نمایش نتایج: از 1 به 26 از 26

موضوع: امید و انگیزه مو از دست دادم

4289
  1. بالا | پست 1

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Sep 2014
    شماره عضویت
    6306
    نوشته ها
    50
    تشکـر
    34
    تشکر شده 19 بار در 10 پست
    میزان امتیاز
    10

    امید و انگیزه مو از دست دادم

    سلام و تشکر از مدیران محترم
    نمیدونم جایی که دارم مشکلمو مطرح میکنم درسته یا نه ولی از پستهای قبلی به نتیجه رسیدم که هر کس برای بیان مشکلش تاپیک میزنه.
    امیدوارم بتونم راه حل مشکلم رو اینجا پیدا کنم و نتیجه برسم
    من ده ساله ازدواج کردم.همسرم وجهه اجتماعی خوبی داره.همه میگن ادم خوبیه ولی برا من همسرخوبی هیچوقت نبوده.من از همه فعالیتهای اجتماعیم حتی مراوده با دوست و خانواده ام به خاطر شرایط زندگی ایشون و همراهی باهاش محروم شدم ولی حس میکنم در قبالش هیچی بدست نیاوردم.همسرم به من هیچوقت حس تکیه گاه بودن و پشتیبانی نداده.در مقابل هر ایده و نظر درست و نادرست خانوادش نسبت به من در حضورشون سکوت میکنه و پشت سرشونم کاملا رفتارش تحت تاثیرشون قرار می گیره.تلفنهای طولانی با خانوادش داره و همیشه هم وقتی باهاشون حرف میزنه که از من فاصله داشته باشه.حتی طوری برخورد کرده خونه مادرش میریم به یه بهانه منو میذاره با مادرش میرن بیرون.یا میرن تو یه اتاق درشون رو میبندن.و این لحظات برا من اونقدر با استرس و اضطراب و ناراحتی میگذره که حتی وقتی به گوشیش زنگ میزنن فقط با دیدن اون اسم روی گوشی دلم میریزه.
    از نظر مادی هم منو در مضیقه میذاره و اگه بهم پولی بده یا چیزی بخره ده بار یاداوریش میکنه و منت میذاره ولی جالبه که برا خانوادش دهها برابر خرج میکنه و اصلا بروش نمیاره.من شنیده بودم مردا دوس دارن برا خانوماشون خرج کنن و حس خوبی بهشون میده اینکار ولی در کمال حیرت دیده ام همسرم وقتی برا خانواده مادرش خرج میکنه شاد و سرحاله و اگه من بتونم خفه خون بگیرم و تحمل کنم و هیچگونه اعتراضی نداشته باشم با منم شاد و سرحال برخورد میکنه.وقتی بهم پول میده و میدونه تو کیفم پول هست بیرون میریم همش وانمود میکنه پول نداره و به هر بهانه ذره ذره پسش میگیره در صورتیکه بارها بهم ثابت شده پول داشته.الان انقدر سردشدم ازش که هیچ امید و انگیزه ای به زندگی ندارم.هیچ اینده امیدواری نمیبینم.خیلی خسته ام.لطفا راهنماییم کنید

  2. بالا | پست 2

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Jul 2014
    شماره عضویت
    4839
    نوشته ها
    1,260
    تشکـر
    920
    تشکر شده 1,137 بار در 614 پست
    میزان امتیاز
    11

    پاسخ : امید و انگیزه مو از دست دادم

    نقل قول نوشته اصلی توسط شاکی نمایش پست ها
    سلام و تشکر از مدیران محترم
    نمیدونم جایی که دارم مشکلمو مطرح میکنم درسته یا نه ولی از پستهای قبلی به نتیجه رسیدم که هر کس برای بیان مشکلش تاپیک میزنه.
    امیدوارم بتونم راه حل مشکلم رو اینجا پیدا کنم و نتیجه برسم
    من ده ساله ازدواج کردم.همسرم وجهه اجتماعی خوبی داره.همه میگن ادم خوبیه ولی برا من همسرخوبی هیچوقت نبوده.من از همه فعالیتهای اجتماعیم حتی مراوده با دوست و خانواده ام به خاطر شرایط زندگی ایشون و همراهی باهاش محروم شدم ولی حس میکنم در قبالش هیچی بدست نیاوردم.همسرم به من هیچوقت حس تکیه گاه بودن و پشتیبانی نداده.در مقابل هر ایده و نظر درست و نادرست خانوادش نسبت به من در حضورشون سکوت میکنه و پشت سرشونم کاملا رفتارش تحت تاثیرشون قرار می گیره.تلفنهای طولانی با خانوادش داره و همیشه هم وقتی باهاشون حرف میزنه که از من فاصله داشته باشه.حتی طوری برخورد کرده خونه مادرش میریم به یه بهانه منو میذاره با مادرش میرن بیرون.یا میرن تو یه اتاق درشون رو میبندن.و این لحظات برا من اونقدر با استرس و اضطراب و ناراحتی میگذره که حتی وقتی به گوشیش زنگ میزنن فقط با دیدن اون اسم روی گوشی دلم میریزه.
    از نظر مادی هم منو در مضیقه میذاره و اگه بهم پولی بده یا چیزی بخره ده بار یاداوریش میکنه و منت میذاره ولی جالبه که برا خانوادش دهها برابر خرج میکنه و اصلا بروش نمیاره.من شنیده بودم مردا دوس دارن برا خانوماشون خرج کنن و حس خوبی بهشون میده اینکار ولی در کمال حیرت دیده ام همسرم وقتی برا خانواده مادرش خرج میکنه شاد و سرحاله و اگه من بتونم خفه خون بگیرم و تحمل کنم و هیچگونه اعتراضی نداشته باشم با منم شاد و سرحال برخورد میکنه.وقتی بهم پول میده و میدونه تو کیفم پول هست بیرون میریم همش وانمود میکنه پول نداره و به هر بهانه ذره ذره پسش میگیره در صورتیکه بارها بهم ثابت شده پول داشته.الان انقدر سردشدم ازش که هیچ امید و انگیزه ای به زندگی ندارم.هیچ اینده امیدواری نمیبینم.خیلی خسته ام.لطفا راهنماییم کنید
    من حدس ميزنم همش زير سره مادرشه چه معني ميده شوهر شما براي اونا خرج كنه يا يواشكي برن حرف بزنن من بودم با يه بار دعوا همه حرفا مو ميزدم به جاي اينكه يه گوشه بشينم دق كنم ببين اين نظر منه يعني من جات بودم اينكار و ميكردم نميدونم نظر بقيه دوستان چيه م بودم يه بار بهش ميگفتم كه زندگي من و توست من مگه غريبه ام كه درو ميبندي حرف ميزنيد اگر مامانت منو نميخاد و توام به حرف اونا داري گوش ميدي بذار برم خونه باابام و تو هم با مادرت زندگي كن منو ميخاي چيكار ديگه وقتي يه قرون خرج ميكني منت ميذاري انگار نه انگار من زنتم من زندگيمو به پات گذاشتم اونوقت تو مثل بچه ننه ها دنبال مامانتي و به حرف اونا داريم زندگي ميكنيم نميگم خانوادتو كنار بذار اما حدي داره ديگه تكليف خودتو منو مشخص كن تا كجا ميخاي ادامه بدي
    براي مشكل پول ميخاي برو سركار دستت كه تو جيبت خودت باشه منت اونم نميكشي البته منتي نداره وظيفشه بايد زندگيتو تامين كنه اما حالااكه اينطوريه توام بايد خودي نشون بدي من كه بودم كاري ميكردم حرص بخودن مادر شوهرمينا . سركارهم بري سرت مشغول ميشه زيادم بهش فكر نميكني خودتو مشغول كن تا زياد اهميت ندي به اين چيزها

  3. کاربران زیر از محمدزاده بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  4. بالا | پست 3

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Sep 2014
    شماره عضویت
    6231
    نوشته ها
    374
    تشکـر
    1,518
    تشکر شده 566 بار در 230 پست
    میزان امتیاز
    10

    پاسخ : امید و انگیزه مو از دست دادم

    ب نظرم ی مشاوره حضوری با هم برید شاید اگه شخص سومی ک کارش اینه بهش بگه راهو داره اشباه میره راحتتر قبول کنه
    موفق باشی عزیزم

  5. کاربران زیر از naz gol بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  6. بالا | پست 4

    عنوان کاربر
    کاربر محروم
    تاریخ عضویت
    Aug 2014
    شماره عضویت
    5704
    نوشته ها
    645
    تشکـر
    75
    تشکر شده 416 بار در 244 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : امید و انگیزه مو از دست دادم

    نقل قول نوشته اصلی توسط شاکی نمایش پست ها
    سلام و تشکر از مدیران محترم
    نمیدونم جایی که دارم مشکلمو مطرح میکنم درسته یا نه ولی از پستهای قبلی به نتیجه رسیدم که هر کس برای بیان مشکلش تاپیک میزنه.
    امیدوارم بتونم راه حل مشکلم رو اینجا پیدا کنم و نتیجه برسم
    من ده ساله ازدواج کردم.همسرم وجهه اجتماعی خوبی داره.همه میگن ادم خوبیه ولی برا من همسرخوبی هیچوقت نبوده.من از همه فعالیتهای اجتماعیم حتی مراوده با دوست و خانواده ام به خاطر شرایط زندگی ایشون و همراهی باهاش محروم شدم ولی حس میکنم در قبالش هیچی بدست نیاوردم.همسرم به من هیچوقت حس تکیه گاه بودن و پشتیبانی نداده.در مقابل هر ایده و نظر درست و نادرست خانوادش نسبت به من در حضورشون سکوت میکنه و پشت سرشونم کاملا رفتارش تحت تاثیرشون قرار می گیره.تلفنهای طولانی با خانوادش داره و همیشه هم وقتی باهاشون حرف میزنه که از من فاصله داشته باشه.حتی طوری برخورد کرده خونه مادرش میریم به یه بهانه منو میذاره با مادرش میرن بیرون.یا میرن تو یه اتاق درشون رو میبندن.و این لحظات برا من اونقدر با استرس و اضطراب و ناراحتی میگذره که حتی وقتی به گوشیش زنگ میزنن فقط با دیدن اون اسم روی گوشی دلم میریزه.
    از نظر مادی هم منو در مضیقه میذاره و اگه بهم پولی بده یا چیزی بخره ده بار یاداوریش میکنه و منت میذاره ولی جالبه که برا خانوادش دهها برابر خرج میکنه و اصلا بروش نمیاره.من شنیده بودم مردا دوس دارن برا خانوماشون خرج کنن و حس خوبی بهشون میده اینکار ولی در کمال حیرت دیده ام همسرم وقتی برا خانواده مادرش خرج میکنه شاد و سرحاله و اگه من بتونم خفه خون بگیرم و تحمل کنم و هیچگونه اعتراضی نداشته باشم با منم شاد و سرحال برخورد میکنه.وقتی بهم پول میده و میدونه تو کیفم پول هست بیرون میریم همش وانمود میکنه پول نداره و به هر بهانه ذره ذره پسش میگیره در صورتیکه بارها بهم ثابت شده پول داشته.الان انقدر سردشدم ازش که هیچ امید و انگیزه ای به زندگی ندارم.هیچ اینده امیدواری نمیبینم.خیلی خسته ام.لطفا راهنماییم کنید
    سلام

