادرم برای من و اونها سخت خواهد بود ولی چاره ای ندارم چون ادامه این مسئله رابطه من و همسرم را با مشکل روبرو میکنه
    کلا افرادی مثل من که همواره حرف گوش کن و مطیع بودند بعد از ازدواج توی مستقل عمل کردن به مشکل بر می خورن چون همواره اجازه هر نوع اظهار نظر رو به والدین دادن و هیچ وقت به اصطلاح حرف روی حرفشون نزدن و این باعث میشه پدر و مادرها بعد از ازدواج هم همین انتظار رو از همسر طرف هم داشته باشن
    ولی به نظرم بعد از تشکیل زندگی مشترک، اولین و بزرگترین اصل موفقیت زوجها رعایت "دوری و دوستی" با همه اطرافیان است.. و البته این نوع رفتار منجر به ناراحتی و دلخوری والدین خواهد شد ولی برای حفظ آرامش زندگی مشترک راه دیگه ای وجود نداره..
    چیزی به نام کلا مطرح نیست اگر خانواده پدری به از حدی بینش بالایی برخوردار بودن که متوجه شدن دیگه زندگی دختر یا پسرشون از اونها جداست یه زندگی مستقله ازین دست مسایل و مشکلات رو شاهد نیستیم.ولی...

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

لیست کاربران دعوت شده به این موضوع

کلمات کلیدی این موضوع

© تمامی حقوق برای مشاورکو محفوظ بوده و هرگونه کپی برداري از محتوای انجمن پيگرد قانونی دارد