با سلام خدمت شما مشاور گرامي:
من خانمي 42 ساله ام كه 21 سال است كه ازدواج كردم و يك پسر 16 ساله دارم از اون اول شوهرم با خانواده ام نساخت و خانواده ي من هم همينطور مخصوصا مادرم كه برايمان مشكلات ساخت و از طرفي من ماندم بين همسر و مادرم كه هر دوشونو دوست داشتم هر دوي اونا هم به من خوبي مي كردند و هم از ناراحتيهاي هم به من شكايت مي كردند خلاصه به هر شكلي كه بود جلوي هر دو ايستادم و زندگي كردم و اونم به زور راضي شد و ادامه داد تا اينكه روابط مادرم با همسرم كم كم بهتر شد منتها مادرم از روي سادگي زبان خوبي نداره و هر چي بخواد بدون هيچ ملاحظه اي ميگه و بعبارتي بسيار عصبي و گاهي بي منطق است. ولي من كه نميتوانم او را كه الان 64 سالش است تربيت كنم بنابراين من و خواهر و برادرام درك ميكنيم و چيزي نمي گيم ولي همسر من با من بحث مي كنه و ناراضي است حالا كه مادرم داره بهتر ميشه همسرم بدتر از قبل شده و از طرفي پدرم هم خيلي پسري و پسر دوست است بنابراين در ارتباط با من با همسرم خيلي رابطه خوبي نداره و خيلي به پسراش بها مي ده . همسرم الان 49 سالش است و حرفاش در خصوص خانوادم منو اذيت ميكنه و در كل تو اين سن و سال خيلي توقعي شده بيش از اندازه بي انصاف شده . من احساس ميكنم ديگه دارم كم ميارم و طاقتم تمام شد. از شما تقاضاي راهنمايي دارم تا شايد بتوانم ادامه بدهم اميدوارم هر چه زودتر جوابم رو بدهيد.با تشكر از شما