    من نمیدونم نوع ازدواج (سنتی ویا....) و شرایط تحصیلی و کاری و آیا اینکه فرزند ویا فرزندانی دارید به چه گونه است!؟ ولی خوب بعد از ده سال زندگی مشترک بدینگونه فکر میکنید. البته اینکه میگید مادر شوهرم و..... این رو میگن ویا اون رو مهم نیست مهم اینه که همسر شما چگونه به این گفته ها نگاه و عمل میکنه.
    البته نحوه نگارش و گفتار شما هم مشخصه که لشکر تون آماده است برای حمله به خانواده و یادفاع در مقابل حمله خانواده ایشون. ولی خوب عزیز اینکه فرمودید رابطه با دوستان و فامیل و فعالیتهای اجتمایی خودتون و... قطع یا محروم شدین حتما غلطه و صحیح نیست! اگر ایشون اینکارو به زور و فشار انجام دادن که دیوانه هستند و اگر شما اینکار رو جهت همیاری و همکاری(مثلا نقل مکان به شهر دیگه ای) کردید برای کوتاه مدت قابل فهمه ولی در غیر اینصورت ناشی از آسیب دیدگی روانی شماست. به یک مشاور خوب رجوع کنید هر دوی شما حتما میتونن کمکتون کنن. موفق باشید

  7. کاربران زیر از فرشاد1020 بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  8. بالا | پست 5

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Sep 2014
    شماره عضویت
    6316
    نوشته ها
    19
    تشکـر
    0
    تشکر شده 8 بار در 6 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : امید و انگیزه مو از دست دادم

    نقل قول نوشته اصلی توسط محمدزاده نمایش پست ها
    من حدس ميزنم همش زير سره مادرشه چه معني ميده شوهر شما براي اونا خرج كنه يا يواشكي برن حرف بزنن من بودم با يه بار دعوا همه حرفا مو ميزدم به جاي اينكه يه گوشه بشينم دق كنم ببين اين نظر منه يعني من جات بودم اينكار و ميكردم نميدونم نظر بقيه دوستان چيه م بودم يه بار بهش ميگفتم كه زندگي من و توست من مگه غريبه ام كه درو ميبندي حرف ميزنيد اگر مامانت منو نميخاد و توام به حرف اونا داري گوش ميدي بذار برم خونه باابام و تو هم با مادرت زندگي كن منو ميخاي چيكار ديگه وقتي يه قرون خرج ميكني منت ميذاري انگار نه انگار من زنتم من زندگيمو به پات گذاشتم اونوقت تو مثل بچه ننه ها دنبال مامانتي و به حرف اونا داريم زندگي ميكنيم نميگم خانوادتو كنار بذار اما حدي داره ديگه تكليف خودتو منو مشخص كن تا كجا ميخاي ادامه بدي
    براي مشكل پول ميخاي برو سركار دستت كه تو جيبت خودت باشه منت اونم نميكشي البته منتي نداره وظيفشه بايد زندگيتو تامين كنه اما حالااكه اينطوريه توام بايد خودي نشون بدي من كه بودم كاري ميكردم حرص بخودن مادر شوهرمينا . سركارهم بري سرت مشغول ميشه زيادم بهش فكر نميكني خودتو مشغول كن تا زياد اهميت ندي به اين چيزها
    اوه اوه اوه!!!! خانم یا آقای محمدزاده واقعا دست مریزاد...شما جوری جو رو گرفتی انگار خودشی...اینهمه شدت عمل هم خوب نیست...مسلما موشک در برابر موشکه...مشاوره حضوری بهترین راهه...

  9. کاربران زیر از golden بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  10. بالا | پست 6

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Jul 2014
    شماره عضویت
    4839
    نوشته ها
    1,260
    تشکـر
    920
    تشکر شده 1,137 بار در 614 پست
    میزان امتیاز
    11

    پاسخ : امید و انگیزه مو از دست دادم

    نقل قول نوشته اصلی توسط golden نمایش پست ها
    اوه اوه اوه!!!! خانم یا آقای محمدزاده واقعا دست مریزاد...شما جوری جو رو گرفتی انگار خودشی...اینهمه شدت عمل هم خوب نیست...مسلما موشک در برابر موشکه...مشاوره حضوری بهترین راهه...
    من خودمو جاش گذاشتم واقعا حرصم گرفت خب

  11. کاربران زیر از محمدزاده بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  12. بالا | پست 7

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Sep 2014
    شماره عضویت
    6306
    نوشته ها
    50
    تشکـر
    34
    تشکر شده 19 بار در 10 پست
    میزان امتیاز
    10

    پاسخ : امید و انگیزه مو از دست دادم

    سلام.مرسی از راهنماییتون
    ازدواجمون سنتی بوده با یه واسطه اشنا شدیم و دو تا فرزندم داریم.میدونید همش فکر میکنم اولین قدم مشترک من و همسرم اشتباه بود که دیگه نشد کاریش بکنیم.قبل عروسی مادرشوهرم به من گفت واسه خرید عروسی مراعات کن که پولتون بمونه برااینکه بتونید باهاش کاری بکنید.اخه ازهمون اول فهموندن که مام خرج و مخارج به عهده همسرمه و اونا نمیتونن کمکی بکنن.همسرم یه پس انداز کم اونموقع داشت.من علی رغم مخالفت خانوادم حتی از کیف و کفش خریدن هم امتناع کردم.تنها خریدمون که به خاطر ابروداری جلو فامیل بود یه سرویس طلا بود ...خلاصه بعد عروسی همسرم گفت بریم خونه مادرم تا بقیه پول رو ازش پس بگیریم.در خونه مادرش حتی نگفت تو هم بیا داخل و کسی هم نیومد برا تعارف..بگذریم بعد نیم ساعت همسرم اومد وبا خنده گفت یه چیزی دستی هم بدهکار شدیم.پرسیدم چی شد پس؟کو پول؟گفت دیگه حرفشو نزن.فکر کنم اولین اشتباهمون همون بود سکوت من که گذشتم از حقم و همسرم که کوتاه اومد.حالا از پس این سالها انگار شده قانون تو زندگیمون.همسرم تو هر شرایط مالی خوب و بدی که باشیم در مقابل خواسته هاشون خودشو موظف میدونه همیشه جوابش مثبت باشه وبدتر اینکه از من پنهان کنه.الان چیزی که منو عاصی کرده اینه که همشون از کوچیک تا بزرگ یادگرفتن هرفرمایشی دارن خصوصی به شوهرم بگن.وقتی حتی خواهر کوچیکه تماس میگیره و اول میپرسه تو کجا هستی؟و شوهرم قشنگ میفهمونه من کنارش تو ماشینم مثلا،تمام تنم یخ میزنه
    اینکه فرمودین مشاور بریم بارها رفتیم اما نمیدونم چرا هیچ تاثیری تو رفتار همسرم نداشته.همسرم قبول نداره رفتارشون اشتباس.بهش گفتم حتی مشاور هم گفته این رفتار غیرانسانیه که با خانوادشون برن تو اتاق و در رو ببندن ولی متاسفانه همسرم قبول نمیکنه.همسرم همیشه وقتی میخواد دیدن خانوادش بره جاهایی از ماشین پول میذاره که من نبینم و تا حالا چند بار لو رفته اما بلده توپ رو بندازه تو زمین خودم وبا مغلطه بازی تمومش کنه.من از پولی که حق بچه هامونه میتونم بگذرم وتحمل کنم ولی از نحوه بخشیدنش عاصیم.اینکه شخصیت منو خورد میکنه.کاری کرده نه اونا دلشون میخواد با من مراوده داشته باشن نه من دلم میخواد چشمم بهشون بیفته.
    راجع به سوال دیگتون هم باید بگم به خاطر شغل همسرمه که نقل مکان به شهر دیگه کردیم و اعتراضم درین مورد هم اینه که توقع دارم به خاطر شرایط سختی که از نظر تنهایی خودم و بچه ها متحمل میشیم تا زندگی و اینده بچه هام تامین بشه،همسرم هم سختیشو به ما نده رفاهشو به دیگران!البته این به این معنا نیس که کلا بررا ما خرج نمیکنه.نه اگه کسی خرده فرمایش قبل از حقوقش نداشته باشه تمام حقوقشم برامون خرج کنه ککش نمیگزه اما مشکل اینجاس که من هم از ترس اینکه با یک تلفن پول از دستمون در بیاد مجبورم راه برا خرج کردنش بتراشم و این میشه که پس انداز تو خونمون جایی نداره غیراز زمانیکه خودم با هر بدبختی به خوبی یا بدی تونستم ازش پولی بگیرم وپس انداز کنم
    من تا اونجا که تونستم با صحبت ،خواهش ،گریه ...بهش گفتم که این رفتارش زندگی رو برام تلخ کرده فکرم رو مشغول کرده انگیزه و امید اینده رو ازم گرفته ولی جالبه همسرم وقتایی هم که قشنگ باشنیدن حرفام میگه اشتباه کرده،قبول داره،بی تجربگی کرده....اما از فرداش دوباره با همون شیوه ادامه میده.حاضر نیس از یه جایی مقابل توقعات زیاد و بی منطق خانوادش بایسته و بگه نه...از یه جایی بهشون بفهمونه زنم در جریان هست ...که این دغدغه و رنج که روی روابطمون هم تاثیر میذاره از بین بره.

