نمایش نتایج: از 1 به 22 از 22

موضوع: ازدواج دوم

2779
  1. بالا | پست 1

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Jul 2016
    شماره عضویت
    29700
    نوشته ها
    5
    تشکـر
    0
    تشکر شده 2 بار در 2 پست
    میزان امتیاز
    0

    ازدواج دوم

    سلام دوستان
    من 38 سالمه و 16 ساله ازدواج کردم ، همسرم رو هم دوست دارم ولی دیگه خسته شدم چون به خاطر بیماری که داره نمیتونه بچه دار بشه. روش رحم جایگزین رو هم رفتیم که متاسفانه شکست خوردیم و نشد.
    اون بچه پرورشگاهی می خواد و منم کاملا مخالفم و با این نوع بچه ها مشکل دارم و نمی تونم به عنوان بچه خودم بپذیرمش.
    هفته پیش دیگه حرف دلمو زدم که چاره ای بجز ازدواج مجدد ندارم. خیلی بهش برخورد و ناراحت شد. خودش میگه بهت حق میدم زحمتمو زیاد کشیدی ولی نمیتونم اجازه بدم.
    بعد چند روز راضی شد و با شرایطی گفت خودم پیدا میکنم. یه نفر روهم پیدا کرد ولی طرف چون علت طلاقش دوهمسری شوهرش بود قبول نکرد. این روزا زندگی نداریم هردوتامون ناراحت و افسرده ایم. منم نمیتونم از حرفم کوتاه بیام چون هم به عقل و هم به شرع نزدیکتره
    من مذهبی هستم و نمیخوام بهش ظلم کنم در موردش هم خیلی تا حالا از خود گذشتگی کردم خودشم قبول داره ولی بازم زیربار نمیره. نمیخوام ظلم کنم ولی خودمم آدمم تو این چند سال اخیر دوبرابر پیر شدم چون قبل ازدواجمم عاشق بچه بودم.
    ممنون میشم راهنماییم کنین.

  2. بالا | پست 2

    عنوان کاربر
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Mar 2015
    شماره عضویت
    14030
    نوشته ها
    5,877
    تشکـر
    725
    تشکر شده 3,402 بار در 1,916 پست
    میزان امتیاز
    16

    پاسخ : ازدواج دوم

    این مذهبی که میگید یه سرش علی هستش

    من ندیدم جایی حضرت علی بگه من از بچه های بی سرپرست مخالفم و مشکل دارم

    مطمئنید مذهبی هستید؟

  3. بالا | پست 3

    عنوان کاربر
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Sep 2014
    شماره عضویت
    6159
    نوشته ها
    13,512
    تشکـر
    10,854
    تشکر شده 13,740 بار در 6,988 پست
    میزان امتیاز
    24

    پاسخ : ازدواج دوم


    سلام


    ما دیگه اصلا چیزی به اسم نازایی تو کشور نداریم مطمعن باشید همه راه هارو نرفتید! !!!

    همون خرج هایی که میخواید برا زن دوم کنید همه رو برا خرج زن اول کنید همه دکترا رو بره

    و اینکه یکبار جواب نگرفتید دلیل نمیشه بازم جواب نگیرید!


    و در اخر لطفا قلب زنت نشکن

    اگر دقیقا این موضوع برعکس بود شما مشکل داشتید بچه دار نمیشدید توقع نمیکردید همسرتون کنارتون باشه!


    ویرایش توسط پریماه. : 07-23-2016 در ساعت 11:54 PM
    امضای ایشان
    زندگی سه دیدگاه داره

    دیدگاه شما
    دیدگاه من
    حقیقت

  4. 3 کاربران زیر از پریماه. بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  5. بالا | پست 4

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Jan 2016
    شماره عضویت
    26207
    نوشته ها
    711
    تشکـر
    1,293
    تشکر شده 666 بار در 415 پست
    میزان امتیاز
    9

    پاسخ : ازدواج دوم

    این خیلی ظالمانه است که به خاطر بچه دار نشدن بخواید این کار رو با قلب و احساس یه نفر بکنید مثلا بچه خودت می خواد چه گلی به سرت می زنه که بچه دیگه ای که بزرگش کنی نتونه بزنه؟ اگه شما آدم مذهبی هستی باید یه لحظه به این فکر کنی که شاید خدا نخواسته که بچه ای از خودت داشته باشی.
    شما تصور کن رفتی یه زن دیگه هم گرفتی اگه از اونم بچه دار نشدی چی؟
    می خوای چی کار کنی ؟ می خوای بری زن سوم بگیری؟ یعنی بچه انقدر ارزش داره؟
    من که یه بچه دارم همیشه به همسرم می گم که دوست دارم که بچه دومم یه بچه رو به فرزندی قبول کنم اما با مشورت با یه مشاور ، مشاور منو پشیمون کرد و گفت وقتی خودت بچه داری دیگه نمی شه بچه بیاری چون امکانش هست که بچت سرخورده بشه.
    حالا شما که موقعیت چنین افتخار بزرگی رو داری پسش می زنی؟!!!

  6. کاربران زیر از merina بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  7. بالا | پست 5

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Aug 2015
    شماره عضویت
    21182
    نوشته ها
    1,442
    تشکـر
    764
    تشکر شده 1,211 بار در 755 پست
    میزان امتیاز
    10

    پاسخ : ازدواج دوم

    نقل قول نوشته اصلی توسط sam127 نمایش پست ها
    این مذهبی که میگید یه سرش علی هستش

    من ندیدم جایی حضرت علی بگه من از بچه های بی سرپرست مخالفم و مشکل دارم

    مطمئنید مذهبی هستید؟
    تند قضاوت نکنید لطفا
    ایشون دووووست داره بچه خودش رو داشته باشه .
    از هییییییچ تلاشی هم برای همسرش دریغ نکرده
    کسی نگفته بچه بی سرپرست گناهه یا هر چی
    ولی دوست داره وقتی میتونه خودش بچه داشته باشه بچه خودشو داشته باشه
    شما چی میفهمین از 16 سال چشم انتظاری و این دکتر و اون دکتر رفتن و ...
    یبار خدای نکرده سرتون درد بگیره برین دکتر خوب نشه بار دوم برید نا امید میشید ..
    خصوصا اینکه هزینه های درمان ناباروری کمر شکنه
    اینکه کسی بعد 16 سال این حرفو بزنه با کسی که بعد 4 سال بچه دار نشدن این حرفو بزنه یا کسی که میاد میگه بخاطر تنوع طلبی که براش توجیه هم داره میخواد زن بگیره ؛برای بچه های این انجمن هیییچ فرقی نمیکنه و همه رو با یک چوب میرونن .


    من در مورد تصمیمشون دخالتی نمیکنم ولی قضاوتی هم نمیکنم و کاملا درکشون مسکنم ...هستند خانم هایی که بخاطر هشق و علاقه به همسرشون و دیدن زجری که همسرشون از فراق بچه میکشه خودشون این پیشنهاد رو میدن .

    قرار هم نیست دو تا زن زیر یک سقف زندگی کنن .
    میتونین پیشنهاد بدین از رحم کرایه ای یا از کسایی که نیاز مالی دارند با بچه فراوان از اینجور انسان ها برای اینکار استفاده کنن تا هم خودشون به خواستشون برسن هم یک ثوابی کرده باشن برای کمک به دیگری .

    ولی اینکه ایشون رو به بی مذهبی و بی عاطفگی متهم کنید بی انصافیه محضه .
    روی صحبتم هم با همه مخالفینه .

