نوشته اصلی توسط
شهرام2014
سلام
باز متاسفانه ازدواج زیر 25 سال و مشکلات عدیده آن:
متاسفم از آنچه که خوانده ام عزیز ولی انگشت مسئولیت این امر متوجه خود شماست!!!؟؟
هیچ کسی به هیچ عنوان حق اینکه به شما بگوید که در این زندگی بمانید و یا بروید رو ندارد! این خود شمائید که باید در این امر تصمیم درست رو بگیرید ولی توجه شما خانم گلم رو به این چند نکته جلب میکنم:
1 به هیچ وجه فعلا اصلا بچه دار نشید تا چندین سال
2 اگر تصمصیم به جدایی گرفتین حتما باید استقلال مالی رو حداقل برای گذران زندگی داشته باشید
3 ایشون شما رو نمیخواد و این یک حقیقته پس گدایی محبت نکنید
4 لطفا حماقتهایی از قبیل خیانت...... یا داشتن دوست پسر در شرایط متاهلی و... رو نکنید(که خوب عاقلتر از این به نظر میائید)
5 در صورت تصمیم به جدایی از یک
مشاور حقوقی کمک بگیرید.
با آرزوی موفقیت و آرامش برای شما
سپاس
dr
واقعا از راهنماییتون ممنونم.درمورد استقلال مالی باید بگم من بحمدالله و حمایتای خانوادم هم تحصیل هم مهارت حضور در اجتماع رو دارم و در این 2 سال هم که جدا بودم پیشرفت کاری خوبی داشتم.
چندتا چیز عذابم میده.اول اینکه راز همسرم ک منو برهنه بیرون انداخته از طریق دردو دل کردنای مادرم و خواهرام تو کل فامیل پخش شده و دوباره بعد از تحمل تمام مصیبتای زندگیم باز دوباره شدم سوژه صحبت و ترحم های مردم! این درحالیه که فعلا شوهرم راز منو نگه داشته و ب کسی نگفته.منظورم از راز عصبانیتامه.من بخاطر فشارای عصبی ک تو این مدت بهم وارد شده گاهی بشدت عصبانی میشدم و به شوهرم و مادرش که کاملا ما رو واگذار کرده دشنام میدادم. یا مثلا اون شب ک منو برهنه بخاطر هیچ و پوچ تو کوچه انداخت من از شدت فشار عصبی دستشو ک سعی میکرد منو بیرون کنه فشار دادم و ناخونم ساعد دستشو زخمی کرد. اما اون این عصبانیتای بی حد من رو به کسی نگفته.
یا هر اشتباه دیگه ای که تو رفتارم نشون دادم منو مردد میکنه و عذاب میده.
یا هر خوبی شوهرم از ذهنم نمیره و بیش از حد قدرشناسم در حالیکه خودم باز گاهی فکر میکنم خوبی های اون کارهای خیلی ساده و معمولی ای هست اما من چون خیلی ازش جفا دیدم براش ارزش قائلم.مثلا اینکه مستقیما منو نزده تا حالا...
یا تصور زندگی با مادرم ک همیشه تو دعواهایی ک باهاش دارم منو محکوم میکنه و مقصر میدونه و با حرفاش عذابم میده.خیلی روشنفکر و دلسوزه خیلی زیاد اما تو عصبانیت بشدت منو میرنجونه و سرکوفت میزنه.
طلاق بخودی خود وحشتناکترین اتفاقیه ک میتونه برای یک آدم بیفته و من با این نگرشم به این موضوع و ترس از یه ازدواج نا موفق تر بعد از طلاق ک دیگه نه راه پس داشته باشم نه راه پیش از طلاق فرار میکنم.
شما میگین باید خودم تصمیم بگیرم اما فشار زیادی روی منه.
خیلی زیاد احساساتی هستم اما در عین تا بحال 2 تا
مشاور بهم گفتن ک قدرت تجزیه تحلیل و تفکر قوی ای دارم و ایده های خوبی برای حل مسائل پیدا میکنم.
اما خودم حس میکنم خیلی خسته و شکسته هستم و قادر به تحمل آسیب های طلاق نیستم.
از طرفی هم دلم برای شوهرم هم میسوزه چون خیلی تنهاست و مشکلات مالی هم داره.
من قدر کوچکترین لطفی که بهم میکنه رو میدونم حتی چیپسی که گاهی برام میخرید!!!! اما اون قدر هیچکدوم از گذشت ها و خوبی های منو نمیدونه.
من خیلی زیاد با محبت و دلسوزم براش اما اون...
در حاشیه بگم من از نظر بقیه (تعریف نباشه) خیلی زیبا جذاب روشنفکر عاقل مهربون و قوی هستم اما متاسفانه خودم حس میکنم تو این مسئله خیلی ضعیف و تو سری خورده ام.
تصمیم گیری برام خیلی سخته
بشدت آشفته هستم
اگر جای من بودین چیکار میکردین؟
فرستاده شده از LG-D380ِ من با Tapatalk
سلام
عزیز یه حرف بد بزنم!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!! !!!!؟؟
آخه این چه حرفیست که شما میزنید, حتما همه همیشه باید تصمیم رو خودشون بگیرن روی کی فشار نیست؟ همه به یک صورتی تحت شرایطی و تحت فشارند.
از یکطرف ایشون خشم گین - و معتاد و..... که شما رو زدند و بیرون انداختن و..... لطف میکنه برای شما چیپس میخرن و....!!!! و لطف کردن شما رو مستقیم نزدن!!؟؟ و راز دارن و پاسخ شما رو به
کسی نگفتن!!؟؟
مادرتون خیلی روشنفکرن و بعدش شما رو که فرزندشان هستید با زخم زبون و دخالت نابجا میرنجونن!!؟؟
خیلی خیلی کم دانید عزیز.
شما هم گرفتارید اونم گرفتار مربع : نادانی-ناتوانی-نیازمندی-نگرانی
من کی گفتم برید خانه پدری من صحبتم از استقلال مالی داشتن توانای جهت اجاره یا خرید یک مسکن کوچک و درامدی جهت گذران روزمرگی.
در ضمن حرف یک مشت مردم نادان و ابله و بیکار و کم دان و جاهل. اصلا در هیچ بهره از زمان ارزش نداشته و نداره که انسان به خاطر اون زندگی بکنه
ازدواج غلط خیلی خیلی بده و طلاق غلط و نابجا خیلی خیلی خیلیییییییییییییییییییییی ییییییییی بدتره.
فکر کنید و پلن داشته باشید, از یک مشاور خوب و حاذق مشورت بگیرید و سپس تصمیم.
با آرزوی بهترینها
سپاس
dr