اتفاقی که برم داره میوفته راستش انقدر زشته که حتی روم نشده به مشاور بگم نمیدونم گفتنش کمکی بهم میکنه یا نه
من و شوهرم الان پنج ساله با هم زندگی میکنیم شوهرم قبلا معلم بود اما چون حقوق معلمیش کم بود کنارش تدریس خصوصی میکرد.خوب شوهرم خیلی مرد مهربون با عاطفه اییه و خوب خیلی وقتا دیده بودم به شاگرداش کمک میکنه و حتی میاوردشون خونمون تو اتاقش با هم درس کارمیکردن یا شوهرم میرفت خونه اشون و چون شاگرداش پسر بودن من زیاد به این مسیله اهمیت نمیدادم.
همه چی از اون روز شروع شد که یه شاگرد جدید گرفته بود تا برای کنکور باهاش درس کارکنه , البته قبلشم هی از پسره تعریف میکرد منم فک میکردم مس بقیه اس اخه من و شوهرم هیچی رو از هم پنهان نمیکنیم.
برا بار اول که پسررو دیدم راستش خوشم ازش نیومد تیپش خیلی جلف بود اما خوب گفتم بالاخره بچه های این دوره زمونه اینطورن و اهمیت نمیدادم,البته پسره هم خیلی رفتار تندی داشت یبار بعد درس دیدم رو شوهرم دست بلند کرد خیلی شوکه شدم اما بعدش شوهرم راضیم کرد که تقصیر اون بوده پسره هم بچگی کرده تا یه مدت همه چی آروم بود.پسره هم دیگه ندیدم بیاد خونمون تا مادرم که شهرستان بودن برای عید دعوتمون کردن اما شوهرم هرکاری کردم نیومد و برام هی بهونه تراشید و آخرش با هم دعوامون شد و بهم گفت تو برو من نمیام.
خوب یه چندروزی خونه مامانم بودم اما راستش دیگه دلم طاقت نیاورد سر دو روز برگشتم خونه اما وقتی برگشتم یه صحنه زشتی دیدم که حالم بهم خورد,چنتا پسر دبیرستانی با همون پسره داشتن با شوهرم همجنسبازی میکردن و اونم خودشو مثل خانوما کرده بود, اون لحظه انقدر حالم بد شد سرم گیج خورد افتادم از حال رفتم بعد اون قضیه چنبار التماسم کرده که اشتباه کرده ببخشمش اما من دیگه نمیتونم باهاش زندگی کنم میخام طلاق بگیرم قسمم داد بریم پیش مشاور اما من نرفتم میخام طلاق بگیرم ازش دیگه نمیتونم ادامه بدم ولی از طرفی طلاق گرفتن هم آسون نیست تو شهرما دخترایی که طلاق میگیرن به چشم بد نگاه میکنن ینی اگه طلاق بگیرم تکیه گاهمو از دست میدم حالم خیلی بده توروخدا کمکم کنید چکار کنم