    تک تکتون ففط وقتی جای این اقا بودید میتونید قضاوتش کنید .

  8. 3 کاربران زیر از ghazal1 بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  9. بالا | پست 6

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    May 2016
    شماره عضویت
    28420
    نوشته ها
    156
    تشکـر
    412
    تشکر شده 104 بار در 78 پست
    میزان امتیاز
    8

    پاسخ : ازدواج دوم

    تمام راه هارو برید... انشالله نتیجه میگیرید... کسی رو میشناسم بعد از 17 سال بچه دار شدند... توکل کنید توکل کنید توکل کنید ... زن دوم وارد زندگیتون بشه خواهرانه بهتون میگم خیلی دچار مشکل میشید مگر اینکه همسراتون خیلی همدیگر و درک کنند و منصف باشند
    امضای ایشان


  10. کاربران زیر از zeinab7 بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  11. بالا | پست 7

    عنوان کاربر
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Sep 2014
    شماره عضویت
    6159
    نوشته ها
    13,512
    تشکـر
    10,854
    تشکر شده 13,740 بار در 6,988 پست
    میزان امتیاز
    24

    پاسخ : ازدواج دوم

    نقل قول نوشته اصلی توسط zeinab7 نمایش پست ها
    تمام راه هارو برید... انشالله نتیجه میگیرید... کسی رو میشناسم بعد از 17 سال بچه دار شدند... توکل کنید توکل کنید توکل کنید ... زن دوم وارد زندگیتون بشه خواهرانه بهتون میگم خیلی دچار مشکل میشید مگر اینکه همسراتون خیلی همدیگر و درک کنند و منصف باشند
    منم کسیو میشناسم بعد 20 سال و بعد دو سه تا عمل باردار شد. .

    همه ماها زن هستیم اون زنی که با زبون میگه راضیم شوهرم زن بگیره باور نکنید هیچ هیچ هیچ هییییچ زنی نمیتونه با این قضیه کنار بیاد ! با درک ترین و منطقی ترین زن هم بازم احساس داره نمیتونه بپذیره
    امضای ایشان
    زندگی سه دیدگاه داره

    دیدگاه شما
    دیدگاه من
    حقیقت

  12. کاربران زیر از پریماه. بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  13. بالا | پست 8

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Jan 2016
    شماره عضویت
    26207
    نوشته ها
    711
    تشکـر
    1,293
    تشکر شده 666 بار در 415 پست
    میزان امتیاز
    9

    پاسخ : ازدواج دوم

    نقل قول نوشته اصلی توسط ghazal1 نمایش پست ها
    تند قضاوت نکنید لطفا
    ایشون دووووست داره بچه خودش رو داشته باشه .
    از هییییییچ تلاشی هم برای همسرش دریغ نکرده
    کسی نگفته بچه بی سرپرست گناهه یا هر چی
    ولی دوست داره وقتی میتونه خودش بچه داشته باشه بچه خودشو داشته باشه
    شما چی میفهمین از 16 سال چشم انتظاری و این دکتر و اون دکتر رفتن و ...
    یبار خدای نکرده سرتون درد بگیره برین دکتر خوب نشه بار دوم برید نا امید میشید ..
    خصوصا اینکه هزینه های درمان ناباروری کمر شکنه
    اینکه کسی بعد 16 سال این حرفو بزنه با کسی که بعد 4 سال بچه دار نشدن این حرفو بزنه یا کسی که میاد میگه بخاطر تنوع طلبی که براش توجیه هم داره میخواد زن بگیره ؛برای بچه های این انجمن هیییچ فرقی نمیکنه و همه رو با یک چوب میرونن .


    من در مورد تصمیمشون دخالتی نمیکنم ولی قضاوتی هم نمیکنم و کاملا درکشون مسکنم ...هستند خانم هایی که بخاطر هشق و علاقه به همسرشون و دیدن زجری که همسرشون از فراق بچه میکشه خودشون این پیشنهاد رو میدن .

    قرار هم نیست دو تا زن زیر یک سقف زندگی کنن .
    میتونین پیشنهاد بدین از رحم کرایه ای یا از کسایی که نیاز مالی دارند با بچه فراوان از اینجور انسان ها برای اینکار استفاده کنن تا هم خودشون به خواستشون برسن هم یک ثوابی کرده باشن برای کمک به دیگری .

    ولی اینکه ایشون رو به بی مذهبی و بی عاطفگی متهم کنید بی انصافیه محضه .
    روی صحبتم هم با همه مخالفینه .

    تک تکتون ففط وقتی جای این اقا بودید میتونید قضاوتش کنید .
    به نظرم بهتره که خودتون رو جای اون خانم هم بذارید
    اونکه از قصد نخواسته که بچه دار نشه اگه ایشون چشم انتظار بودن اون خانم هم درد کشیده هم آسیب بدنی زیادی دیده هم انتظار کشیده.
    من این آقا رو متهم می کنم
    به دو دلیل
    دلیل اول اینه که اگه جای این دو تا عوض شده بود آیا راضی می شدن که همسرشون بره و طلاق بگیره و دوباره ازدواج کنه و یا برعکس آیا خانمشون اینکاری که این آقا می خواد بکنه رو انجام می دادن؟
    دوم اینکه ما همسر انتخاب می کنیم برای اینکه تکمیلمون کنه نیمه دیگمون باشه ما ازدواج نمی کنم که بچه دار بشیم . بچه دار شدن اتفاق می افته ولی کسی اول که می خواد بره برای ازدواج نمی گه با تو ازدواج می کنم چون تو رو یه دستگاه تولید مثل می بینم و من می خوام که به واسطه وجود تفیلی تو نسلم ادامه پیدا کنه.
    این تعبیر زندگی این آقاست. من اگه همسری انتخاب کردم پای همه چیش وای میستم چه خوب چه بد . تنها چیزی که توی زندگی نمی شه تحمل کرد اخلاق بده .
    و یه توصیه هم دارم ، حداقل به همسر دومتون بگید که هیچ ارزشی براتون به غیر از آوردن بچه نداره که اون دیگه تو ازدواج با شما گمراه نشه.

  14. کاربران زیر از merina بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  15. بالا | پست 9

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Jun 2016
    شماره عضویت
    28860
    نوشته ها
    199
    تشکـر
    135
    تشکر شده 155 بار در 105 پست
    میزان امتیاز
    8

    پاسخ : ازدواج دوم

    نقل قول نوشته اصلی توسط merina نمایش پست ها
    به نظرم بهتره که خودتون رو جای اون خانم هم بذارید
    اونکه از قصد نخواسته که بچه دار نشه اگه ایشون چشم انتظار بودن اون خانم هم درد کشیده هم آسیب بدنی زیادی دیده هم انتظار کشیده.
    من این آقا رو متهم می کنم
    به دو دلیل
    دلیل اول اینه که اگه جای این دو تا عوض شده بود آیا راضی می شدن که همسرشون بره و طلاق بگیره و دوباره ازدواج کنه و یا برعکس آیا خانمشون اینکاری که این آقا می خواد بکنه رو انجام می دادن؟
    دوم اینکه ما همسر انتخاب می کنیم برای اینکه تکمیلمون کنه نیمه دیگمون باشه ما ازدواج نمی کنم که بچه دار بشیم . بچه دار شدن اتفاق می افته ولی کسی اول که می خواد بره برای ازدواج نمی گه با تو ازدواج می کنم چون تو رو یه دستگاه تولید مثل می بینم و من می خوام که به واسطه وجود تفیلی تو نسلم ادامه پیدا کنه.
    این تعبیر زندگی این آقاست. من اگه همسری انتخاب کردم پای همه چیش وای میستم چه خوب چه بد . تنها چیزی که توی زندگی نمی شه تحمل کرد اخلاق بده .
    و یه توصیه هم دارم ، حداقل به همسر دومتون بگید که هیچ ارزشی براتون به غیر از آوردن بچه نداره که اون دیگه تو ازدواج با شما گمراه نشه.
    سلام.
    دوست من اینجا یک سایت مشاوره هست قرار نیست ما کسی رو متهم کنیم یا با قطعیت و همراه با سرزنش مقصودشون رو قضاوت کنیم.