  13. بالا | پست 8

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Aug 2014
    شماره عضویت
    5739
    نوشته ها
    29
    تشکـر
    23
    تشکر شده 19 بار در 10 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : امید و انگیزه مو از دست دادم

    عزیزم سعی کن طوری رفتار کنی که شوهرت به طرف تو کشیده بشه تا خانوادش ، شاید از تو کمبودی می بینه که بیشتر اوقاتشو با اونا سپری میکنه ! سعی به طرف خود جذبش کنی ( با ترفندهای زنانه ) بلاخره هر مردی ی رگ خواب داره ، سعی کن نسبت به خانوادش حساسیت نشون ندی ، چون هر چه بیشتر حساس باشی اون کششش به طرف اونا بیشتر خواهد بود
    برات آرزوی موفقیت میکنم . عزیزم .
    امضای ایشان
    خدایا دستم به آسمانت نمی رسد
    اما تو که دستت به زمین می رسد
    عزت عزیزانم را تا عرش کبریایی خود
    بلند کن...
    ( آمین )

  14. کاربران زیر از حلما بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  15. بالا | پست 9

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Sep 2014
    شماره عضویت
    6306
    نوشته ها
    50
    تشکـر
    34
    تشکر شده 19 بار در 10 پست
    میزان امتیاز
    10

    پاسخ : امید و انگیزه مو از دست دادم

    نقل قول نوشته اصلی توسط golden نمایش پست ها
    اوه اوه اوه!!!! خانم یا آقای محمدزاده واقعا دست مریزاد...شما جوری جو رو گرفتی انگار خودشی...اینهمه شدت عمل هم خوب نیست...مسلما موشک در برابر موشکه...مشاوره حضوری بهترین راهه...
    ممنون دوست عزیز از راهنماییت
    حرفت درسته،پدرشوهر و مادرشوهر من توان بالایی براجلب توجه و ترحم همسرم دارن!تمارض به مریضی و مردن قریب الوقوع و مظلوم نمایی و ...و این رفتارشون رو به بقیه اعضای خانوادشون هم سرایت دادن.یه برادر شوهر دارم که فقط یک سال از شوهرم کوچکتره اما استاد تمارض ،با اینکه درامدخوبی داره ولی دست شوهرمو خونده و قشنگ رگ خوابش تو دستشه و حسابی تیغ میزنه.یکبار به شوهرم که اعتراض کردم گفت اخه تو که نمیدونی پشت تلفن چیزی نمونده بود گریه کنه یعنی در اون حد احتیاج به پول داشت اما جالب این بود که مادرشوهرم گفت بااون پول انگشتر واسه خانومش خریده.من میگم هر ادم عاقلی دیگه ازین چاه نمی افتاد اما شوهر من در کمال صحت عقل دوباره و دوباره این راه رو میره وبرا اینکه اعتراض منو نداشته باشه ازم پنهون میکنه و وجهه منو جلو جاری و خانوادش انقد خراب کرده که از جاریم یه سوال پرسیدم که الان یادم نیس چی بود اما جوابش بعد ازینهمه سال یادمه که گفت من نمیدونم میترسم سوتی بدم!
    سرکار میرفتم و بقول شما دستم تو جیبم بود اما چون نقل مکان کردیم کارمو ازدست دادم و چون بچه کوچک داشتم وبهتر بود خودم مراقبش باشم دیگه نشد برم سرکار.همسرم اولش گفت تو کارت رو ترک کن من همینقدری که حقوق میگیری هر ماه بهت میدم تا چند ماه هم داد ولی دیگه نموند سر قولش.
    اگه با این شرایط ادامه میدم به خاطر بچه هامه.نمیگم همه لحظه های زندگیم بد بوده من اگه میتونستم چشم رو این مساءل ببندم مشکلی نداشتم با همسرم اما واقعا نمیتونم.میخندم اما ته دلم زهره.وانمود میکنم به زندگی ولی دلم از حس زندگی خالیه.جرات تکیه زدن به همسرم رو ندارم چون به کوچکترین دلخوری پشتم رو خالی میکنه.ازین رنج میخورم که همه روش حساب میکنن غیر از خودم.شاید اعتراضای خودم باعث این پنهانکاریا شده اما واقعا خیلی نمیتونم اعتراض نکنم به این شیوه محبت به خانوادش.وقتی مهمونم هستن سعی میکنم بهشون خوش بگذره اما اونا نهایت سواستفاده رو میکنن .به مادر شوهرم یکبار در قالب درددل از توقعات مالی برادر شوهرم گفتم و بهش فهموندم که که ناراحتم و زندگیمون به خاطر این مشکل تلخه اما مادرشوهرم قشنگ جلوی من حق رو به من داد و گفت اصلا این درست نیس و نباید حق بچه های تو اینجوری پایمال بشه ...ولی تنها اتفاقی که افتاد این بود که پنهانکاریاشون پلیسی تر شد والان یه ساله شوهرم جلو من باهاشون حرف نزده با تلفن!
    میدونید دوست ندارم خانوادم احترام نذارن بهش برا همین هم تا بشه وانمود میکنم مشکلی باهم نداریم و جالبه وقتی گاهی که سرریزم و با خواهرم درددل میکنم باور نمیکنه این رفتارهای همسرم رو چون همیشه خوبیهاش رو جلو خانوادم نشون دادم و توقع متقابلم هم همین بوده ولی همسرم کاملا برعکس عمل میکنه حتی اگه محبتی رو خودم هم باعثش شده باشم در حقشون،به اسم خودش جلوشون تموم میکنه و من ودخالت نمیده.

  16. بالا | پست 10

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Sep 2014
    شماره عضویت
    6176
    نوشته ها
    86
    تشکـر
    98
    تشکر شده 76 بار در 44 پست
    میزان امتیاز
    10

    پاسخ : امید و انگیزه مو از دست دادم

    نقل قول نوشته اصلی توسط محمدزاده نمایش پست ها
    من حدس ميزنم همش زير سره مادرشه چه معني ميده شوهر شما براي اونا خرج كنه يا يواشكي برن حرف بزنن من بودم با يه بار دعوا همه حرفا مو ميزدم به جاي اينكه يه گوشه بشينم دق كنم ببين اين نظر منه يعني من جات بودم اينكار و ميكردم نميدونم نظر بقيه دوستان چيه م بودم يه بار بهش ميگفتم كه زندگي من و توست من مگه غريبه ام كه درو ميبندي حرف ميزنيد اگر مامانت منو نميخاد و توام به حرف اونا داري گوش ميدي بذار برم خونه باابام و تو هم با مادرت زندگي كن منو ميخاي چيكار ديگه وقتي يه قرون خرج ميكني منت ميذاري انگار نه انگار من زنتم من زندگيمو به پات گذاشتم اونوقت تو مثل بچه ننه ها دنبال مامانتي و به حرف اونا داريم زندگي ميكنيم نميگم خانوادتو كنار بذار اما حدي داره ديگه تكليف خودتو منو مشخص كن تا كجا ميخاي ادامه بدي
    براي مشكل پول ميخاي برو سركار دستت كه تو جيبت خودت باشه منت اونم نميكشي البته منتي نداره وظيفشه بايد زندگيتو تامين كنه اما حالااكه اينطوريه توام بايد خودي نشون بدي من كه بودم كاري ميكردم حرص بخودن مادر شوهرمينا . سركارهم بري سرت مشغول ميشه زيادم بهش فكر نميكني خودتو مشغول كن تا زياد اهميت ندي به اين چيزها
    محمد زاده بیا بیرون زیاد تو این نقش غرق شدی!جاتون عوض شده. زیاد حرص نخور دختر پیر میشی

  17. کاربران زیر از الینا بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  18. بالا | پست 11

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Jul 2014
    شماره عضویت
    4839
    نوشته ها
    1,260
    تشکـر
    920
    تشکر شده 1,137 بار در 614 پست
    میزان امتیاز
    11

    پاسخ : امید و انگیزه مو از دست دادم

    نقل قول نوشته اصلی توسط الینا نمایش پست ها
    محمد زاده بیا بیرون زیاد تو این نقش غرق شدی!جاتون عوض شده. زیاد حرص نخور دختر پیر میشی
    خيلي مشخصه چقدر حرص خوردم؟؟؟؟؟/

  19. کاربران زیر از محمدزاده بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  20. بالا | پست 12

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Sep 2014
    شماره عضویت
    6176
    نوشته ها
    86
    تشکـر
    98
    تشکر شده 76 بار در 44 پست
    میزان امتیاز
    10

    پاسخ : امید و انگیزه مو از دست دادم

    نقل قول نوشته اصلی توسط محمدزاده نمایش پست ها
    خيلي مشخصه چقدر حرص خوردم؟؟؟؟؟/
    خیلی تابلو بود
    شما برو مدافع حقوق زنان بشو

  21. کاربران زیر از الینا بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  22. بالا | پست 13

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Sep 2014
    شماره عضویت
    6306
    نوشته ها
    50
    تشکـر
    34
    تشکر شده 19 بار در 10 پست
    میزان امتیاز
    10

    پاسخ : امید و انگیزه مو از دست دادم

    نقل قول نوشته اصلی توسط حلما نمایش پست ها
    عزیزم سعی کن طوری رفتار کنی که شوهرت به طرف تو کشیده بشه تا خانوادش ، شاید از تو کمبودی می بینه که بیشتر اوقاتشو با اونا سپری میکنه ! سعی به طرف خود جذبش کنی ( با ترفندهای زنانه ) بلاخره هر مردی ی رگ خواب داره ، سعی کن نسبت به خانوادش حساسیت نشون ندی ، چون هر چه بیشتر حساس باشی اون کششش به طرف اونا بیشتر خواهد بود
    برات آرزوی موفقیت میکنم . عزیزم .
    من ادم کاملی نیستم وشاید کمبودهایی داشته باشم ولی سعی کردم ظاهرم نشون نده .سعی کردم همیشه همه حرفایی که تو دلمه تو رفتارم نشون ندم اما یه جاهایی واقعا با هیچ تلقین و فشاری نمیتونم سکوت کنم.سیاست و ترفندزنانه فقط میتونه ظاهرشادی به زندگیم ببخشه ولی مشکل اصلی همچنان پابرجاست.من با مراوده همسرم باخانوادش مشکلی ندارم ولی به اینکه شوهرم بهشون میفهمونه کاری به نظر و عقیده من نداره در مقابل زیاده خواهیشون اعتراض دارم وگرنه مریض و ادم گریز نیستم و از رفت و امد سالم بدم نمیاد.اگه اسمش حساسیت نشون دادنه واقعا نمیتونم این حساسیت رو نشون ندم.موندم چرا؟چه دلیلی داره همسرم برا ثبت نام مهد بچمون هزینه مهد خوب رو عهده دار نمیشه اما شهریه دانشگاه خواهرش رو قایم میکنه در صورتیکه اونا هم اگه حساب شده خرج کنن مشگل مالی ندارن

