نمایش نتایج: از 1 به 5 از 5

موضوع: همسرم ازم سرد شده!

2704
  1. بالا | پست 1

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Jul 2017
    شماره عضویت
    35956
    نوشته ها
    4
    تشکـر
    0
    تشکر شده 0 بار در 0 پست
    میزان امتیاز
    0

    همسرم ازم سرد شده!

    سلام من خانمی متاهل متولد 62 کارشناسی ارشد و خانه دار هستم.مدت 4سال هست که ازدواج کردم.البته الان عقد هستم.من
    در سن 18سالگی ازدواج ناموفق داشتم.مدت یک سال و نیم دوران عقد و ازدواجم طول کشید که به دلیل بددلی و بدبینی جدا شدم و ادامه تحصیل دادم.سال 91با یک اقای مذهبی اشنا شدم حدود 2ماه با هم محرم بودیم که بدون هیچ دلیلی گفت جدا بشیم که روی من تاثیر بدی گذاشت. بعد چند سال استرس و عدم اعتماد به هیچ مردی بهش اعتماد کردم ولی دوباره ضربه بدی بهم وارد شد. بعد مدتی با یکی اشنا شدم که دوباره سعی کردم اعتماد کن. باهاش ازدواج کردم.چون من رو میشناخت از گذشته من اطلاع داشت.بعد مدتی بهش گفتم به ادمی که دومین بار تو زندگیم بوده از لج اون با تو ازدواج کردم و از تو بدم میاد چون حرص اون رو دربیارم با تو ازدواج کردم و حالا عذاب وجدان دارم که بهش گفتم چون واقعا تو رو دوست دارم نباید بهش می گفتم.که همسر گفت مهم نیست.بعد از یک سال که از عقدمون گذشت همسرم حرفایی به من زد که تا حد جنون رفتم.از رابطه های قبلیش با تمام جزئیات گفت که برای من شوک بزرگی بود.البته بگم خانواده من و همسرم تفاوت فرهنگی داریم برعکس من و خانواده ام مذهبی نیستن.همیشه این موضوع اذیتم می کرد که چرا را وجود اینکه من دوبار شکست داشتم منو انتخاب کرده؟! با گفتن گذشتش من داشتم روانی میشدم.پرخاشگر شدم.بهم میگفت گذشته مهم نیست الان مهمه که ما همدیگه رو دوست داریم.برای من قابل قبول نبود.خیلی به هم ریختم.از طرفی دانشجو بود و بیکار.سعی می کردم حرفاش رو فراموش کنم اینقدر استرس داشتم که تست اچ ای وی هم دادم.از طرفی پدرش هربار قول میداد وام بگیره که مستقل بشیم ولی فقط قول بود کاری نمی کرد خودش هم بیکار بود و گه گاهی طراحی سایت می کرد.مدتی بعد مادرم بیماری سختی گرفت.فشار عصبی خودم و مریضی مادر خیلی بهم فشار اورد.داشتم روانی میشدم.از طرفی هرکس میرسید میگفت چرا مستقل نمیشین 4سال گذشت.خیلی از لحاظ روحی خراب بودم.همه این موضعات باعث شدن چندبار به همسرم حرفای زشت بزنم ورخاشگری کنم و یک بار هم به خانواده اش فحش دادم که چرا کاری نمی کنن چون داشتیم از هم سرد میشدیم.بعد 4سال سختی پدرش گفت من وام نمیگیرم.من خیلی عصبانی شدم.باعث شد به پدرش توهین کنم ولی فقط از روی عصبانیت بود.بعد این حرفا همسرم عصبانی شد و گفت جدا بشیم تو بهم توهین کردی و ابروی منو پیش اون فرد دومی که باهاش بودی بردی و به خانواده ام توهین کردی.دیگه حسی بهت ندارم.باهام خیلی سرد شده.بخدا من خیلی عصبی شده بودم.بعد اون 2شکست و بیکاری خودش و بدقولی پدرش و حرف و حدیثی که پشت سرمون بود و بیماری مادرم داشتم روانی میشم.اینا همه باعث شدن 3بار خیلی بد عصبانی بشم اونم توی خیابون.حالا همسرم میگه بهت اعتماد ندارم پرخاشگری از اینکه با فلانی بودی عذاب میکشم.من با کسی نبودم همه اون حرفام دروغ بودن چون تو داشتی عذاب میکشیدی با فرد دومی رابطه داشتی و خانواده ات نمیدونستن. هر بار که با همسرم خلوت می کردیم از گذشته ازم میپرسید که چکار کردم و من زجر میکشیدم قسمش میدادم چیزی نگو میدونی من عذاب میکشم ولی میگفت بگو تا تحریک بشم من واقعیت رو نمیگفتم و چند جمله با عذاب و سختی میگفتم تا راضی بشه.حالا میگه من نمیتونم تحمل کنم وقتی پیشم می خوابی یاد گذشتت می افتم و ناراحت میشم.میگم خودت منو میشناختی و میدونستی پی چرا انتخابم کردی و میگفتی تعریف کنم.نمیدونم کدوم حرفش راسته کدوم دروغ.الان حدود 2ماه هست سرد شده میگه باید یک ماه منطقی فکر کنم.دارم دیونه میشم.از جدایی میترسم و خیلی دوستش دارم.میگم بیا گذشته رو فراموش کنیم و از صفر شروع کنیم و منم دیگه عصبی نمیشم.ولی قبول نمی کنه.نمیدونم چکار کنم.کمکم کنین چکار کنم
    ویرایش توسط raha1362 : 07-16-2017 در ساعت 03:16 AM

