سلام
نميدونم چطور شروع کنم ازکجا بگم چون اينقدر حرف برا گفتن هست که سردرگم ميشم راستش قبل ازدواج هميشه دنبال کسي بودم ک منو از نظر عاطفي تامين کنه مدرک تحصيلات پول زيبايي خونه.ماشين و خيلي معيارهايي که برا بعضيا اصله برام يا اصلا مهم نبود يا درحد خيلي کم و حداقل بهش توجه ميکردم يک سال پيش درحاليکه چند مورد باهم اومدندخاستگاريم يکيشون رو انتخاب کردم ازنظر تحصيلات يه.مدرک ليسانس از يه.رشته وقت گير ک فقط دکوره داشت ازنظرمالي طبق گفته.خودش خانواده و شواهد متوسط رو ب بالا بود وظاهرا نيازي ب کارکردن من نداشت قيافشم معمولي و قابل تحمل، تو مدت آشناييمون دقيقا اونجور ک هميشه ميخاستم بود وقتي ازم دور بود روزي 3_4 ساعت باهام تلفني حرف ميزد کل روزم اس ميداد تاجايي ک خودم شاکي ميشدم بزار ب کارام برسم ميگفت زن آيندمي همه وقتم مال تواه حرفاي بقول معروف عشقولانه.ميزد خلاصه.عقد کرديم اما دقيقا بعد 2 ماه کارشو ول کرد ب بهونه.اينکه نميخاد زيردست باشه وبزودي،کار مستقل جور ميکنه اما هنوز بعد 8 ماه.هنوز بيکاره!!! از يه.طرف مشکلات ماليمون اذيتم ميکنه ازيه طرف نگاهداطرافيان ک شوهرش بيکاره اونم با اين موقعيت اجتماعي خودش!!! از نظر عاطفيم دقيقا يکي دوماه.بعد عقد عوض شد همه ابراز احساساتش شده گفتن دوست دارم وقت خواب و... شايد تو روز دوبار درحد 2_3 دقيقه زنگ بزنه ميگه.حوصله اس دادن ندارم درحاليکه مدام با دوستاش تو وايبر اس و جوک ميفرستن بهم، وقتي کنارمه جسمش کنارمه ولي فکرش تو گوشي و اينترنت و تلويزيون و فيلمه همه وقتي ک واقعا با منه کنارمه وباهام حرف ميزنه.شايد نيم ساعت يا يه ساعت بشه تو روز!!!!
خسته.شدم بي انگيزه ام وقتي نه از نظر مالي تامين ميشم نه روحي و نه.جنسي وقتي اينقدر سرده بي توجهه احساس پشيموني ميکنم بعضي وقتا حتي حس نفرت دارم چيکار کنم؟ خواهشا راهکاراتون همش متوجه من نباشه که.مثلا توقعاتتو کم کن اينجوري باش اونجوري نباش چون بيش از اونکه فکر کنيد رفتارمو تغيير دادمدخواسته.هامو سرکوب کردم دارم افسرده ميشم
خيلي وقتا خودشم متوجه ميشه تو خودمم اون شادي قبل رو ندارم بعضي وقتام ميگه هميشه ناراضي هستي
همه کمبودها و عيبهاش رو ميتونم تحمل کنم انتظارات خودمو پايين بيارم ولي اينکه از نظر عاطفي بهم بي توجهه نيازمو تامين نميکنه نميتونم تحمل کنم بارها بهش گفتم انتظاراتم اينه دوست دارم اينکارو کني اينجوري باشي ولي يا توجه نميکنه ميگه.نميتونم من همينم ک ميبيني منم ميگم پس چرا قبل عقد و يکي دوماه بعد عقد ميتونستي اونجور باشي؟!! يا هم ميگه باشه.ولي فقط دو سه روز ادامه داره باز فراموشش ميشه رابطمون شده.مث زن و شوهرايي ک 10_15 ساله با همن يه جورايي برا هم عادت و وابستگين تا عشق و دلبستگي کنار همن ولي سرشون توکار خودشونه حواسشون تو همه چي هست تلويزيون و اينترنت و فيلم و دوست و فوتبال و... جز طرفشون طرفشون رو فقط برا رفع نيازشون ميخان يه زن که کاراي خونشونو انجام بده و باهاش ************ کنن و بعد هرکدوم برن سراغ کار خودشون!!!'
ممکنه بگين همه مردا به فوتبال و تلويزيون و... علاقه دارن توجه به اينا ب معني دويت نداشتن من نيست بله.قبول دارم همه مردا ازين رفتارا دارن اما همسر من افراطيه همه وقتش صرف اينا ميشه برا اينکه من بارها شکايت کردم و مثلا ميخاد ب من توجه کنه مياد کنارم ميشينه ولي ساعتها محو تلويزيون و گوشيشه اول فيلم بعد فوتبال بعد مستند و حتي برنامه آشپزي ب تصور خودش کنارم بشينه کافيه، ولي فقط جسمش کنارمه شايد تو 3_4 ساعت ک محو تلويزيونه فقط 2_3 جمله.باهام حرف بزنه رفتار بقيه.مردا رو ديدم هيچکدوم اينجوري نيستن حتي خونوادمم شاکي شدن بهم ميگن شوهرت فقط خواب بلده و تل و گوشي