نوشته اصلی توسط
نازنین 2
سلام بچه ها
دیشب با شوهرم حرفم شد
من ماه هشتم بارداری هشتم و دکتر نزدیکی رو برای من منع کرده و شوهرم دیشب از پشت رابطه می خواست و من با این کار کاملا مخالفم قبلا هم چند دفعه خواسته بود و من مخالفت کرده بودم ولی دیشب بهم گفت پس تکلیف من تو این مدت چی میشه پس من میرم زن صیغه می کنم ولی من بهش گفتم باید تحمل کنی اینم سهم تو هست وقتی من این همه سختی تحمل می کنم تو هم باید تحمل کنی چون بچه هردومونه ولی اون بلند شد رفت جدا خوابید البته قبلا هم رفته بود ولی من رفته بودم و گفته بودم زن و شوهر حتی اگه با هم قهر هم باشند نباید جای خوابشون جدا بشه ولی دیشب خیلی دلم شکست و نرفتم دنبالش تا صبح خدا خدا می کردم برگرده ولی برنگشت اهل منطقی حرف زدن هم نیست خیلی سریع قهر میکنه یا شروع میکنه به دادوبیداد
از همه چی نامید شدم از زندگیم از خدا چون هرچی ازش کمک می خوام به دادم نمی رسه
من تو این مدت برای زندگیم خیلی تلاش کردم از هر نوعی ولی الان فهمیدم تلاشم بی فایده بود
همش به خودم میگم اخه چرا این طفل معصوم رو اوردم تو این جهنم
همش میگم نمی تونم شوهرم رو تو این زندگی به زور نگه دارم اون با این حرفش نشون داد که این زندگی هیچ ارزشی براش نداره و فقط رابطه ی جنسی هست که براش مهمه نه من نه این بچه هیچ کدوم.
خواهش میکنم کمکم کنید راهنماییم کنید تا بتونم یکم آرومتر شم
تو این شهر جز خدا هیچ کس رو ندارم اونم انگار صدامو نمیشنوه ممنون