  2. بالا | پست 2

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Jul 2017
    شماره عضویت
    35956
    نوشته ها
    4
    تشکـر
    0
    تشکر شده 0 بار در 0 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : همسرم ازم سرد شده!به کمک احتیاج دارم

    تو رو خدا یکی کمکم کنه. زندگیم داره نابود میشه.دیگ ها تحمل بک جدایی و شکست ندارم.

  3. بالا | پست 3

    عنوان کاربر
    کاربر ویژه
    تاریخ عضویت
    May 2014
    شماره عضویت
    3710
    نوشته ها
    9,699
    تشکـر
    4,204
    تشکر شده 10,202 بار در 5,111 پست
    میزان امتیاز
    21

    پاسخ : همسرم ازم سرد شده!

    در این مورد میتونید با متخصصین کانون مشاوران ایران، مشاوره تلفنی/تخصصی داشته باشید
    دفتر سعادت آباد:
    ۰۲۱-۲۲۳۵۴۲۸۲ خط ویژه


    در این متن سه علت مهم ایجاد کننده درد در رابطه با همسر به همراه درمان آن‌ها مطرح می‌شود.



    علت اول: مخفی نگه داشتن درونیات خود از همسر
    وقتی درباره مسئله‌ای با همسرمان گفتگو می‌کنیم اغلب به بیان سطحی ‌ترین لایه آن اکتفا می‌کنیم. به عبارت دیگر آنچه را که در دلمان می‌گذرد اعم از ترس‌ها، نیاز‌ها و یا لذت‌هایمان را برای او روی داریه نمی‌ریزیم. و این در حالی است که دوست داریم او درونیات ما را بداند و برای آن‌ها کاری بکند. اما طبیعتاً چون همسر چیزی نمی‌‌داند اقدام موثری نیز نمی‌‌تواند انجام دهد و به این ترتیب سر و کلّه اولین درد‌ها در ناحیه رابطه پیدا می‌شود.

    درمان: برون ریزی درونیات برای همسر
    وقتی که بتوانیم نیاز‌ها، احساسات، آرزو‌ها، ترس‌ها و دغدغه‌های خود را با همسرمان مطرح کنیم زمانی است که می‌توانیم بگوییم به برون ‌ریزی درونیات خود پرداخته‌ایم. به خاطر داشته باشیم رابطه شاداب و سالم رابطه ‌ای است که همسران.