  23. بالا | پست 14

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Jul 2014
    شماره عضویت
    4839
    نوشته ها
    1,260
    تشکـر
    920
    تشکر شده 1,137 بار در 614 پست
    میزان امتیاز
    11

    پاسخ : امید و انگیزه مو از دست دادم

    نقل قول نوشته اصلی توسط الینا نمایش پست ها
    خیلی تابلو بود
    شما برو مدافع حقوق زنان بشو
    خب ديگه منم دخترخالم وضعيتش مثل اين خانمه ولي يكم كمتراز اين شرايطش وخيمه دلم به حالش ميسوزه از من كوچيكتره و انگار چهل سالشه خيلي تو زندگي غصه ميخوره پيرشده همش بخاطر شوهرو ماردشوهرشه خالموشوهرحالم اولش واسه دومادشون سخت گيري نكردن تو دوران نامزديش الانم اونا هركاري بخان ميكنن اين درست نيست
    فكركنم پيشنهادخوبيه

  24. بالا | پست 15

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Sep 2014
    شماره عضویت
    6306
    نوشته ها
    50
    تشکـر
    34
    تشکر شده 19 بار در 10 پست
    میزان امتیاز
    10

    پاسخ : امید و انگیزه مو از دست دادم

    نقل قول نوشته اصلی توسط محمدزاده نمایش پست ها
    خب ديگه منم دخترخالم وضعيتش مثل اين خانمه ولي يكم كمتراز اين شرايطش وخيمه دلم به حالش ميسوزه از من كوچيكتره و انگار چهل سالشه خيلي تو زندگي غصه ميخوره پيرشده همش بخاطر شوهرو ماردشوهرشه خالموشوهرحالم اولش واسه دومادشون سخت گيري نكردن تو دوران نامزديش الانم اونا هركاري بخان ميكنن اين درست نيست
    فكركنم پيشنهادخوبيه
    میدونید فکر کنم باید اولین ملاک برا تحقیقات پیش ازازدواج تو ایران بچه ننه نبودن پسرها باشه!خدا
    نگذره از مامانهایی که میتونن تو مغز پسرهاشون حک کنن که "به پدر و مادر خود نیکی کنید" ولی یادش نمیدن وقتی دختری با هزار امید و ارزو میاد تو زندگیت در مقابل خوشبختی وبدبختیش مسئولی

  25. بالا | پست 16

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Jul 2014
    شماره عضویت
    4839
    نوشته ها
    1,260
    تشکـر
    920
    تشکر شده 1,137 بار در 614 پست
    میزان امتیاز
    11

    پاسخ : امید و انگیزه مو از دست دادم

    نقل قول نوشته اصلی توسط شاکی نمایش پست ها
    سلام.مرسی از راهنماییتون
    ازدواجمون سنتی بوده با یه واسطه اشنا شدیم و دو تا فرزندم داریم.میدونید همش فکر میکنم اولین قدم مشترک من و همسرم اشتباه بود که دیگه نشد کاریش بکنیم.قبل عروسی مادرشوهرم به من گفت واسه خرید عروسی مراعات کن که پولتون بمونه برااینکه بتونید باهاش کاری بکنید.اخه ازهمون اول فهموندن که مام خرج و مخارج به عهده همسرمه و اونا نمیتونن کمکی بکنن.همسرم یه پس انداز کم اونموقع داشت.من علی رغم مخالفت خانوادم حتی از کیف و کفش خریدن هم امتناع کردم.تنها خریدمون که به خاطر ابروداری جلو فامیل بود یه سرویس طلا بود ...خلاصه بعد عروسی همسرم گفت بریم خونه مادرم تا بقیه پول رو ازش پس بگیریم.در خونه مادرش حتی نگفت تو هم بیا داخل و کسی هم نیومد برا تعارف..بگذریم بعد نیم ساعت همسرم اومد وبا خنده گفت یه چیزی دستی هم بدهکار شدیم.پرسیدم چی شد پس؟کو پول؟گفت دیگه حرفشو نزن.فکر کنم اولین اشتباهمون همون بود سکوت من که گذشتم از حقم و همسرم که کوتاه اومد.حالا از پس این سالها انگار شده قانون تو زندگیمون.همسرم تو هر شرایط مالی خوب و بدی که باشیم در مقابل خواسته هاشون خودشو موظف میدونه همیشه جوابش مثبت باشه وبدتر اینکه از من پنهان کنه.الان چیزی که منو عاصی کرده اینه که همشون از کوچیک تا بزرگ یادگرفتن هرفرمایشی دارن خصوصی به شوهرم بگن.وقتی حتی خواهر کوچیکه تماس میگیره و اول میپرسه تو کجا هستی؟و شوهرم قشنگ میفهمونه من کنارش تو ماشینم مثلا،تمام تنم یخ میزنه
    اینکه فرمودین مشاور بریم بارها رفتیم اما نمیدونم چرا هیچ تاثیری تو رفتار همسرم نداشته.همسرم قبول نداره رفتارشون اشتباس.بهش گفتم حتی مشاور هم گفته این رفتار غیرانسانیه که با خانوادشون برن تو اتاق و در رو ببندن ولی متاسفانه همسرم قبول نمیکنه.همسرم همیشه وقتی میخواد دیدن خانوادش بره جاهایی از ماشین پول میذاره که من نبینم و تا حالا چند بار لو رفته اما بلده توپ رو بندازه تو زمین خودم وبا مغلطه بازی تمومش کنه.من از پولی که حق بچه هامونه میتونم بگذرم وتحمل کنم ولی از نحوه بخشیدنش عاصیم.اینکه شخصیت منو خورد میکنه.کاری کرده نه اونا دلشون میخواد با من مراوده داشته باشن نه من دلم میخواد چشمم بهشون بیفته.
    راجع به سوال دیگتون هم باید بگم به خاطر شغل همسرمه که نقل مکان به شهر دیگه کردیم و اعتراضم درین مورد هم اینه که توقع دارم به خاطر شرایط سختی که از نظر تنهایی خودم و بچه ها متحمل میشیم تا زندگی و اینده بچه هام تامین بشه،همسرم هم سختیشو به ما نده رفاهشو به دیگران!البته این به این معنا نیس که کلا بررا ما خرج نمیکنه.نه اگه کسی خرده فرمایش قبل از حقوقش نداشته باشه تمام حقوقشم برامون خرج کنه ککش نمیگزه اما مشکل اینجاس که من هم از ترس اینکه با یک تلفن پول از دستمون در بیاد مجبورم راه برا خرج کردنش بتراشم و این میشه که پس انداز تو خونمون جایی نداره غیراز زمانیکه خودم با هر بدبختی به خوبی یا بدی تونستم ازش پولی بگیرم وپس انداز کنم
    من تا اونجا که تونستم با صحبت ،خواهش ،گریه ...بهش گفتم که این رفتارش زندگی رو برام تلخ کرده فکرم رو مشغول کرده انگیزه و امید اینده رو ازم گرفته ولی جالبه همسرم وقتایی هم که قشنگ باشنیدن حرفام میگه اشتباه کرده،قبول داره،بی تجربگی کرده....اما از فرداش دوباره با همون شیوه ادامه میده.حاضر نیس از یه جایی مقابل توقعات زیاد و بی منطق خانوادش بایسته و بگه نه...از یه جایی بهشون بفهمونه زنم در جریان هست ...که این دغدغه و رنج که روی روابطمون هم تاثیر میذاره از بین بره.
    عزيزم همش بخاطر وسواسيه كه اولش بخرج دادي همون اول اگه عصبانيش نميكردي و خيلي اروم بهش ميگفتي و حاليش ميكردي شايد الان ديگه نه اونا توقع داشتن نه همسرت بذل و بخشش ميكرد توانقدر حساسيت نشون دادي كه اون حتي يواشكي اينكاروميكنه ميدوني من برادرشوهرام همشون ماشين شخصي دارن اما برادرشوهركوچيكه نيسان داره و هروقت ميخاست بره جايي فقط ماشين ما رو ميگرفت واقعا دوست نداشتم بده اما چيزي نميگفتم ولي ميفهميد نارحت شدم يه بار ميخواستيم بريم جايي با باباي خودم شوهرم گفت ما ماشين مياريم با يه ماشين بريم بعدش بهش گفتم عزيزم ما كه پولي نداريم حتي الان كه اومديم بايد روغن ماشينو عوض كنيم و استهلاك ماشينو....اينا رو گفتم كه نگه چرا به خانواده من فقط ميگي ماشين نده درصورتيكه منظورم اين نبود فقط خواستم حاليش كنم كه حد داره يه بار داداشش برد ماشينو زد دربوداغون كرد يه قرونم هزينشو نداد هي گفت ميدم نداد بهش گفتم عزيزم اونموقع تو تازه ازدواج كرده بوديم داداشت پيش خودش نگفت داداشم دستش تنگه من ماشينو زدم هزينشو بده چراما بديم اول زندگي داغون كرده بي ماشين مونده بوديم كي بهت يه قرون پول داد اون موقع كه بيكارهم بودي اينهمه علي ماشينو برد ميدونن تو تازه زن گرفتي بجاي اينكه يه چيزيم بهت بدن يه چيزي ازت ميگيرن كدومشون اومد گفت اينبارروغن ماشينو من عوض ميكنم يا فلانقدر هخرجش شده من استفاده كردم من پولشو ميدم اونا به فكر خودشونن تويي داري حراج ميكني دارو ندارمونو مگه ما سرمايه دارم زندگيمون هيچي نداريم جز اين ماشين كه اونو الان سي تومنم نميخرن بلاخره يه بار شوخي شوخي گفتم ماشينو شوهرم داده به عنوان مهريه ماشين منه بميرم به كسي نميدم از اون موقع براردشوهرم قهره با من شوهرم ميخنده چون من گفتم چيزي نگفتم كه بهش بربخوره اصلا مگه دروغ ميگم اون شد ديگه سمت ما نيومدن ببخشيد انقدر طولاني توضيح دادم شماهم دنبال يه سياست يه رگ خواب دنبال يه آتو يه جوري كه بفهمن شوهرتم سعي كن انقدر به خودت نزديك كني انقدر محبت كني كه واقعا به تو حق بده با دعوا و جروبحث فقط اوضاع بدتر ميشه باور كن