    حتی پدر و مادرها نمیتونن راجع به زندگی زناشویی فرزندشون قضاوت کنن چه برسه به اینجا که هیچکس هیچ شناختی از دیگری نداره و فقط چند خط شرح حال دلیل قضاوتهامونه.

    معیار ازدواج٬تفکر و یا هدف هر کس در زندگی متفاوت با دیگریه.ما نمیتونیم یک قانون کلی زندگی برای همه تجویز کنیم.

    ما جای ایشون نیستیم و از رابطه احساسی و شدت علاقه و خیلی از جزئیات زندگیشون نا آگاهیم. چنین قضاوت تندی منصفانه نیست.

    اکثر ما خانوما اگه جای این آقا باشیم به دلیل قالب بودن احساساتمون با عشقمون تا آخرین نفس بدون بچه زندگی میکنیم اما دیدگاه آقایون متفاوته و احساسات محدودتری دارن و منطقی تر فکر میکنن.

    بچه داشتن و تداوم نسل حق طبیعی هر انسانیه و جزو جدانشدنیه حیات بشره.

    شرایطی که این آقا در اون قرار دارن واقعا سخته. نظر دادن و تصمیم گرفتن در موردش نیازمند دونستن جزئیات بسیار زیادیه از جمله عقاید خودشون و همسرشون٬شرایط روحی و جسمیشون ٬ پذیرفتن خونواده هاشون٬طبقه اجتماعی و خیلی مسائلی که فقط بین یک زن و شوهر میتونه باشه و قابل توضیح و تفسیر برای دیگران نیست.
    ویرایش توسط asemun : 07-26-2016 در ساعت 03:05 AM

  16. کاربران زیر از asemun بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  17. بالا | پست 10

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Aug 2015
    شماره عضویت
    21182
    نوشته ها
    1,442
    تشکـر
    764
    تشکر شده 1,211 بار در 755 پست
    میزان امتیاز
    10

    پاسخ : ازدواج دوم

    نقل قول نوشته اصلی توسط merina نمایش پست ها
    به نظرم بهتره که خودتون رو جای اون خانم هم بذارید
    اونکه از قصد نخواسته که بچه دار نشه اگه ایشون چشم انتظار بودن اون خانم هم درد کشیده هم آسیب بدنی زیادی دیده هم انتظار کشیده.
    من این آقا رو متهم می کنم
    به دو دلیل
    دلیل اول اینه که اگه جای این دو تا عوض شده بود آیا راضی می شدن که همسرشون بره و طلاق بگیره و دوباره ازدواج کنه و یا برعکس آیا خانمشون اینکاری که این آقا می خواد بکنه رو انجام می دادن؟
    دوم اینکه ما همسر انتخاب می کنیم برای اینکه تکمیلمون کنه نیمه دیگمون باشه ما ازدواج نمی کنم که بچه دار بشیم . بچه دار شدن اتفاق می افته ولی کسی اول که می خواد بره برای ازدواج نمی گه با تو ازدواج می کنم چون تو رو یه دستگاه تولید مثل می بینم و من می خوام که به واسطه وجود تفیلی تو نسلم ادامه پیدا کنه.
    این تعبیر زندگی این آقاست. من اگه همسری انتخاب کردم پای همه چیش وای میستم چه خوب چه بد . تنها چیزی که توی زندگی نمی شه تحمل کرد اخلاق بده .
    و یه توصیه هم دارم ، حداقل به همسر دومتون بگید که هیچ ارزشی براتون به غیر از آوردن بچه نداره که اون دیگه تو ازدواج با شما گمراه نشه.



    اول باید بگم اینکه میگید ما ازدواج میکنیم و نمیکنیم به این دلایل و اون دلایل ؛دلاسل هر کس با دیگری متفاوته و شامل کلیات نمیشه .

    شاید اولین دلیل یک مرد یا زن برای ازدواج داشتن بچه باشه !!!!

    علاقه و عشق هر کس هم برای بقای نسل از خودش و چشیدن طعم پدری و مادری با دیگری از زمین تا اسمون متفاوته و نظر شما در این مورد فقط میتونه احساسات خودتون رو شامل بشه نه دیگری ای که شاید خواهر یا برادرتون هم باشه .


    پدری و مادری یک غریزه است ..مثل همه غرایز دیگه ..به همون قدرت ..به همون شدت ..و به همون تفاوت در افراد ...ولی ناممکن و وجود نداشتنی نیست ...

    دوستی بود که ادعا میکرد من نمیخوام بچه داشته باشم و به دلایل قشنگی اون رو توجیه میکرد ..اینکه برای خودم زندگی کنم و لزومی به وجودش نمیبینم و دلایل بسیار منطقی دیگه ...در جواب فقط یک جمله دادم ...یک روزی ؛یک سنی ؛یک جایی ؛تصمیمت عوض میشه ؛چون پدری و مادری یک غریزست و نشد نداره ..اتفاق میفته ..امروز نه فردا ...
    و افتاد ....


    پس اون چیزی که شما میگید یعنی سرکوب کردن غرایز .. امکان نداره و اگر داشت قلبی نیست و عوارض خودش رو خواهد داشت ...

    خب حالا همسر این اقا بچه دار نمیشن ...من در جوابم گفتم که قرار نیست همسری اختیار کنند که با همسر اصلیشون زیر یک سقف زندگی کنند ...ایشون میتونن از اون روشهایی که گفتم و نیازی به تکرارش نمیبینم استفاده کنند .


    ولی بیخیال شدن بچه نه به نفع روحی ایشونه و نه به نفع همسرشون .

    همسر در کنار تمام محسنات و ارزش های والایی که در کمال و رسیدن به ارامش و ...داره و نیاز 6ر انسانیه در ردیف غرایز غریزه جنسی رو تامین میکنه و
    فرزند در ردیف غرایز ؛غریزه پدری و مادری رو ....