    علت دوم: انتقادگرایی
    بعضی از ما فکر می‌کنیم صحبت کردن درباره نکات مثبت همسر ضرورتی ندارد چرا که همین ‌طور که هست خوب است و به جای آن باید ضعفهای او را شناسایی و برطرف کرددر نتیجه انگشتمان را فقط روی ویژگیهایی می‌‌گذاریم که مورد پسند ما نیست. چنین می‌شود که شروع می‌‌کنیم به کاربرد وسیع جمله «تو.......» تا سیل انتقادات و حملات خود را به سوی او روانه کنیم. در این وضعیت طبیعتاً همسرمان هم بیکار نمی‌نشیند و در پاسخ به این حمله دست به ضد حمله می‌زند. به این ترتیب که به لاک دفاعی فرو می‌‌رود و برای محافظت از خودش ضعفهای موجود را انکار می‌کند و او هم با متوسل شدن به جمله «تو........» دست به حمله متقابل می‌زند. گفته‌های همسران نشان می‌دهد که این اتفاق تا چه حد می‌‌تواند رابطه را دردناک کند.

    درمان: پرهیز از انتقادگرایی و مشخص کردن خواسته‌ها و انتظارات
    برای قطع چرخه «انتقاد کردن از همسر- دفاعی شدن همسر» بایدبه جای آنکه بر ضعفهای همسر تأکید کنیم، انتظاراتمان از وی را به صورت دقیق و شفاف مشخص کرده و با طمأنینه و احترام یک به یک آن‌ها را برای او بازگو کنیم. وقتی خواسته‌هایمان را به صورت مشخص با همسرمان مطرح می‌کنیم نیاز او به دفاعی شدن را به طور کامل از میان برمی داریم و در نتیجه او با قلبی نرم و عطوف به نیازهای ما گوش می‌سپارد.
    ما در گفتگو چیزهایی می‌گوییم که از صافی ذهنی خودمان به سلامت عبور کرده ‌اند و کلماتی را به کار می‌بریم که به نظرمان می‌‌تواند به بهترین شکل منظور ما را به دیگری برساند. اما گاهی مواقع تأثیر آن کلمات و مطالب بر همسرمان متفاوت از چیزی می‌‌شود که منظور ما بوده است.

    علت سوم: تفاوت بین «منظور از گفته ‌ها» و «تأثیر آن‌ها بر همسر»
    ما در گفتگو چیزهایی می‌گوییم که از صافی ذهنی خودمان به سلامت عبور کرده ‌اند و کلماتی را به کار می‌بریم که به نظرمان می‌تواند به بهترین شکل منظور ما را به دیگری برساند. اما گاهی مواقع تأثیر آن کلمات و مطالب بر همسرمان متفاوت از چیزی می‌شود که منظور ما بوده است. علت آن مشخص است؛ همسر هم صافی‌های ذهنی خودش را دارد که از دریچه آن‌ها حرف‌های ما را ادراک می‌کند. اینجا زمانی است که ما به واکنش او اعتراض می‌کنیم و با گفتن «من چنین کلماتی را بر زبان نیاوردم» رابطه را با چالش بیشتری مواجه می‌کنیم.

    درمان: توجه به صافی‌های ذهنی همسر
    وقتی بین آنچه که می‌خواستیم به همسرمان برسانیم با آنچه که همسرمان برداشت کرده تفاوتی مشاهده می‌کنیم باید به درمان دردی که در ناحیه رابطه احساس می‌کنیم توجه ویژه‌ای نشان دهیم. یک راه این است که به همسرمان بگوییم «عزیزم، به نظر می‌رسد من نتوانستم منظورم را خوب بیان کنم. لطفاً برداشت خودت را از حرف من دقیق بگو تا من بتوانم منظور واقعیم را برای تو بیان کنم». و یا از خود بپرسیم که» چرا همسرم درباره حرف من به این نتیجه رسید؟ چه چیزی در این حرف او را اذیت کرد؟ «سعی در درک معانی عمیق ‌تر مسائل از دریچه نگاه همسر به ما کمک می‌کند تا رابطه‌مان را از لوث درد‌ها و بیماری‌ها پاک کنیم.
    ****
    ما سعی می‌کنیم رابطه خوبی با همسرمان برقرار کنیم اما اغلب از راههای آسیب ‌زا برای این کار استفاده می‌‌کنیم و در نتیجه فرصتهای ایجاد یک رابطه سالم را از دست می‌دهیم. وقتی رابطه دچار درد می‌شود تنها شناسایی علت کافی نیست بلکه لازم است برای درمان آن هم قدمی برداریم. برای اینکه رابطه‌ای بدون درد را تجربه کنیم باید مطمئن شویم که:
    ۱) نیاز‌ها و احساساتمان را به صورت شفاف و مشخص برای همسرمان بازگو می‌کنیم،
    ۲) از انتقادگرایی اجتناب می‌کنیم و
    ۳) در جریان گفتگو صافی‌های ذهنی او را هم در نظر می‌‌گیریم
    امضای ایشان

    خـــــدانـگهــــــدار


  4. بالا | پست 4

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Jul 2017
    شماره عضویت
    35956
    نوشته ها
    4
    تشکـر
    0
    تشکر شده 0 بار در 0 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : همسرم ازم سرد شده!

