نوشته اصلی توسط
شاکی
سلام و تشکر از مدیران محترم
نمیدونم جایی که دارم مشکلمو مطرح میکنم درسته یا نه ولی از پستهای قبلی به نتیجه رسیدم که هر کس برای بیان مشکلش تاپیک میزنه.
امیدوارم بتونم راه حل مشکلم رو اینجا پیدا کنم و نتیجه برسم
من ده ساله ازدواج کردم.همسرم وجهه اجتماعی خوبی داره.همه میگن ادم خوبیه ولی برا من همسرخوبی هیچوقت نبوده.من از همه فعالیتهای اجتماعیم حتی مراوده با دوست و خانواده ام به خاطر شرایط زندگی ایشون و همراهی باهاش محروم شدم ولی حس میکنم در قبالش هیچی بدست نیاوردم.همسرم به من هیچوقت حس تکیه گاه بودن و پشتیبانی نداده.در مقابل هر ایده و نظر درست و نادرست خانوادش نسبت به من در حضورشون سکوت میکنه و پشت سرشونم کاملا رفتارش تحت تاثیرشون قرار می گیره.تلفنهای طولانی با خانوادش داره و همیشه هم وقتی باهاشون حرف میزنه که از من فاصله داشته باشه.حتی طوری برخورد کرده خونه مادرش میریم به یه بهانه منو میذاره با مادرش میرن بیرون.یا میرن تو یه اتاق درشون رو میبندن.و این لحظات برا من اونقدر با استرس و اضطراب و ناراحتی میگذره که حتی وقتی به گوشیش زنگ میزنن فقط با دیدن اون اسم روی گوشی دلم میریزه.
از نظر مادی هم منو در مضیقه میذاره و اگه بهم پولی بده یا چیزی بخره ده بار یاداوریش میکنه و منت میذاره ولی جالبه که برا خانوادش دهها برابر خرج میکنه و اصلا بروش نمیاره.من شنیده بودم مردا دوس دارن برا خانوماشون خرج کنن و حس خوبی بهشون میده اینکار ولی در کمال حیرت دیده ام همسرم وقتی برا خانواده مادرش خرج میکنه شاد و سرحاله و اگه من بتونم خفه خون بگیرم و تحمل کنم و هیچگونه اعتراضی نداشته باشم با منم شاد و سرحال برخورد میکنه.وقتی بهم پول میده و میدونه تو کیفم پول هست بیرون میریم همش وانمود میکنه پول نداره و به هر بهانه ذره ذره پسش میگیره در صورتیکه بارها بهم ثابت شده پول داشته.الان انقدر سردشدم ازش که هیچ امید و انگیزه ای به زندگی ندارم.هیچ اینده امیدواری نمیبینم.خیلی خسته ام.لطفا راهنماییم کنید