    با نگاه به تمام این ارزش ها و ویژگیهایی که خداوند به تمام انسانها داده و ازشون ناگریزن ؛قضاوت کنیم نه بر اساس ارزش نوشت های خودمان و یک نسخه نوشت و عرضه اون برای همه افراد





    موفق باشید .ر

  18. 2 کاربران زیر از ghazal1 بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  19. بالا | پست 11

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Apr 2015
    شماره عضویت
    14456
    نوشته ها
    541
    تشکـر
    6
    تشکر شده 575 بار در 298 پست
    میزان امتیاز
    10

    پاسخ : ازدواج دوم

    یه تعدادی میگن جای ایشون نیستین که قضاوت کنین. ولی من که دقیقا شرایط ایشون رو دارم میتونم کاملا بفهمم تو این سالها چی به هردونفر گذشته. با جزییاتی که شاید فقط کسانی که درگیر این مشکل هستن متوجه ش میشن.
    منتها تفاوت من با این آقا اینه که مشکل از شوهر منه. منم از این روزای داغون داشتم. من هم روزهایی رو از سر گذروندم که تا صبح اشک ریختم و از خواب و خوراک افتادم. سر تولد هر نوزاد تو فامیل و اشنا روزها افسرده و گریون بودم. حتی به جدایی هم فکر کردم! اما یه روز واقعا معجزه شد. یه روز یه ارامش عجیبی بهم دست داد. انگار تازه دور و برم رو دیدم و قدر نعمتهای دیگه ای که خدا بهم داده رو فهمیدم.
    وقتی میدیدم از نظر مالی نسبت به همسن و سالهای خودم بالاتریم. حتی خیلی از افراد میانسال رو میدیدم که لنگ یکی دومیلیون هستن که برای ما این پول شوخی بود میگفتم خدا رو شکر که دستمون جلوی کسی دراز نیست.
    اخلاق همسرم هم که بیسته. وقتی دوستام باهام درددل میکردن و از بددهنی و بدخلقی و دست بزن شوهراشون گله داشتن، تو دلم میگفتم خدایا شکرت که همسرم تا حالا از گل کمتر بهم نگفته.
    اونقدر محو اتفاقات خوب زندگیم شدم که دیگه این مشکل ازارم نمی داد.
    همین جا کلی پست گذاشتم و سر هرکدوم یه ساعت گریه کردم و خودم رو بدبخت ترین ادم روی زمین میدونستم. اما الان الحمدلله حالم خیلی بهتره. و مطمئنم خدا این مشکل رو یه جوری برامون جبران میکنه.

    من یه زن هستم. خیلی اوقات تحت فشار قرار میگیرم و به ظاهر باهاشون کنار میام ولی فقط خدا میدونه درونم چه خبره؟
    من کاملا اون خانم رو درک میکنم. و رک بهتون میگم خانمتون رو له کردین با این حرفتون.
    اگه واقعا اولویت زندگی تون بچه س، خانمتون رو طلاق بدین و برین دنبال یه زندگی جدید. ولی هوو سرش نیارین. تکلیف زندگی شما یه بار برای همیشه باید روشن بشه. یا میخواهیدش بدون بچه، یا کلا نمی خواهیدش.

    میدونین خانمتون الان داره به چی فکر میکنه؟
    احتمالا اولش میگه چطور تونسته این حرف رو بزنه؟
    بعد که قانع شد شما تصمیم تون رو گرفتین چند روز در حد مرگ اشک میریزه.
    بعد خودش رو توجیه میکنه که بهتره لااقل خودش پیشقدم بشه. و الکی تظاهر میکنه موافقه تا بلکه بتونه یه درصد از احترام سابقش رو برای خودش حفظ کنه.
    ولی دور از چشم شما مدام باخودش درگیره. یه مدت هم خشمگین و عصبیه و دنبال مقصر میگرده. نهایتا که دید راه به جایی نمیبره باز میره تو فاز افسردگی.
    نهایتا زندگی 16 ساله تون رو مرور میکنه و تهش به تمام عشق و علاقه ای که تو این سالها بین تون وجود داشته شک میکنه و از خودش خجالت میکشه که شما رو درست نشناخته و تصور میکنه در بهترین لحظات زندگی تون هم احتمالا هرگز از صمیم قلب از وجودش خوشحال و راضی نبودین.
    و این نتیجه گیری صد در صد از پا درش میاره.

    حالا دیگه تصمیم با خودتونه. اگه ادم بخواد میتونه با این شرایط هم زندگی کنه. من خواستم و تونستم. پس نمیتونین منو متهم کنین که تو این شرایط نبودم و تجربه ای نداشتم.
    دیگه باقیش به خودتون بستگی داره.


    موفق باشین

  20. 2 کاربران زیر از talieh بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  21. بالا | پست 12

    عنوان کاربر
    کاربر ویژه
    تاریخ عضویت
    Sep 2014
    شماره عضویت
    6691
    نوشته ها
    4,297
    تشکـر
    18,649
    تشکر شده 9,823 بار در 3,399 پست
    میزان امتیاز
    16

    پاسخ : ازدواج دوم

    نقل قول نوشته اصلی توسط دلگیر نمایش پست ها
    سلام دوستان
    من 38 سالمه و 16 ساله ازدواج کردم ، همسرم رو هم دوست دارم ولی دیگه خسته شدم چون به خاطر بیماری که داره نمیتونه بچه دار بشه. روش رحم جایگزین رو هم رفتیم که متاسفانه شکست خوردیم و نشد.
    اون بچه پرورشگاهی می خواد و منم کاملا مخالفم و با این نوع بچه ها مشکل دارم و نمی تونم به عنوان بچه خودم بپذیرمش.
    هفته پیش دیگه حرف دلمو زدم که چاره ای بجز ازدواج مجدد ندارم. خیلی بهش برخورد و ناراحت شد. خودش میگه بهت حق میدم زحمتمو زیاد کشیدی ولی نمیتونم اجازه بدم.
    بعد چند روز راضی شد و با شرایطی گفت خودم پیدا میکنم. یه نفر روهم پیدا کرد ولی طرف چون علت طلاقش دوهمسری شوهرش بود قبول نکرد. این روزا زندگی نداریم هردوتامون ناراحت و افسرده ایم. منم نمیتونم از حرفم کوتاه بیام چون هم به عقل و هم به شرع نزدیکتره
    من مذهبی هستم و نمیخوام بهش ظلم کنم در موردش هم خیلی تا حالا از خود گذشتگی کردم خودشم قبول داره ولی بازم زیربار نمیره. نمیخوام ظلم کنم ولی خودمم آدمم تو این چند سال اخیر دوبرابر پیر شدم چون قبل ازدواجمم عاشق بچه بودم.
    ممنون میشم راهنماییم کنین.
    سلام
    خوش اومدین
    حق با شماست و انتظارتون بجا ، چون درخواست ازدواج دومتون نه از روی شهوته نه چیز دیگه ...
    از اونجای که گفتین فرد مذهبی هستین این را هم در نظر بگیرین که باید اعدالت را برای هردو همسر هم از نظر مادی هم معنوی رعایت کنید و در قبال هر دو مسئول هستین و اون دنیا باید جواب بدین...
    اگه توانای برقراری عدالت رو برای هردو همسر دارین بسم الله...

    اما از اونجای که دو همسری دردسر های داره و لذت های که در تک همسری هست رو از انسان میگیره بنده توصیه نمیکنم ،
    راه های دیگه ای هم هست که میتونین روی اونا هم فکر کنید ؛
    اوردن بچه از پرورشگاه ، درسته که شاید براتون جالب نیست ، اما هم ثوابش زیاده... ، هم میتونین عاطفه و عشقی که ثمره 16 ساله ازدواج داشتین را حفظ کنید( برای یکبار هم شده برین بچه های پروشگاهی رو تنهای ببینید شاید خوشتون اومد )
    گذینه بعدی هم که توصیه میکنم یک نوع درمانه جالبه گیاهیه که خیلی ها به نتیجه رسیدن ، این رو هم تست کنید ضرر نمیکنید " خام گیاه خواری " حتی سرطان رو هم درمان کرده ، بیماری ها و مشکلات دیگه که بماند ، یک سرچ کنید اطلاعات بیشتر کسب میکنید ، اگه همسرتون اراده خوبی داره بهش بگین تست کنه ، چیزی رو از دست نمیده .

