با سلام
سال 89 ازدواج کردیم، متاسفانه قبل از ازدواج و عقدکردن من صادقانه برای همسرم توضیحاتی از گذشته ام دادم، بهش گفتم قبلا با پسرانی دوست بوده ام و تمام اتفاقاتی که بوده را براش توضیح دادم، من همیشه از خودم مواظبت کردم و همیشه مخالف س..س قبل ازدواج بودم، و در یکی از دوستیهام طرف میخواست به زور کاری بکنه که اجازه ندادم و در موردی دیگه که میخواستیم با هم ازدواج کنیم منو توی بد شرایطی قرار داد و مسایلی پیش امد ولی باز من بهش اجازه ندادم بخواد رابطه جنسی باهام داشته باشه و بخاطر همین رفتارش که بزور میخواست اون کارو انجام بده گذاشتمش کنار..
متاسفــــــــــــــــانه من تمام اینارو و تمام جزییات که طرفم چکار کرد و فلان و بهمان رو برای همسرم تعریف کرد؛ و با این حرفها اون 180 درجه عوض شد و به من لقب هرزگی و فاحشگی و...داد و منو شدیدا له کرد با حرفاش؛ من حرفاشو قبول نداشتم، چون نیتم هیجوقت اون مسایل نبوده، ولی چون از لحاظ روحی دیگه شدید ضعیف شده بودم و نمیخواستم در آینده دوباره دیگه توی اون وضعیت سخت قرار بگیرم با وجودیکه همسرم میگفت همدیگرو کنار بذاریم ولی من التماس وار بهش میگفتم نه و ادامه بدیم و ازدواج کنیم
بهر صورت از خواستگاری تا عقد 40روز طول کشید و از عقدمون تا عروسی 2ماه ...ما عروسی کردیم ولی از اونموقع تاحالا یکروز خوش ندیدم، الان یکساله با پسر 32ماهه ام خونه پدرم هستم..... هیچوقت ازش محبتشو ندیدم، خیلی سرد باهام برخورد میکرد؛ بهر بهانه ای مثل بچه ها قهر میکرد و با بی محلی و حرفای نیشدارش شکنجم میکرد، همیشه تنهام میذاشت و هیچ شور و شوقی توی زندگی نداشت، درحالیکه من توی شهر غریب بودم و دور از خانوادم بودم و واقعا عذابم بیشتر میشد..
توی هر بحثی که میشد فورا زنگ میزد به خانوادم که سند طلاقو بفرستین میخوام طلاقش بدم که با صحبتهای خانواده و راهنمایی پدرش آرام میشد، یه اخلاق ثابتش جدای از همه این حرفها عصبی بودنشه، خیلی زود عصبانی میشد..
دلیلی که دیگه طاقت موندنمو گرفت این بود که بعد حتی بچه دار شدنم برمیگشت و بهم فحشهای ناموسی و بدی میداد! هنوزم ذهنیتش از من تغییر نکرده، ناگفته نماند که قبل از بچه دار شدنم چقدر تهمت بهم زد، درحالیکه خدا شاهده هیچوقت دست از پا خطا نکردم، و همیشه پوشش و برخوردم با حجب و حیا بود...فقط اطلاعش از اون گذشته لعنتی باعث شد... الانم خودمو برای هر مشکلی بعد طلاق آماده کردم، چون یک ثانیه هم تحمل شکنجه های رفتاری و برخوردشو ندارم
خانواده ام هم تاکید دارن بچه را بدم به پدرش و بقیه عمرمو تباه نکنم بخاطر بچه کسی که برام هیچ ارزشی قایل نیست و طبق قانون در سن 7سالگی بچه را میاد و ازم میگیره..