نمایش نسخه قابل چاپ
سلام شاید الان حدود ۲ سال هست که این مشکل رو دارم دائما نگران شوهرم هستم میخواد سفر کاری ۱ روزه بره دنیا رو سرم خراب میشه نمیشه بگم چه حالی میشم تا میره و به سلامت برمیگرده همش میترسم یه اتفاقی بیوفته الان هم باردارم شوهرم میخواد پاشو از شهر بیرون بزاره دلشوره میگرم همش میخوام یه جوری مانع رفتنش شم
از این که سوار اتوبوس شه میترسم از هواپیما میترسم از تنهایی تو جاده رانندگی کردنش میترسم تورو خدا بگین من چیکار کنم
تلقین منفی زندگیتو به فنا میده
حتما یه مشاور برو
سلام عزیزم سعی کن همیشه و درهمه حال به چیزهای مثبت فکر کنی و همه چیز را از جنبه خوبش ببینی وقتی خوب فکر کنی و سعی و تلاش کنی که نسبت به همه چیز خوش بین باشی مطمئن باش بهترینها نصیبت میشه پس به جای افکار منفی به چیزهای خوب که دوست داری اتفاق بیفته فکر کن |heart||heart||heart|
افکار مثبت، افکاری سازنده، انگیزه دهنده و انرژی بخش هستند که بر اثرتلقین، تکرار و تمرین به ذهن راه می‌یابند و باعث می‌شوند ذهن و فکر مثبت شود. در این صورت کنترل فکر در اختیار ماست، در حالی که افکار منفی، افکاری باز دارنده و مخرب هستند و وقتی به ذهن راه یابند، تعمیم یافته و به سرعت تمام ذهن را اشغال می‌کنند. در این حالت ما در اختیار تفکرات منفی خود قرار داریم. ویژگی‌های افراد مثبت‌نگر:
سلام
من بهت میگم ایت الکرسی بخون و براش هرروز صدقه بذار کنار
ترس برای چیزی که اتفاق نیافته خیلی بده باعث استرس در زندگی میشه !
سلامنقل قول:
نوشته اصلی توسط Mrtz
لطفا به دقت و به صورت نقل قول پاسخ دهید:
طی این دو سال اتفاق خاصی براتون افتاده و یا از دست دادن عزیزی؟
چند سالتون هست؟
تحصیلات و مدرک تحصیلی و کار و شغل شما؟
سن همسرتون تحصیلات و نوع کار و شغل ؟
از دست دادن عزیزی بین سنین 7 تا 15 سالگی برای شما اتفاق افتاده؟
سپاس
دکتر
سلام
این ترس فقط نسبت به همسرتونه یا تو جنبه های دیگه زندگیتونم هست؟من احتمال میدم فقط مختص به همسرتون نباشه.
اتفاقی تو زندگیتون افتاده که این ترس رو تشدید کنه؟
کسی از والدین یا اطرافیانتون هست که شبیه شما باشه؟
اگه مقطعی باشه خیلی راحتتر میشه باهاش مقابله کرد اما اگه شما از کودکی با این ترس بزرگ شده باشین مثلا مادرتونم همچین خصلتی داشته باشن نیاز به مشاوره و تلاش زیاد دارید.
به فکر ریشه یابی مسئله و حلش به کمک یک روانشناس باشید.
موفق باشید
۴ سال پیش درست ۱ ماه و نیم بعد از عقدم مادرم فوت کرد
۱ سال و نیم عقد بودم و وسواس خاصی نداشتم
بعد از عروسی رفتم یه شهر غریب شهر همسرم که همشهری من نبود
الان ۲۶ سالمه شوهرمم ۲۶ سالشه
بعد از عروسی کم کم ترسم شروع شد ۲ سال سرباز بود الان ۶ ۷ ماهه که تموم شده ولی هر بار که میخواد تنهایی جایی بره میترسم
هر دومون هم لیسانس داریم از یه دانشگاه دولتی خوب
کلا ادم وسواسی بودم ولی نه این جوری نه حالی که الان دارم شاید اگه تو تلوزیون دکتری راجع به یه بیماری صحبت میکرد و علائمش رو میگفت نگران میشدم و وسواس میگرفتم که نکنه منم این مشکل رو دارم ولی زود تموم میشد
ولی الان تموم نمیشه
هر چي نگران باشي اون چيز و به سمت خودت بيشتر مي كشوني
سعي كن رو خودت كار كني كه اروم اروم بزاريش كنار اين وسواس رو