    انشالله هر تصمیمی میگیرید در زندگی موفق و سربلند باشید ( مشورت با همسر فراموش نشه )

  22. کاربران زیر از reza1 بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  23. بالا | پست 13

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Jul 2016
    شماره عضویت
    29700
    نوشته ها
    5
    تشکـر
    0
    تشکر شده 2 بار در 2 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : ازدواج دوم

    خدمت همه دوستان گلم سلام میکنم و خیلی متشکرم که اینقدر لطف داشتین و وقت گذاشتین و مشورت دادین
    با اجازه عزیزانم چند تا نکته رو میگم شاید کمک بهتری بهم بشه و موضوع کمی روشن تر بشه:

    - بعضی عزیزان موضوع رو دقیقا متوجه نشدن من عرض کردم که همه راه ها رو رفتیم آخریشم رحم جایگزین بود که نشد
    - بچه دار نشدنمون هم بخاطر مشکلی قلبی و دوبار عمل سنگین قلب ایشون هست نه مشکل نازایی چون تو آزمایش تخمک و اسپرم مشکلی نبود و دکتر می گفت خوبه (هرجند بازم همه چی دست خداست)
    - منم از بچه بی سرپرست بیزار که نیستم گفتم به عنوان فرزند نمی تونم بپذیرم و الا خودم پایه دست گیری این جور بچه ها هستم
    - ببینید من کسی هستم که تو مجردی علاقه خیلی شدیدی به بچه داشتم و وقتی میشنیدم یکی مثلا 10 ساله بچه دار نشده واقعا نمی فهمیدم و می گفتم مگه زندگی بدون بچه هم میشه
    - عزیزان نازک دل من تردید من هم همین علاقه ای که به ایشون دارم و الا اگه بحث علاقه نبود که تصمیم گیری راحت بود
    - عزیزی گفته بود اگه قضیه برعکس می شد چی؟ مطمئن باش دوست من که تو همون سالای اول زندگی از شوهرم جدات میشدم چون حسش نسبت به بچه هارو درک می کنم
    - سربسته یه موضوع رو خطاب به عزیزانی میگم که فکر می کنن با دوخط زندگی من میتونن راحت قضاوتم کنن (من از خود گذشتگی زیادی تو زندگی مشترک داشتم ولی در عوض دوسال بهم خیانت شد و من شکستم و دوروزه پیر شدم بهانه خوبی بود ولی چون خودمو جزئی از مشکل می دیدم فقط به خاطر خدا ازش گذشتم ولی دیگه عاشق نبودم و قلبم به شدت شکست)
    - به هرحال راه سختیه و من چون عشقی تو زندگیم ندارم برام مهم نیست ولی وقتی به عشق پاکی که پای زندگیم ریختم فکر می کنم خودمو شکست خورده می بینم و شاید دارم تلافی می کنم - نمیدونم
    - من به شدت احساسی هستم و این خیلی بده دیگه وقتشه که تصمیمی عاقلانه بگیرم - شایدم دارم خود زنی می کنم - نمی دونم
    - دعا می کنم کسی به مشکل من دچار نشه
    سربلند و شاد باشید و زندگیتون با عشق واقعی همراه باشه

  24. کاربران زیر از دلگیر بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  25. بالا | پست 14

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Jun 2016
    شماره عضویت
    28860
    نوشته ها
    199
    تشکـر
    135
    تشکر شده 155 بار در 105 پست
    میزان امتیاز
    8

    پاسخ : ازدواج دوم

    نقل قول نوشته اصلی توسط دلگیر نمایش پست ها
    خدمت همه دوستان گلم سلام میکنم و خیلی متشکرم که اینقدر لطف داشتین و وقت گذاشتین و مشورت دادین
    با اجازه عزیزانم چند تا نکته رو میگم شاید کمک بهتری بهم بشه و موضوع کمی روشن تر بشه:

    - بعضی عزیزان موضوع رو دقیقا متوجه نشدن من عرض کردم که همه راه ها رو رفتیم آخریشم رحم جایگزین بود که نشد
    - بچه دار نشدنمون هم بخاطر مشکلی قلبی و دوبار عمل سنگین قلب ایشون هست نه مشکل نازایی چون تو آزمایش تخمک و اسپرم مشکلی نبود و دکتر می گفت خوبه (هرجند بازم همه چی دست خداست)
    - منم از بچه بی سرپرست بیزار که نیستم گفتم به عنوان فرزند نمی تونم بپذیرم و الا خودم پایه دست گیری این جور بچه ها هستم
    - ببینید من کسی هستم که تو مجردی علاقه خیلی شدیدی به بچه داشتم و وقتی میشنیدم یکی مثلا 10 ساله بچه دار نشده واقعا نمی فهمیدم و می گفتم مگه زندگی بدون بچه هم میشه
    - عزیزان نازک دل من تردید من هم همین علاقه ای که به ایشون دارم و الا اگه بحث علاقه نبود که تصمیم گیری راحت بود
    - عزیزی گفته بود اگه قضیه برعکس می شد چی؟ مطمئن باش دوست من که تو همون سالای اول زندگی از شوهرم جدات میشدم چون حسش نسبت به بچه هارو درک می کنم
    - سربسته یه موضوع رو خطاب به عزیزانی میگم که فکر می کنن با دوخط زندگی من میتونن راحت قضاوتم کنن (من از خود گذشتگی زیادی تو زندگی مشترک داشتم ولی در عوض دوسال بهم خیانت شد و من شکستم و دوروزه پیر شدم بهانه خوبی بود ولی چون خودمو جزئی از مشکل می دیدم فقط به خاطر خدا ازش گذشتم ولی دیگه عاشق نبودم و قلبم به شدت شکست)
    - به هرحال راه سختیه و من چون عشقی تو زندگیم ندارم برام مهم نیست ولی وقتی به عشق پاکی که پای زندگیم ریختم فکر می کنم خودمو شکست خورده می بینم و شاید دارم تلافی می کنم - نمیدونم
    - من به شدت احساسی هستم و این خیلی بده دیگه وقتشه که تصمیمی عاقلانه بگیرم - شایدم دارم خود زنی می کنم - نمی دونم
    - دعا می کنم کسی به مشکل من دچار نشه
    سربلند و شاد باشید و زندگیتون با عشق واقعی همراه باشه
    سلام.
    واقعا شرایط شما به نظر من خیلی پیچیده و گسترده تر از اونه که توی این انجمن مطرح و حل بشه.

    به نظر من همونطور که توی پست قبلیم گفتم هیچ کس نمیتونه با اطمینان بگه که شما باید چیکار کنید چون نیازمند دونستن جزئیات زیادیه که فقط خودتون ازش مطلع هستید ٬مگر اینکه چند جلسه مشاوره حضوری داشته باشید با یک کارشناس.

    ااز خدا میخوام عشق و آرامشو به زندگیتون برگردونه.