  26. کاربران زیر از محمدزاده بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  27. بالا | پست 17

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Sep 2014
    شماره عضویت
    6176
    نوشته ها
    86
    تشکـر
    98
    تشکر شده 76 بار در 44 پست
    میزان امتیاز
    10

    پاسخ : امید و انگیزه مو از دست دادم

    نقل قول نوشته اصلی توسط محمدزاده نمایش پست ها
    خب ديگه منم دخترخالم وضعيتش مثل اين خانمه ولي يكم كمتراز اين شرايطش وخيمه دلم به حالش ميسوزه از من كوچيكتره و انگار چهل سالشه خيلي تو زندگي غصه ميخوره پيرشده همش بخاطر شوهرو ماردشوهرشه خالموشوهرحالم اولش واسه دومادشون سخت گيري نكردن تو دوران نامزديش الانم اونا هركاري بخان ميكنن اين درست نيست
    فكركنم پيشنهادخوبيه
    من شرایط این خانوم خوندم ولی چیزی به ذهنم نرسید که کمکشون کنه.به نظرم مشکل اینه که شوهرش خیلی دست کم گرفتتش. آره شاید شما تجربشو دختر خالت داشته بتونی بهتر راهنماییش کنی.
    به نظر من تو خونه زن باید مدیر باشه به طوریکه با یه صحبت کردن به شورش بفهمونه این رفتارت اشتباهه و اونم رفتار اشتباهشو درست کنه وگرنه نباید توقعی از خانومش داشته باشه چون خودش شخصیت خانومشو تو خانواده تخریب کرده. فکر کنم میخاسته به مادرش بفهمونه مرد شده و نظر زنش رو رفتاراش تاثیر نداره.
    واقعا متاسف شدم قابل تحمل نیست. من بودم نمیزاشتم هزار تومن دست شوهرم بمونه که بخوای از این کارا بکنه!یه برخورد قاطع و صریح هم با خانوادشو و خودش میکردم و همیشه فاصلمو باهاشون حفظ میکردم چون برای زندگی من یه تهدید محسوب میشدند.
    بازم شرایط هر کسی فرق میکنه نمیدونم راه حل نهایی چی میتونه باشه.

  28. 2 کاربران زیر از الینا بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  29. بالا | پست 18

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Jul 2014
    شماره عضویت
    4839
    نوشته ها
    1,260
    تشکـر
    920
    تشکر شده 1,137 بار در 614 پست
    میزان امتیاز
    11

    پاسخ : امید و انگیزه مو از دست دادم

    نقل قول نوشته اصلی توسط شاکی نمایش پست ها
    میدونید فکر کنم باید اولین ملاک برا تحقیقات پیش ازازدواج تو ایران بچه ننه نبودن پسرها باشه!خدا
    نگذره از مامانهایی که میتونن تو مغز پسرهاشون حک کنن که "به پدر و مادر خود نیکی کنید" ولی یادش نمیدن وقتی دختری با هزار امید و ارزو میاد تو زندگیت در مقابل خوشبختی وبدبختیش مسئولی
    دقيقا .
    اشكالي نداره محبت بايد بكنن حتي نكنن هم خانمها بايد بهشون بفهمونن كه از پدرمادرت بخاطر من نگذر.ولي هر چيزي حدي داره مادرپدربايد تكيه گاه فرزندانشون باشن كمكشون كنن دستشونو بگيرن نه فرزند.درصورتي يه پسر به مادرپدرش كمك كنه كه واقعا نيازمند باشن هيچ اشكالي هم نداره ولي زن و بچه هم بايد راضي باشن چون سهمي از زندگيشونه
    از اول گفتن چراغي كه به خانه رواست به مسجد حرام است

  30. کاربران زیر از محمدزاده بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  31. بالا | پست 19

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Sep 2014
    شماره عضویت
    6306
    نوشته ها
    50
    تشکـر
    34
    تشکر شده 19 بار در 10 پست
    میزان امتیاز
    10

    پاسخ : امید و انگیزه مو از دست دادم

    نقل قول نوشته اصلی توسط محمدزاده نمایش پست ها
    عزيزم همش بخاطر وسواسيه كه اولش بخرج دادي همون اول اگه عصبانيش نميكردي و خيلي اروم بهش ميگفتي و حاليش ميكردي شايد الان ديگه نه اونا توقع داشتن نه همسرت بذل و بخشش ميكرد توانقدر حساسيت نشون دادي كه اون حتي يواشكي اينكاروميكنه ميدوني من برادرشوهرام همشون ماشين شخصي دارن اما برادرشوهركوچيكه نيسان داره و هروقت ميخاست بره جايي فقط ماشين ما رو ميگرفت واقعا دوست نداشتم بده اما چيزي نميگفتم ولي ميفهميد نارحت شدم يه بار ميخواستيم بريم جايي با باباي خودم شوهرم گفت ما ماشين مياريم با يه ماشين بريم بعدش بهش گفتم عزيزم ما كه پولي نداريم حتي الان كه اومديم بايد روغن ماشينو عوض كنيم و استهلاك ماشينو....اينا رو گفتم كه نگه چرا به خانواده من فقط ميگي ماشين نده درصورتيكه منظورم اين نبود فقط خواستم حاليش كنم كه حد داره يه بار داداشش برد ماشينو زد دربوداغون كرد يه قرونم هزينشو نداد هي گفت ميدم نداد بهش گفتم عزيزم اونموقع تو تازه ازدواج كرده بوديم داداشت پيش خودش نگفت داداشم دستش تنگه من ماشينو زدم هزينشو بده چراما بديم اول زندگي داغون كرده بي ماشين مونده بوديم كي بهت يه قرون پول داد اون موقع كه بيكارهم بودي اينهمه علي ماشينو برد ميدونن تو تازه زن گرفتي بجاي اينكه يه چيزيم بهت بدن يه چيزي ازت ميگيرن كدومشون اومد گفت اينبارروغن ماشينو من عوض ميكنم يا فلانقدر هخرجش شده من استفاده كردم من پولشو ميدم اونا به فكر خودشونن تويي داري حراج ميكني دارو ندارمونو مگه ما سرمايه دارم زندگيمون هيچي نداريم جز اين ماشين كه اونو الان سي تومنم نميخرن بلاخره يه بار شوخي شوخي گفتم ماشينو شوهرم داده به عنوان مهريه ماشين منه بميرم به كسي نميدم از اون موقع براردشوهرم قهره با من شوهرم ميخنده چون من گفتم چيزي نگفتم كه بهش بربخوره اصلا مگه دروغ ميگم اون شد ديگه سمت ما نيومدن ببخشيد انقدر طولاني توضيح دادم شماهم دنبال يه سياست يه رگ خواب دنبال يه آتو يه جوري كه بفهمن شوهرتم سعي كن انقدر به خودت نزديك كني انقدر محبت كنكه واقعا به تو حق بده با دعوا و جروبحث فقط اوضاع بدتر ميشه باور كن
    عزیزم اره حساسیت نشون دادم ولی بخدا بعد از چندین و چند بار که دیدم سکوتم داره روز بروز اوضاع رو بدتر میکنه و توقعات رو بالاتر میبره.به هر ترفندی که به ذهنم رسید عمل کردم حتی خودم گاهی پیشنهاد میدادم بهشون بدیم بااینکه اول زندگیمون بود و دستمون خالی ولی گفتم شاید اگه از طرف خودم باشه حداقل پشت درهای بسته نشینم وعاملی بشه بدونن شوهرم ازم مخفی نمیکنه اما فایده دراز مدت نداشت.یه بار مادرشوهرم جلو خواهرش و خانواده شون چنان برخورد وحشتناکی کرد در ظاهر باشوهرم .مشت میزد تو سینش و میگفت پولاتو کجا میبری؟من سگم نه مادرت!علنا گفت اجازه نداری!من شوکه شده بودم شوهرم باگریه دست مادرشو گرفت برد تو اتاق.بیرون امدن همان و قاعده عوض شدن همان!ازهمون وقت دیگه جلو من حرفی از خواسته هاشون نمیزنن.گاهی دلم به حال همسرمم میسوزه چون میدونه همش فیلمه تمارض به نیازشون اما انقدری که تو مغزش رفته به اونا باید احترام بذاره و نه نگه ،به خود خدا احترام نمیذاره ونماز نمیخونه!درصورتیکه فکر نکنم تو جهنم میرفت اگه به مادرش جواب میدا مگه من باید حساب کتاب پولامو به شما پس بدم؟؟؟؟

  32. بالا | پست 20

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Sep 2014
    شماره عضویت
    6306
    نوشته ها
    50
    تشکـر
    34
    تشکر شده 19 بار در 10 پست
    میزان امتیاز
    10

    پاسخ : امید و انگیزه مو از دست دادم

    نقل قول نوشته اصلی توسط محمدزاده نمایش پست ها
    دقيقا .
    اشكالي نداره محبت بايد بكنن حتي نكنن هم خانمها بايد بهشون بفهمونن كه از پدرمادرت بخاطر من نگذر.ولي هر چيزي حدي داره مادرپدربايد تكيه گاه فرزندانشون باشن كمكشون كنن دستشونو بگيرن نه فرزند.درصورتي يه پسر به مادرپدرش كمك كنه كه واقعا نيازمند باشن هيچ اشكالي هم نداره ولي زن و بچه هم بايد راضي باشن چون سهمي از زندگيشونه
    از اول گفتن چراغي كه به خانه رواست به مسجد حرام است
    سخن از زبان ما میگویی!دقیقا حرف من همینه

  33. بالا | پست 21

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Jul 2014
    شماره عضویت
    4839
    نوشته ها
    1,260
    تشکـر
    920
    تشکر شده 1,137 بار در 614 پست
    میزان امتیاز
    11