    سلام
    امروز با همسرم رفتم مشاوره.تصمیم جدی به جدایی داره!
    مشاور گفت هر دو اشتباه داشتین. ولی همسرم قبول نکرد. میگه سرد شده ازم.رابطه قبلیم خیلی اذیتش می کنه.مشاور گفت تو میدونستی و با این خانم ازدواج کردی ولی همسرم گفت نباید به روم می اوردم. منم گفتم چون میدونستم میدونه بهش گفتم اونم چون میترسم عده رابطه قبلیم نگذشته باشه. ازش کمک خواستم چون قبل عقد با همسرم رابطه داشتم ازش پرسیدم کی محرم شدیم تا کمکم کنه از دست ندمش.اونم گفت فلان تاریخ و اون زمان گفت مهم نیست بهش فکر نکن.مهم الان که ما با هم هستیم.براش مهم نبود.طوری رفتار می کرد که اصلا رابطه قبلیم براش مهم نیست به این خاطر منم همه چی رو با اینکه میدونست گفتم.ولی الان زده زیر همه چی میگه دارم عذاب میکشم.نمیتونم تحمل کنم.
    دارم روانی میشم.نمیدونم چکار کنم.به خدا این نامردی که خودش همه چی رو میدونست الان 4سال عقدشم باهام رابطه داشته الان میگه ازت زده شدم.نمیتونم تحمل کنم.حرمتموم از بین رفته.
    بخدا اگه جدا بشیم سکته می کنم یا خودکشی می کنم نمیتونم یه شکست دیگه رو تحمل کنم.تو رو خدا کمکم کنین.
    ویرایش توسط raha1362 : 07-27-2017 در ساعت 03:33 AM

  5. بالا | پست 5

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Jul 2017
    شماره عضویت
    35956
    نوشته ها
    4
    تشکـر
    0
    تشکر شده 0 بار در 0 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : همسرم ازم سرد شده!

    سلام
    امروز با همسرم رفتم مشاوره.تصمیم جدی به جدایی داره!
    مشاور گفت هر دو اشتباه داشتین. ولی همسرم قبول نکرد. میگه سرد شده ازم.رابطه قبلیم خیلی اذیتش می کنه.مشاور گفت تو میدونستی و با این خانم ازدواج کردی ولی همسرم گفت نباید به روم ی اوردم. منم گفتم چون میدونستم میدونه بهش گفتم اونم چون میترسم عده رابطه قبلیم نگذشته باشه. ازش کمک خواستم چون قبل عقد با همسرم رابطه داشتم ازش پرسیدم کی محرم شدیم تا کمکم کنه از دست ندمش.اونم گفت فلان تاریخ و اون زمان گفت مهم نیست بهش فکر نکن.مهم الان که ما با هم هستیم.براش مهم نبود.طوری رفتار می کرد که اصلا رابطه قبلیم براش مهم نیست به این خاطر منم همه چی رو با اینکه میدونست گفتم.ولی الان زده زیر همه چی میگه دارم عذاب میکشم.نمیتونم تحمل کنم.
    دارم روانی میشم.نمیدونم چکار کنم.به خدا این نامردی که خودش همه چی رو میدونست الان 4سال عقدشم باهام رابطه داشته الان میگه ازت زده شدم.نمیتونم تحمل کنم.حرمتموم از بین رفته.
    بخدا اگه جدا بشیم سکته می کنم یا خودکشی می کنم نمیتونم یه شکست دیگه رو تحمل کنم.تو رو خدا کمکم کنین.

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

لیست کاربران دعوت شده به این موضوع

کلمات کلیدی این موضوع

© تمامی حقوق برای مشاورکو محفوظ بوده و هرگونه کپی برداري از محتوای انجمن پيگرد قانونی دارد