  26. بالا | پست 15

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Jan 2016
    شماره عضویت
    26207
    نوشته ها
    711
    تشکـر
    1,293
    تشکر شده 666 بار در 415 پست
    میزان امتیاز
    9

    پاسخ : ازدواج دوم

    نقل قول نوشته اصلی توسط دلگیر نمایش پست ها
    خدمت همه دوستان گلم سلام میکنم و خیلی متشکرم که اینقدر لطف داشتین و وقت گذاشتین و مشورت دادین
    با اجازه عزیزانم چند تا نکته رو میگم شاید کمک بهتری بهم بشه و موضوع کمی روشن تر بشه:

    - بعضی عزیزان موضوع رو دقیقا متوجه نشدن من عرض کردم که همه راه ها رو رفتیم آخریشم رحم جایگزین بود که نشد
    - بچه دار نشدنمون هم بخاطر مشکلی قلبی و دوبار عمل سنگین قلب ایشون هست نه مشکل نازایی چون تو آزمایش تخمک و اسپرم مشکلی نبود و دکتر می گفت خوبه (هرجند بازم همه چی دست خداست)
    - منم از بچه بی سرپرست بیزار که نیستم گفتم به عنوان فرزند نمی تونم بپذیرم و الا خودم پایه دست گیری این جور بچه ها هستم
    - ببینید من کسی هستم که تو مجردی علاقه خیلی شدیدی به بچه داشتم و وقتی میشنیدم یکی مثلا 10 ساله بچه دار نشده واقعا نمی فهمیدم و می گفتم مگه زندگی بدون بچه هم میشه
    - عزیزان نازک دل من تردید من هم همین علاقه ای که به ایشون دارم و الا اگه بحث علاقه نبود که تصمیم گیری راحت بود
    - عزیزی گفته بود اگه قضیه برعکس می شد چی؟ مطمئن باش دوست من که تو همون سالای اول زندگی از شوهرم جدات میشدم چون حسش نسبت به بچه هارو درک می کنم
    - سربسته یه موضوع رو خطاب به عزیزانی میگم که فکر می کنن با دوخط زندگی من میتونن راحت قضاوتم کنن (من از خود گذشتگی زیادی تو زندگی مشترک داشتم ولی در عوض دوسال بهم خیانت شد و من شکستم و دوروزه پیر شدم بهانه خوبی بود ولی چون خودمو جزئی از مشکل می دیدم فقط به خاطر خدا ازش گذشتم ولی دیگه عاشق نبودم و قلبم به شدت شکست)
    - به هرحال راه سختیه و من چون عشقی تو زندگیم ندارم برام مهم نیست ولی وقتی به عشق پاکی که پای زندگیم ریختم فکر می کنم خودمو شکست خورده می بینم و شاید دارم تلافی می کنم - نمیدونم
    - من به شدت احساسی هستم و این خیلی بده دیگه وقتشه که تصمیمی عاقلانه بگیرم - شایدم دارم خود زنی می کنم - نمی دونم
    - دعا می کنم کسی به مشکل من دچار نشه
    سربلند و شاد باشید و زندگیتون با عشق واقعی همراه باشه
    اینکه شما چقدر تحت ظلم قرار گرفتید موضوع بحث نیست شما ایشون رو بخاطر خیانت بخشیدید و دوباره باهاشون وارد زندگی شدید می تونستید نبخشیدش می تونستید هر کار دیگه ای رو تو اون شرایط انجام بدید. بعد از اونم حتی الان دیر نشده خیلی راحت می تونید بگید چون شما به من خیانت کردید من نمی خوام دیگه با شما باشم همین ولی اینکه ایراد یکنفر اونم این ایراد که بزرگترین عذابها رو سر این می کشه بخواید تو روش بزنید و بدترین کاری که یکنفر می تونه در حق همسرش انجام بده و براش انجام بدید که چی ؟ که اون یه زمانی خیانت کرده .
    در ثانی شما اول می گی به خاطر علاقه بهش نمی تونی زندگیتو ول کنی و بعدش می گی اصلا عشقی نداری. به نظر من خیلی راحت بهشون بگید که هنوز خیانتشون از ذهنتون پاک نشده و اونقدر بخشنده نیستید که بتونید ببخشیدش و دلیلی واسه ادامه زندگیتون نمی بینید. تا اینکه محکومش کنید به زجر کشیدن تا اخر عمر!!!!!
    من نمی دونم این مذهب چیه که ما هر چی به نفعمونه طبقش انجام می دیم و هر چی به نفعمون نیست ازش شانه خالی می کنیم . به اسم مذهب به خودمون حق می دیم که هر رفتاری و با یه زن بکنیم اما اونجایی که تو بزرگای دینمون دیدیم چقدر به همسرانشون احترام می گذارن و غیره و نمی بینیم...
    بچه دار نشدن یه معظل خیلی بزرگه . اما به نظر من عشق اونقدر بزرگتر هست که هیچ ایرادی و تو طرف مقابلت نبینی و هر جور که هست قبولش کنی.

  27. بالا | پست 16

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Jul 2016
    شماره عضویت
    29700
    نوشته ها
    5
    تشکـر
    0
    تشکر شده 2 بار در 2 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : ازدواج دوم

    سلام
    یه توضیحی لازمه تا تناقضی که از گفته هام القا شده برطرف بشه
    به نظر من عشق و دوست داشتن دوتاس وقتی عاشق باشی خودتو فنا می کنی به هر قیمتی به گفته خودتون «عشق اونقدر بزرگتر هست که هیچ ایرادی و تو طرف مقابلت نبینی و هر جور که هست قبولش کنی» من در دوره اول زندگیم تا سه سال پیش واقعاعاشق بودم و ضعفا و کمبودها و دردسرهایی که برام پیش می اومد و حتی حرف اطرافیان و دوستام رو با اعتقاد به عشق حل می کردم و دائما به دنبال یک راه بی آسیب بودم. بعد اون جریان تنفر جاش رو جای عشق داد و شاید قابل درک براتون نباشه ولی اگه قلب احساسی رو مثل یک شیشه درنظر بگیری و سالهای اونو با آتش عشق داغ نگهش داری و یکدفعه اونو لای قالب های یخ بذاری قطعا میشکنه و اینجاس که عشق جاشو به تنفر میده. برام خیلی سخت بود خیلی و اگه همین مذهبی که شما بهم خرده می گیری نبود امکان هر جور اتفاقی بود ولی وقتی کلاهمو قاضی کردم دیدم منم تا حدودی مقصرم و از طرفی توبه واقعی یک نفر رو بچشمم دیدم، طبق همین آموزه های دینی با خودم گفتم وقتی خدا گناهکار ترین افراد رو بعد پشیمونی واقعیشون میبخشه چرا من نبخشم و بخشیدم تا خودمم بخشیده بشم. اینحا بود که تنفر رو در خودم کشتم و به جای عشق به دوست داشتنش قانع شدم.
    گمون نکنم کسی بتونه بعد این فراز و نشیب بازم عاشق بمونه و من الان بخاطر بعضی خصوصیات خوبش اونو دوست دارم فقط دوستن داشتن ولی دیگه عاشق نیستم. بنابراین دیگه نمیتونم خودمو فنا کنم

  28. کاربران زیر از دلگیر بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  29. بالا | پست 17

    عنوان کاربر
    کاربر ویژه
    تاریخ عضویت
    Jun 2015
    شماره عضویت
    17322
    نوشته ها
    3,619
    تشکـر
    3,638
    تشکر شده 6,747 بار در 2,688 پست
    میزان امتیاز
    13