    پاسخ : امید و انگیزه مو از دست دادم

    نقل قول نوشته اصلی توسط شاکی نمایش پست ها
    عزیزم اره حساسیت نشون دادم ولی بخدا بعد از چندین و چند بار که دیدم سکوتم داره روز بروز اوضاع رو بدتر میکنه و توقعات رو بالاتر میبره.به هر ترفندی که به ذهنم رسید عمل کردم حتی خودم گاهی پیشنهاد میدادم بهشون بدیم بااینکه اول زندگیمون بود و دستمون خالی ولی گفتم شاید اگه از طرف خودم باشه حداقل پشت درهای بسته نشینم وعاملی بشه بدونن شوهرم ازم مخفی نمیکنه اما فایده دراز مدت نداشت.یه بار مادرشوهرم جلو خواهرش و خانواده شون چنان برخورد وحشتناکی کرد در ظاهر باشوهرم .مشت میزد تو سینش و میگفت پولاتو کجا میبری؟من سگم نه مادرت!علنا گفت اجازه نداری!من شوکه شده بودم شوهرم باگریه دست مادرشو گرفت برد تو اتاق.بیرون امدن همان و قاعده عوض شدن همان!ازهمون وقت دیگه جلو من حرفی از خواسته هاشون نمیزنن.گاهی دلم به حال همسرمم میسوزه چون میدونه همش فیلمه تمارض به نیازشون اما انقدری که تو مغزش رفته به اونا باید احترام بذاره و نه نگه ،به خود خدا احترام نمیذاره ونماز نمیخونه!درصورتیکه فکر نکنم تو جهنم میرفت اگه به مادرش جواب میدا مگه من باید حساب کتاب پولامو به شما پس بدم؟؟؟؟
    اگر ميتوني سعي كن ازش بگيري پولاشو اگر ميدوني چقدر درامد داره به فرض يه ميليون بهش بگو من نشستم حساب كردم خرج هزينه بچه هارو و خودمو و خونه 700 .750ماهي به من بده مثلا كه هزينه هاي اينارو بدم بقيش هم خرج خودت بگو لنگم نميرسم
    اين يه راه
    راه ديگه اگر خونه داريد كه هيچ اما اگر مستاجريد بريد جاي ديگه كه هم دورتر باشه هم پول پيش بيشتري بخاد تا بفهمه كه آينده اي هم هست براي اينده هزينه هاي اينده پيش بيني كنه و پس اندازي داشته باشه يه جوري بندازش تو قرضو وام يا خونه بخريد از اينايي كه .وام ميتونيد بگيريد بديد همه پولشو به يه قسطي كه در آينده پس انداز بشه جلو خانوادش بگو نداريم لنگيم توام مظلوم نمايي كن بهشون بفهمون كه بايد اونا شمارو كمك كنن نه شما بگو والله همه از ما توقع دارن بگو مثلا مادرپدر فلاني از بسرشون خرجي ميگرين خجالت نميكشن يا يه طوري بهشون ترحم كن خجالت بكشن بفهمن كجاي ماجران يا منت بذار سرشون طوريم وانمود نكن كه خبر نداري از كمكاي همسرت اين باعث سواستفاده شون ميشه طوري كه در جريان همه كارش هستي بعد به شوهرت بگو چرا خرجي بچمو نميدي فكر ميكني من نميدونم داري شهريه دانشگاه خواهرتو ميدي تو چرا بايد بدي مگه اونا خودشون ندارن باابا به خودت بيا ماهم اينده ميخايم پس انداز داري تو فردا خداي نكرده مريض شدي كي مياد دستتو بگيره مادرت يا بابات يا خواهرت اينهمه بهشون كمك ميكني آخرش چي ازت توقع دارن مگه تو مستقل نشدي مگه جدا نشدي اگه ميدونستم قراره كار كني شبو وروز بعد بدي به مادرت بخدا زنت نميشدم اين چه زندگيه يه جوري كهواقعا درك كنه ناراحت شه به خودش بياد عزيزم من چند بار امتحان كردم نبايد با عصبانيت بگي اينطوري با دعوا همه چي خراب حتي خيليم بدتر ميشه همش بگو نداريم جلو همه بگو از صبح تا شب ميره سركار اخرشمك نداريمهيچي من چند بار گفتم جلو همه بخاطر اين مادرشوهرمينا ازمون توقعي ندارن هيچ بلكه كمكومنم ميكنم من از ين خيلي ميترسيدم از اين موضوع خدا رو شكر از همون اول حتي اگر يك كيلو گوجه ميخريد پولشو ميگرفت خدايي ادم بدي نيستم ولي وقتي نداريم از كجابياريم اوناهم بايد حق بدن نميدونم شايد اوناهم قدرت درك خوبي دارن اگر داشته باشم ميديدم چرا كه نه اما در حد و اندازه من خودم مگه دوست ندارم به مامانمينا بدم بخدا دوست دارم هر چي مثلا لباس ميبينم كه فكر ميكنم به مامانم مياد ميخرم براش مامانم پولشو ميده به شوهرم ميگم اينو واسه مامانم خريدم ميفهمم قيافش يه جور ميشه اما بعدش كه ميبرم جلو شوهرم ميدم بهش مامانم جلو شوهرم ميگه چرا خريدي چند خريدي بعد ميره پولشو مياره خوب اونم ميبينه باد بفهمه ديگه

  34. بالا | پست 22

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Sep 2014
    شماره عضویت
    6306
    نوشته ها
    50
    تشکـر
    34
    تشکر شده 19 بار در 10 پست
    میزان امتیاز
    10

    پاسخ : امید و انگیزه مو از دست دادم

    نقل قول نوشته اصلی توسط محمدزاده نمایش پست ها
    اگر ميتوني سعي كن ازش بگيري پولاشو اگر ميدوني چقدر درامد داره به فرض يه ميليون بهش بگو من نشستم حساب كردم خرج هزينه بچه هارو و خودمو و خونه 700 .750ماهي به من بده مثلا كه هزينه هاي اينارو بدم بقيش هم خرج خودت بگو لنگم نميرسم
    اين يه راه
    راه ديگه اگر خونه داريد كه هيچ اما اگر مستاجريد بريد جاي ديگه كه هم دورتر باشه هم پول پيش بيشتري بخاد تا بفهمه كه آينده اي هم هست براي اينده هزينه هاي اينده پيش بيني كنه و پس اندازي داشته باشه يه جوري بندازش تو قرضو وام يا خونه بخريد از اينايي كه .وام ميتونيد بگيريد بديد همه پولشو به يه قسطي كه در آينده پس انداز بشه جلو خانوادش بگو نداريم لنگيم توام مظلوم نمايي كن بهشون بفهمون كه بايد اونا شمارو كمك كنن نه شما بگو والله همه از ما توقع دارن بگو مثلا مادرپدر فلاني از بسرشون خرجي ميگرين خجالت نميكشن يا يه طوري بهشون ترحم كن خجالت بكشن بفهمن كجاي ماجران يا منت بذار سرشون طوريم وانمود نكن كه خبر نداري از كمكاي همسرت اين باعث سواستفاده شون ميشه طوري كه در جريان همه كارش هستي بعد به شوهرت بگو چرا خرجي بچمو نميدي فكر ميكني من نميدونم داري شهريه دانشگاه خواهرتو ميدي تو چرا بايد بدي مگه اونا خودشون ندارن باابا به خودت بيا ماهم اينده ميخايم پس انداز داري تو فردا خداي نكرده مريض شدي كي مياد دستتو بگيره مادرت يا بابات يا خواهرت اينهمه بهشون كمك ميكني آخرش چي ازت توقع دارن مگه تو مستقل نشدي مگه جدا نشدي اگه ميدونستم قراره كار كني شبو وروز بعد بدي به مادرت بخدا زنت نميشدم اين چه زندگيه يه جوري كهواقعا درك كنه ناراحت شه به خودش بياد عزيزم من چند بار امتحان كردم نبايد با عصبانيت بگي اينطوري با دعوا همه چي خراب حتي خيليم بدتر ميشه همش بگو نداريم جلو همه بگو از صبح تا شب ميره سركار اخرشمك نداريمهيچي من چند بار گفتم جلو همه بخاطر اين مادرشوهرمينا ازمون توقعي ندارن هيچ بلكه كمكومنم ميكنم من از ين خيلي ميترسيدم از اين موضوع خدا رو شكر از همون اول حتي اگر يك كيلو گوجه ميخريد پولشو ميگرفت خدايي ادم بدي نيستم ولي وقتي نداريم از كجابياريم اوناهم بايد حق بدن نميدونم شايد اوناهم قدرت درك خوبي دارن اگر داشته باشم ميديدم چرا كه نه اما در حد و اندازه من خودم مگه دوست ندارم به مامانمينا بدم بخدا دوست دارم هر چي مثلا لباس ميبينم كه فكر ميكنم به مامانم مياد ميخرم براش مامانم پولشو ميده به شوهرم ميگم اينو واسه مامانم خريدم ميفهمم قيافش يه جور ميشه اما بعدش كه ميبرم جلو شوهرم ميدم بهش مامانم جلو شوهرم ميگه چرا خريدي چند خريدي بعد ميره پولشو مياره خوب اونم ميبينه باد بفهمه ديگه
    مرسی عزیزم که وقت گذاشتی برام و راهنماییم میکنی.راه حل اولت رو میرم گاهی بهم میده ولی بیشتراوقات میگه بگو چی میخوای بخرم دست خودم نمیده.کلا اینکارو مساوی با زن ذلیل بودن میدونه.بااینکه تو خونشون همه کاره مادرشه وباباش ازون باید پول خودشو بگیره وحساب کتاب پس بده،اما تو زندگی ما برعکسشو دیکته کردن.باباش اون اوایل همش میگفت فلانی اجازش دست زنشه یا خاک تو سر مردی که هرچی داره میزاره تو کیف زنش،پس بیاد یه روسری هم سر کنه!ولی خب یاد گرفتم با دروغ پس انداز کنم.اگه یه جوراب میخرم قیمتشو بالاتر بگم تا تهش پولی بمونه دستم.
    خانواده منم همینطورن یعنی اگه یه نون بخریم تا پولشو حساب نکنن قبول نمیکنن اما شوهر من خانواده خودش رو ازین مرام معاف کرده.باباش به ما که میرسه قرص و داروی یکسالشو میفرسته بخره.یه بار خواهر کوچیکه گفت بابا هنوز از داروت کلی تو یخچال هست برگشت با چش غره گفت تو کاریت نباشه!نخند بهم ولی من به این نتیجه رسیدم کار از دلسوزی گذشته کار سحرو جادوئه که عیدی که بهش دادن رو فرستاد واسه مادرش که رخت و لباس عید خواهراش بشه ولی به من گفت ولش کن مانتوت خوبه حالا!یه جوریه که نیازهای من اصلا به چشمش نمیاد و ازش میگذره .حتی از خودش.باورکن سالی یه بار براخودش لباس نمیخره من به هر مناسبت براش کادو میخرم باهمونا سرمیکنه ولی خواهرش اس داده داداشی پول میدی کفش بخرم؟گفتم بهش بده میدونستم میده ولی گفتم که جلو خودم بده اما چیکار کرد؟با من دعوا کرد از کجا اوردم؟بعد درخونه مادرش همه وایساده بودیم برا خداحافظی یه لحظه با مادرش رفتن داخل ،بعد که داشتیم خداحافظی میکردیم خواهرشو بغل گرفت یه چی در گوشش گفت یه دفه اون پرید گردنش و بوسیدش و بلند گفت دستت درد نکنه!کاش فقط پول بود که میرفت راضی بودم!اون حس وحشتناکی که وجودمو پر میکنه قابل توصیف نیس.الان دیگه میدونم حرف و دعوا و اعتراض به هر زبونی فایده نداره.جوری شده که همش بینمون سکوته.اصلا حس حرف زدن باهاش ندارم.دیگه از درددلم نمیگم باهاش.روزام شده مث بغضی که نه میشکنه نه فرو میره

