سلام
خانومی ۲۲ ساله هستم سه ساله که ازدواج کردم و دانشجو هستم...شوهرمم شغلش ازاده
ب اصرار همسرم بچه دار شدیم و من ماه اخر بارداریم هستم
شوهرم همیشه حتی توی خونه ب من بی توجهی میکنه اینطوری خودشو از نظر خودش البته بزرگ نشون میده
قبل از بچه دار شدن میگفت چون بچه نداریم زندگیمون بی روحه الانم که باردارم بدتر شده و حتی ب صراحت میگه از تو و بچت بدم میاد!!!!
راستش خیلی در مونده و تنهام دائم گریه میکنم و ب زور یک وعده غذا میخورم وشرایط جسمی بدی پیدا کردم
پدر و مادرمم مریضن و من نمیتونم باهاشون درد و دل کنم از طرفیم این اقا بیرون رفتن وحتی خونه مادرم رفتن بدون حضور خودشو برام منع کرده ولی هر شب خودش از سر کار مستقیم میره خونه مامانش و تا نصفه شب اونجاست
خیلی داغونم حتی ب خود کشیم فکر میکنم اگه بچه تو شکمم نبود حتما این کارو میکردم
خیلی درموندم چیکار کنم؟
در ضمن ازدواج ما سنتی بوده ایشون منو جایی میبینه از مادرشون میخواد منو خواستگاری کنه ...