    پاسخ : ازدواج دوم

    به نظرم بهتر بود دوستان مجرد نظر نمیدادن در این رابطه
    با تشکر از نظر غزل خانم وتایید نظرات ایشون باید بگم
    این حق طبیعیه شماست که بچه دار بشید .
    ولی ببینید شاید خدا صلاح رو در این نمیبینه که شما بچه دار بشید
    کسانی رو سراغ دارم که با گذشت سالها با درمان ودعا ونذر ونیاز
    بالاخره بچه دار شدند ولی یه بچه ناقص الخلقه
    یا این که سال ها بعد اون بچه رو از دست دادن
    الان تو آشنایان ما هستند کسانی که دو همسر زیر یک سقف مانند دو خواهر
    زندگی کردند وحتی همسر اول تمام محبتش رو خرج بچه ها کرده
    ولی کسی هم بوده که مثل همسر شما با گذشت بیست سال با عشق فراوانی
    که به هم داشتند از هم جدا شدند
    تصمیم گیری به عهده شما وخانمتونه
    این که ایشون میتونه گذشت کنه یا شما میتونید با دو همسر
    زندگی کنید مهمه
    من حق رو به هر دوی شما میدم .
    حتما به یک مشاور مذهبی خانم در شهرتون مراجعه کنید .
    روی بچه بی پرست بیشتر فکر کنید
    اینجوری سه نفر خوش بخت میشن
    شما وهمسرتون وبچه ای که قراره در کنج پرورشگاه با هزاران امید بزرگ بشه
    مشاوره یادتون نره ..
    امضای ایشان
    خدا مرهم تمام دردهاست هر چه عمق

    خراش های وجودت بیشتر باشد

    خدا برای پر کردن آن بیشتر در وجودت جای می گیرد

    خدایا دردهایم دلنشین می شود

    وقتی درمانم " تویی "

  30. 2 کاربران زیر از ستیلا بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  31. بالا | پست 18

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Jan 2016
    شماره عضویت
    26207
    نوشته ها
    711
    تشکـر
    1,293
    تشکر شده 666 بار در 415 پست
    میزان امتیاز
    9

    پاسخ : ازدواج دوم

    نقل قول نوشته اصلی توسط دلگیر نمایش پست ها
    سلام
    یه توضیحی لازمه تا تناقضی که از گفته هام القا شده برطرف بشه
    به نظر من عشق و دوست داشتن دوتاس وقتی عاشق باشی خودتو فنا می کنی به هر قیمتی به گفته خودتون «عشق اونقدر بزرگتر هست که هیچ ایرادی و تو طرف مقابلت نبینی و هر جور که هست قبولش کنی» من در دوره اول زندگیم تا سه سال پیش واقعاعاشق بودم و ضعفا و کمبودها و دردسرهایی که برام پیش می اومد و حتی حرف اطرافیان و دوستام رو با اعتقاد به عشق حل می کردم و دائما به دنبال یک راه بی آسیب بودم. بعد اون جریان تنفر جاش رو جای عشق داد و شاید قابل درک براتون نباشه ولی اگه قلب احساسی رو مثل یک شیشه درنظر بگیری و سالهای اونو با آتش عشق داغ نگهش داری و یکدفعه اونو لای قالب های یخ بذاری قطعا میشکنه و اینجاس که عشق جاشو به تنفر میده. برام خیلی سخت بود خیلی و اگه همین مذهبی که شما بهم خرده می گیری نبود امکان هر جور اتفاقی بود ولی وقتی کلاهمو قاضی کردم دیدم منم تا حدودی مقصرم و از طرفی توبه واقعی یک نفر رو بچشمم دیدم، طبق همین آموزه های دینی با خودم گفتم وقتی خدا گناهکار ترین افراد رو بعد پشیمونی واقعیشون میبخشه چرا من نبخشم و بخشیدم تا خودمم بخشیده بشم. اینحا بود که تنفر رو در خودم کشتم و به جای عشق به دوست داشتنش قانع شدم.
    گمون نکنم کسی بتونه بعد این فراز و نشیب بازم عاشق بمونه و من الان بخاطر بعضی خصوصیات خوبش اونو دوست دارم فقط دوستن داشتن ولی دیگه عاشق نیستم. بنابراین دیگه نمیتونم خودمو فنا کنم
    من باز هم نظر شما رو قبول ندارم شما یا یکنفر رو می بخشی و بخشیدن به این معنی هستش که انگار اون شخص اصلا اون کار رو انجام نداده و یا نمی بخشی و فقط سعی می کنی فراموش کنی و پس ذهنت اون موضوع رو نگه می داری . خب در مورد شما دومی هست . ما همه آدمیم و خیلی وقتها نمی تونیم خیلی چیزها رو ببخشیم و از خاطرمون پاکش کنیم . شما می گید که مقصر بودید تا حدودی و به خاطر همین زندگی باهاش رو ادامه دادید . خب وقتی شما نمی تونید ببینید که همسرتون با یه نفر دیگه باشه چطور می تونید خودتون همون کار رو با اون انجام بدید؟!!!!
    خیلی راحت ازش جدا بشید و برید یه زن دیگه بگیرید . شاید خدا بهتون بچه داد و خوشبخت شدید.
    اما اینکه بخواید در عین حال دو همسر داشته باشید خیلی به اون ظلمه . مسلم بدونید که با این وضعیتی که شما گفتید که فقط دوستش دارید و عشقی در کار نیست دو روز دیگه اگه یه بچه دیگه از زن دیگه ای داشته باشید اصلا سراغی هم ازش نگیرید و مثلا فقط بخواید حق و حقوق مالیش رو پرداخت کنید . که بازهم از نظر شرع کار درستی نیست. چون باید مساوات باشه.
    پس خودتون رو گول نزنید و اونو هم آزار ندید. اینطوری این احساس فنا شدن هم دیگه ندارید .

  32. بالا | پست 19

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Jul 2016
    شماره عضویت
    29700
    نوشته ها
    5
    تشکـر
    0
    تشکر شده 2 بار در 2 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : ازدواج دوم

    نقل قول نوشته اصلی توسط merina نمایش پست ها
    من باز هم نظر شما رو قبول ندارم شما یا یکنفر رو می بخشی و بخشیدن به این معنی هستش که انگار اون شخص اصلا اون کار رو انجام نداده و یا نمی بخشی و فقط سعی می کنی فراموش کنی و پس ذهنت اون موضوع رو نگه می داری . خب در مورد شما دومی هست . ما همه آدمیم و خیلی وقتها نمی تونیم خیلی چیزها رو ببخشیم و از خاطرمون پاکش کنیم . شما می گید که مقصر بودید تا حدودی و به خاطر همین زندگی باهاش رو ادامه دادید . خب وقتی شما نمی تونید ببینید که همسرتون با یه نفر دیگه باشه چطور می تونید خودتون همون کار رو با اون انجام بدید؟!!!!
    خیلی راحت ازش جدا بشید و برید یه زن دیگه بگیرید . شاید خدا بهتون بچه داد و خوشبخت شدید.
    اما اینکه بخواید در عین حال دو همسر داشته باشید خیلی به اون ظلمه . مسلم بدونید که با این وضعیتی که شما گفتید که فقط دوستش دارید و عشقی در کار نیست دو روز دیگه اگه یه بچه دیگه از زن دیگه ای داشته باشید اصلا سراغی هم ازش نگیرید و مثلا فقط بخواید حق و حقوق مالیش رو پرداخت کنید . که بازهم از نظر شرع کار درستی نیست. چون باید مساوات باشه.
    پس خودتون رو گول نزنید و اونو هم آزار ندید. اینطوری این احساس فنا شدن هم دیگه ندارید .
    بحث من و شما به جایی نمیرسه چون زاویه دیدمون متفاوته و اطلاعاتم نسبت به شما کمه شاید خودتون یا نزدیکانتون قربانی این مساله باشید و شاید صرفا چون احتمالا خانم هستین نمیتونید منو درک کنید ولی بهر حال ممنونم از مشارکت در بحث شما.
    نکته دیگه اینه که من همسرم رو مخیر کردم ولی اون نمیخواد از زندگیم بره بنابراین چاره ای جز این کار ندارم و الا اگه فقط نظر من مهم بود با رفتنش مشکلی نداشتم.
    ازدواج دوم هم وافعا سخته و مطمئنا این نیمه آرامش روهم دیگه نخواهم دید. ولی به نظر شما باید چکار کنم آیا پا روی میلم بذارم و تحمل کنم (بدون بچه) و آخر عمری دست تو دماغ بمونم که تو مشکلات پیری به کی رو بندازم که کمکم کنه (دیدم که می گم) آیا فرزندان برادر و خواهرام توجهی به یه زن و شوهر پیر و بی کس می کنن؟!
    یا برم از پرورشگاه بچه بیارم و یه عمر با خصوصیات فیزیکی و فکری ارثیش کنار بیام (اینوهم دیدم که میگم). درسته که تربیت مهمه ولی یه چیزایی هست که دست تربیت نیست و به خمیر مایه برمیگرده.
    ولی به هرحال از بی بچه بودن بهتره
    با راهنمایی شما دوستان شاید بتونم این راه رو امتحان کنم. شاید