  35. بالا | پست 23

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Jul 2014
    شماره عضویت
    4839
    نوشته ها
    1,260
    تشکـر
    920
    تشکر شده 1,137 بار در 614 پست
    میزان امتیاز
    11

    پاسخ : امید و انگیزه مو از دست دادم

    نقل قول نوشته اصلی توسط شاکی نمایش پست ها
    مرسی عزیزم که وقت گذاشتی برام و راهنماییم میکنی.راه حل اولت رو میرم گاهی بهم میده ولی بیشتراوقات میگه بگو چی میخوای بخرم دست خودم نمیده.کلا اینکارو مساوی با زن ذلیل بودن میدونه.بااینکه تو خونشون همه کاره مادرشه وباباش ازون باید پول خودشو بگیره وحساب کتاب پس بده،اما تو زندگی ما برعکسشو دیکته کردن.باباش اون اوایل همش میگفت فلانی اجازش دست زنشه یا خاک تو سر مردی که هرچی داره میزاره تو کیف زنش،پس بیاد یه روسری هم سر کنه!ولی خب یاد گرفتم با دروغ پس انداز کنم.اگه یه جوراب میخرم قیمتشو بالاتر بگم تا تهش پولی بمونه دستم.
    خانواده منم همینطورن یعنی اگه یه نون بخریم تا پولشو حساب نکنن قبول نمیکنن اما شوهر من خانواده خودش رو ازین مرام معاف کرده.باباش به ما که میرسه قرص و داروی یکسالشو میفرسته بخره.یه بار خواهر کوچیکه گفت بابا هنوز از داروت کلی تو یخچال هست برگشت با چش غره گفت تو کاریت نباشه!نخند بهم ولی من به این نتیجه رسیدم کار از دلسوزی گذشته کار سحرو جادوئه که عیدی که بهش دادن رو فرستاد واسه مادرش که رخت و لباس عید خواهراش بشه ولی به من گفت ولش کن مانتوت خوبه حالا!یه جوریه که نیازهای من اصلا به چشمش نمیاد و ازش میگذره .حتی از خودش.باورکن سالی یه بار براخودش لباس نمیخره من به هر مناسبت براش کادو میخرم باهمونا سرمیکنه ولی خواهرش اس داده داداشی پول میدی کفش بخرم؟گفتم بهش بده میدونستم میده ولی گفتم که جلو خودم بده اما چیکار کرد؟با من دعوا کرد از کجا اوردم؟بعد درخونه مادرش همه وایساده بودیم برا خداحافظی یه لحظه با مادرش رفتن داخل ،بعد که داشتیم خداحافظی میکردیم خواهرشو بغل گرفت یه چی در گوشش گفت یه دفه اون پرید گردنش و بوسیدش و بلند گفت دستت درد نکنه!کاش فقط پول بود که میرفت راضی بودم!اون حس وحشتناکی که وجودمو پر میکنه قابل توصیف نیس.الان دیگه میدونم حرف و دعوا و اعتراض به هر زبونی فایده نداره.جوری شده که همش بینمون سکوته.اصلا حس حرف زدن باهاش ندارم.دیگه از درددلم نمیگم باهاش.روزام شده مث بغضی که نه میشکنه نه فرو میره
    كاملا بهت حق ميدم تو اين شرايط من خودمو ميدم جات بودم نميدونم اشتباهه يا نه ولي خودمو ميشناسم وقتي رفتم اونجا ديدم اينكارو كرد ميگفتم چرا ب من ميگي ندارم مياي ميدي به اينا زندگي منه هيچ حقي ندارم يعني چطور همه از ما ميخان ببخشيدا ولي ميگفتم خاك بر سرت كه صبح تاشب نوكري ايناروميكني در خدمتشون باش و سواري بده منم ميرم پي زندگيم زندگيت ارزوني خودت خودمو ميگما برداشت بد نكني واقعا تحملش سخته دركت ميكنم

  36. بالا | پست 24

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Sep 2014
    شماره عضویت
    6306
    نوشته ها
    50
    تشکـر
    34
    تشکر شده 19 بار در 10 پست
    میزان امتیاز
    10

    پاسخ : امید و انگیزه مو از دست دادم

    خواهشا به دو تاپیک من جواب بدین

  37. بالا | پست 25

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Sep 2014
    شماره عضویت
    6064
    نوشته ها
    190
    تشکـر
    32
    تشکر شده 196 بار در 82 پست
    میزان امتیاز
    10

    پاسخ : امید و انگیزه مو از دست دادم

    خب ببینید دوست خوبم من تمام حرفهای شما رو با دقت خوندم ..متاسفانه باید بهتون بگم که فکر نمیکنم حداقل تا ایشون مادرشون در قید حیاته یا پدرشون هستند دست ازین رفتارها بردارن ..در واقع مشکل از شوهر شماست و مشکل از شما نیست ...اینجوری که معلومه چندین بار هم شما سعی بر این کردی که این وضع رو درست کنی ..از روشهای معمول هم استفاده کردی ولی جواب نداده ..به احتمال زیاد جواب هم نخواهد داد ...ببیند دوست گرامی به نظر من شما به جای اینکه روی شوهرتون و جنگیدن سر این موضوع وقت بذارید برای عوض کردن دیدگاهتون نسبت به این موضوع وقت بذارید ..من نمیگم خیلی عاشقانه برای شوهرتون همسری کنید ..ولی در حد معمول باشید حتی به ظاهر تا خدا نکرده تمایلش از خونه به بیرون از خونه کشیده نشه ..در ضمن ببینید تمام فاکتور های بدی که از شوهرتون گفتید منوط به این وضعیت مالی و نوع خرج کرد ایشون میشه ..با توجه به مسائلی که اول تائپیک گفتید ایشون نقاط مثبتی هم داره ..لفظ من اصلا لفظ بسوز و بساز نیست ..بحث من اینکه شما نکات قوت زیادی رو در زندگیت داری ..همین دو فرزند و کلی امید آرزو براشون و پدری که ساپورتشون میکنه ..ببینید بحث اینه که شما مثلا یه آدم با معلولیت جسمی رو در نظر بگیر ..مثلا کسی که انگشت شصت دست نداره یا مثلا یه پاش میلنگه(معلولیت خیلی سنگین نه ) ..خب چه کار میکنه ؟؟میمیره ؟؟؟امیدشو از دست میده ؟؟؟نه سعی میکنه هم زیستی پیدا کنه باهاشون ..میدونم که شرایطتون مخصوصا به خاطر غربت و تحمل تنهائی سخته ..و رفتارهای شوهرتون که علنا نشون داده خانواده ام در اولویت هستند سخت تر ...ولی واقعا شرایط غیر قابل تحملی نیست بلکه در حد همون سخته ..مطمئین باشید من بدون جهت و فقط از روی تئوری براتون حرف نمیزنم ..عملا اینها رو مشاهده کرده ام و میدونم که چقدر میتونست بدتر از اینها باشه ..گاهی بعضی دردها رو باید مثل یک مرده درد همیشگی آروم تحمل کرد به خاطر چیزهای مهمتر ..من شخصی رو دیدم که پولهاشو تو سقف دستشوئی خونه قائم میکرد و یا معذرت میخوام مایحتاج کاملا کاملا خصوصی و زنانه رو خودش برای همسرش تهیه میکرد که بهشون پولی نده ..ولی خب سالهای سال در کنار هم بودن و زندگی کردن و سه فرزندشون رو به سرانجام رسوندن ..حرفهای شما کاملا به جاست ..کاملا به حقه ...ولی واقعا گاهی اوقات بعضی چیزها دست خود آدم نیست ..یعنی شما شرمنده خودت نیستی که سعیت رو نکردی ...ولی تغییر نگاهت به زندگی آروم آروم میتونه دلت رو آروم کنه ...به هر حال زندگیتو انجام بده و سعی نکن اصلا کنکاش کنی که داره چه کار میکنه برای خانواده اش (مردهائی رو دیدم که همین قدر رسیدگی رو به یه رقیب عشقی میکردن و برای خانواده کم میذاشتن ) ..گاهی اوقات ندانستن یا یه جوری خود فریبی ..تو یه زمینه ای میتونه آرام بخش باشه ..موضوع هم موضوع خطرناکی نیست که شما بگی منجر به از هم پاشیدگی زندگیت میشه ..
    ببین بحث من اصلا این نیست که شما حرفهات بزرگ شده یا زیادی بهش پرداخته شده است و میدونم که تحمل این چیزها ذره ذره روح و روان آدم رو خدشه دار میکنه ..ولی خودتم میدونی که این چیزی نیست که مثلا یه زندگی براش از هم پاشیده بشه ..در کنارش نمیشه که این موضوع مثل یه غده همیشه روی سینه شما سنگینی کنه ..پس بهتره باهاش همزیستی پیدا کنی ..یعنی به داشته هات فکر کنی بیشتر از اون چیزی که به نداشته هات فکر میکنی ..شما در نظر بگیر مثلا با تلخ کردن اوقات خودت و خانواده ات بالاخص فرزندانت آیا چیزی هم عوض میشه ..کما اینکه ممکنه حتی همسرت رو هم یه جورائی رونده از خودت بکنی ..بحث من اینه حالا که اون تغییر نمیکنه و شمام نمایشی از زندگی خوب رو براش ایفا میکنی واقعا دیدت رو نسبت بهش عوض کن ..بعنوان کسی که واقعا بچه ننه است دیگه واقعا کاریش نمیشه کرد ولی در مقابل این نقاط مثبتم داره که فلانی و فلانی و فلانی ندارن ...به هر حال دوست خوبم زندگی همه آمیخته با انواع مشکلاته هنر یه مادر ، یه همسر و یه زن در اینه که چه جوری این مشکلات رو مدیریت کنه تا کمترین صدمه رو خودش و اعضای خانواده اش ببینن ..امیدوارم موفق باشی و زندگی خوش همراه با فرزندانی برومند و سالم داشته باشی و واقعا حرفی نباشه مبنی بر از دست دادن امید انگیزه که شما فرزندانی داری که خیلی از زوجها آروزی داشتن یکیشو دارن و خودش کوهی از امید و انگیزه به هر پدر و مادری میده ..در ضمن دردل و کردن و حرف زدن خوبه چه اینجا چه داشتن یه همدم ..خودش آرامبخشه .
    .
    امضای ایشان
    وقتی خدا کاری برات انجام میده تو به توانائی های خدا اطمینان داری و هنگامی که کاری برات انجام نمیده خدا به توانائی های تو اطمینان داره ....
    .................................................. ...............
    1- برای تشکر از پست مورد نظرتون از کلید تشکر استفاده کنید (سپاس نشانه قدرشناسی شماست )
    2- برای متوجه شدن کاربر از ادامه داشتن بحث پست مورد نظر رو نقل قول بگیرید
    3- جداً از دادن جوابهای طنز و مسخره کردن کاربر و یا دادن جوابهای بدون تفکر حاوی مطالبی همراه با شدت عمل پرهیز کنید ..

  38. بالا | پست 26

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Sep 2014
    شماره عضویت
    6306
    نوشته ها
    50
    تشکـر
    34
    تشکر شده 19 بار در 10 پست
    میزان امتیاز
    10

    پاسخ : امید و انگیزه مو از دست دادم

    نقل قول نوشته اصلی توسط babak نمایش پست ها
    خب ببینید دوست خوبم من تمام حرفهای شما رو با دقت خوندم ..متاسفانه بایدهتون بگم که فکر نمیکنم حداقل تا ایشون مادرشون در قید حیاته یا پدرشون هستند دست ازین رفتارها بردارن ..در واقع مشکل از شوهر شماست و مشکل از شما نیست ...اینجوری که معلومه چندین بار هم شما سعی بر این کردی که این وضع رو درست کنی ..از روشهای معمول هم استفاده کردی ولی جواب نداده ..به احتمال زیاد جواب هم نخواهد داد ...ببیند دوست گرامی به نظر من شما به جای اینکه روی شوهرتون و جنگیدن سر این موضوع وقت بذارید برای عوض کردن دیدگاهتون نسبت به این موضوع وقت بذارید ..من نمیگم خیلی عاشقانه برای شوهرتون همسری کنید ..ولی در حد معمول باشید حتی به ظاهر تا خدا نکرده تمایلش از خونه به بیرون از خونه کشیده نشه ..در ضمن ببینید تمام فاکتور های بدی که از شوهرتون گفتید منوط به این وضعیت مالی و نوع خرج کرد ایشون میشه ..با توجه به مسائلی که اول تائپیک گفتید ایشون نقاط مثبتی هم داره ..لفظ من اصلا لفظ بسوز و بساز نیست ..بحث من اینکه شما نکات قوت زیادی رو در زندگیت داری ..همین دو فرزند و کلی امید آرزو براشون و پدری که ساپورتشون میکنه ..ببینید بحث اینه که شما مثلا یه آدم با معلولیت جسمی رو در نظر بگیر ..مثلا کسی که انگشت شصت دست نداره یا مثلا یه پاش میلنگه(معلولیت خیلی سنگین نه ) ..خب چه کار میکنه ؟؟میمیره ؟؟؟امیدشو از دست میده ؟؟؟نه سعی میکنه هم زیستی پیدا کنه باهاشون ..میدونم که شرایطتون مخصوصا به خاطر غربت و تحمل تنهائی سخته ..و رفتارهای شوهرتون که علنا نشون داده خانواده ام در اولویت هستند سخت تر ...ولی واقعا شرایط غیر قابل تحملی نیست بلکه در حد همون سخته ..مطمئین باشید من بدون جهت و فقط از روی تئوری براتون حرف نمیزنم ..عملا اینها رو مشاهده کرده ام و میدونم که چقدر میتونست بدتر از اینها باشه ..گاهی بعضی دردها رو باید مثل یک مرده درد همیشگی آروم تحمل کرد به خاطر چیزهای مهمتر ..من شخصی رو دیدم که پولهاشو تو سقف دستشوئی خونه قائم میکرد و یا معذرت میخوام مایحتاج کاملا کاملا خصوصی و زنانه رو خودش برای همسرش تهیه میکرد که بهشون پولی نده ..ولی خب سالهای سال در کنار هم بودن و زندگی کردن و سه فرزندشون رو به سرانجام رسوندن ..حرفهای شما کاملا به جاست ..کاملا به حقه ...ولی واقعا گاهی اوقات بعضی چیزها دست خود آدم نیست ..یعنی شما شرمنده خودت نیستی که سعیت رو نکردی ...ولی تغییر نگاهت به زندگی آروم آروم میتونه دلت رو آروم کنه ...به هر حال زندگیتو انجام بده و سعی نکن اصلا کنکاش کنی که داره چه کار میکنه برای خانواده اش (مردهائی رو دیدم که همین قدر رسیدگی رو به یه رقیب عشقی میکردن و برای خانواده کم میذاشتن ) ..گاهی اوقات ندانستن یا یه جوری خود فریبی ..تو یه زمینه ای میتونه آرام بخش باشه ..موضوع هم موضوع خطرناکی نیست که شما بگی منجر به از هم پاشیدگی زندگیت میشه ..
    ببین بحث من اصلا این نیست که شما حرفهات بزرگ شده یا زیادی بهش پرداخته شده است و میدونم که تحمل این چیزها ذره ذره روح و روان آدم رو خدشه دار میکنه ..ولی خودتم میدونی که این چیزی نیست که مثلا یه زندگی براش از هم پاشیده بشه ..در کنارش نمیشه که این موضوع مثل یه غده همیشه روی سینه شما سنگینی کنه ..پس بهتره باهاش همزیستی پیدا کنی ..یعنی به داشته هات فکر کنی بیشتر از اون چیزی که به نداشته هات فکر میکنی ..شما در نظر بگیر مثلا با تلخ کردن اوقات خودت و خانواده ات بالاخص فرزندانت آیا چیزی هم عوض میشه ..کما اینکه ممکنه حتی همسرت رو هم یه جورائی رونده از خودت بکنی ..بحث من اینه حالا که اون تغییر نمیکنه و شمام نمایشی از زندگی خوب رو براش ایفا میکنی واقعا دیدت رو نسبت بهش عوض کن ..بعنوان کسی که واقعا بچه ننه است دیگه واقعا کاریش نمیشه کرد ولی در مقابل این نقاط مثبتم داره که فلانی و فلانی و فلانی ندارن ...به هر حال دوست خوبم زندگی همه آمیخته با انواع مشکلاته هنر یه مادر ، یه همسر و یه زن در اینه که چه جوری این مشکلات رو مدیریت کنه تا کمترین صدمه رو خودش و اعضای خانواده اش ببینن ..امیدوارم موفق باشی و زندگی خوش همراه با فرزندانی برومند و سالم داشته باشی و واقعا حرفی نباشه مبنی بر از دست دادن امید انگیزه که شما فرزندانی داری که خیلی از زوجها آروزی داشتن یکیشو دارن و خودش کوهی از امید و انگیزه به هر پدر و مادری میده ..در ضمن دردل و کردن و حرف زدن خوبه چه اینجا چه داشتن یه همدم ..خودش آرامبخشه .
    .
    واقعا ممنونم از اینکه دلسوزانه وقت گذاشتین
    حرفاتون خیلی سبک ترم کرد.اتفاقا عصرامروز مشاور حضوری هم رفتم واکثر صحبتهای شمارو از زبون ایشون هم شنیدم و قراره فردا هم باهمسرم مراجعه کنیم ولی خب ایشونم گفتن که رفتارش حاصل اعتقاداتیه که یه عمر باهاشون بزرگ شده و مث خون تو رگهاش جاافتاده و قابل تغییر نیست.
    حق با شماست باید راهی پیدا کنم که خودم تغییرکنم و زجرتحمل این رفتارها برام اسونتر بشه
    بازم ممنون
    امضای ایشان
    بد تا کردی
    چروک شدم..

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. بی انگیزگی و سر در گمی
    توسط sy90 در انجمن افسردگی
    پاسخ: 5
    آخرين نوشته: 12-28-2013, 09:22 PM
  2. بی انگیزگی و افسردگی مزمن
    توسط Antony در انجمن تیپ های شخصیتی بیمارگونه
    پاسخ: 2
    آخرين نوشته: 11-21-2013, 01:00 AM
  3. بونسای یا درخت‌ ریزه‌های ژاپنی
    توسط R e z a در انجمن عکس های دیدنی
    پاسخ: 1
    آخرين نوشته: 11-17-2013, 09:24 PM
  4. چرا دیگران پشت سرتان حرف میزنند؟
    توسط R e z a در انجمن سایر
    پاسخ: 0
    آخرين نوشته: 09-17-2013, 01:15 AM

لیست کاربران دعوت شده به این موضوع

کلمات کلیدی این موضوع

© تمامی حقوق برای مشاورکو محفوظ بوده و هرگونه کپی برداري از محتوای انجمن پيگرد قانونی دارد