  33. بالا | پست 20

    عنوان کاربر
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Sep 2014
    شماره عضویت
    6159
    نوشته ها
    13,512
    تشکـر
    10,854
    تشکر شده 13,740 بار در 6,988 پست
    میزان امتیاز
    24

    پاسخ : ازدواج دوم

    ببخشید اگر مشکل نازایی نداره

    سوال داشتم
    رحم اجاره ای هم امتحان کردید ,,؟؟؟؟؟؟!!!!!!
    امضای ایشان
    زندگی سه دیدگاه داره

    دیدگاه شما
    دیدگاه من
    حقیقت

  34. بالا | پست 21

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Jan 2016
    شماره عضویت
    26207
    نوشته ها
    711
    تشکـر
    1,293
    تشکر شده 666 بار در 415 پست
    میزان امتیاز
    9

    پاسخ : ازدواج دوم

    نقل قول نوشته اصلی توسط دلگیر نمایش پست ها
    بحث من و شما به جایی نمیرسه چون زاویه دیدمون متفاوته و اطلاعاتم نسبت به شما کمه شاید خودتون یا نزدیکانتون قربانی این مساله باشید و شاید صرفا چون احتمالا خانم هستین نمیتونید منو درک کنید ولی بهر حال ممنونم از مشارکت در بحث شما.
    نکته دیگه اینه که من همسرم رو مخیر کردم ولی اون نمیخواد از زندگیم بره بنابراین چاره ای جز این کار ندارم و الا اگه فقط نظر من مهم بود با رفتنش مشکلی نداشتم.
    ازدواج دوم هم وافعا سخته و مطمئنا این نیمه آرامش روهم دیگه نخواهم دید. ولی به نظر شما باید چکار کنم آیا پا روی میلم بذارم و تحمل کنم (بدون بچه) و آخر عمری دست تو دماغ بمونم که تو مشکلات پیری به کی رو بندازم که کمکم کنه (دیدم که می گم) آیا فرزندان برادر و خواهرام توجهی به یه زن و شوهر پیر و بی کس می کنن؟!
    یا برم از پرورشگاه بچه بیارم و یه عمر با خصوصیات فیزیکی و فکری ارثیش کنار بیام (اینوهم دیدم که میگم). درسته که تربیت مهمه ولی یه چیزایی هست که دست تربیت نیست و به خمیر مایه برمیگرده.
    ولی به هرحال از بی بچه بودن بهتره
    با راهنمایی شما دوستان شاید بتونم این راه رو امتحان کنم. شاید
    مشکل شما نظر من نیست شما مشکلت این هست که می خواهید تایید بگیرید که همسر دوم بگیرید .
    در ثانی فکر نکنید که بچه میاد تو پیری دستتون رو می گیره . اصلا اگه می خواید با این فکر بچه دار بشید بهتره که نشید . پدر و مادر شدن یعنی بی دریغ و بی انتظار محبت کردن و شاید اصلا محبت ندیدن از جانب فرزند.
    ثالثا تو روزمره الان و تو شرایط زندگی الان که آدمها خیلی دیر ازدواج می کنن و دیر بچه دار می شن دیگه بچه دار نشده یه چیزی هست که شاید تو هر فامیلی دو سه نمونش رو داشته باشیم. بله من تو اطرافیانم دارم برادرم و برادر شوهرم هر دو بچه دار نمی شن. مشکل برادر شوهرم از سمت خانمشون هست و مشکل برادرم از سمت ایشون ولی هیچ کدوم حتی یک درصدم به این راهی که شما فکر می کنید فکر نمی کنن . که اینجا عشق خودش رو نشون می ده .
    اینکه من می گم همسرتونو طلاق بدید به این خاطره که من یه زنم و خودم رو جای ایشون می زارم .
    رابعا همه دوستان راههایی رو پیشنهاد دادن و شما فقط درگیر گرفتن زن دوم هستید.
    خب برید زن بگیرید و بچه دار شید . بحثی نمی مونه شما اصلا مشاوره لازم نداشتید.

  35. بالا | پست 22

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Jul 2016
    شماره عضویت
    29700
    نوشته ها
    5
    تشکـر
    0
    تشکر شده 2 بار در 2 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : ازدواج دوم

    نقل قول نوشته اصلی توسط merina نمایش پست ها
    مشکل شما نظر من نیست شما مشکلت این هست که می خواهید تایید بگیرید که همسر دوم بگیرید .
    در ثانی فکر نکنید که بچه میاد تو پیری دستتون رو می گیره . اصلا اگه می خواید با این فکر بچه دار بشید بهتره که نشید . پدر و مادر شدن یعنی بی دریغ و بی انتظار محبت کردن و شاید اصلا محبت ندیدن از جانب فرزند.
    ثالثا تو روزمره الان و تو شرایط زندگی الان که آدمها خیلی دیر ازدواج می کنن و دیر بچه دار می شن دیگه بچه دار نشده یه چیزی هست که شاید تو هر فامیلی دو سه نمونش رو داشته باشیم. بله من تو اطرافیانم دارم برادرم و برادر شوهرم هر دو بچه دار نمی شن. مشکل برادر شوهرم از سمت خانمشون هست و مشکل برادرم از سمت ایشون ولی هیچ کدوم حتی یک درصدم به این راهی که شما فکر می کنید فکر نمی کنن . که اینجا عشق خودش رو نشون می ده .
    اینکه من می گم همسرتونو طلاق بدید به این خاطره که من یه زنم و خودم رو جای ایشون می زارم .
    رابعا همه دوستان راههایی رو پیشنهاد دادن و شما فقط درگیر گرفتن زن دوم هستید.
    خب برید زن بگیرید و بچه دار شید . بحثی نمی مونه شما اصلا مشاوره لازم نداشتید.
    گفتم بحث من وشما فایده نداره انگار نخونده فقط نظر میدید
    خوب یکم بخونید نوشته هامو
    مشاور باید یکم انعطاف داشته باشه
    لااقل جنبه های مثبت رو ببینه و یه تعریفی بکنه که طرفش عکس العمل منفی نشون نده
    هرچند حدس میزنم درجواب می نویسید "عکس العمل منفی شما برام مهم نیست"
    لااقل خطر آخر نوشته مو پررنگ می کردی که قانعم کنی

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

لیست کاربران دعوت شده به این موضوع

کلمات کلیدی این موضوع

© تمامی حقوق برای مشاورکو محفوظ بوده و هرگونه کپی برداري از محتوای انجمن پيگرد قانونی دارد