پاسخ : مشکل 33 ساله ی پدر و نارضایتی مادر
سلام رفیق
الهی قربون اون دلت
خواهرم هردو حق دارن و بچه ها نباید بین دعوا بچه ها نه دخالت کنن نه داوری
باز بگم ک مشکلمون تقریبا مثه هم هست باورت میشه
پدر من چندماه بود پدرش را ازدست داد
مادرم مجبور شد با بابام ازدواج کنه
باهم خیلی اختلاف و دعوا دارن و دلیل ادامه زندگی ظاهریشون ما بچه ها هستیم
پدرت مثه پدرمن ی بابا بالا سرش نبود ک فرمان بردن و مرد بودن را یاد بگیرن و تربیتشون زیر دست مادر بود مادرها هم ک همه شون مثه هم پسردوست و دلسوزن.فقط پسرشون را خودرای و خودخواه و مغرور بار میارن
و نمیشه به باباهامون خورده بگیریم ک چرا اینطورن، چون واقعا دست خودشون نیست اینجور بزرگ شدن و الان زمان تغییر نیست
مادرهامون هم حق دارن چون انتخاب خودشون نبود و از اول تا الان فقط بدخلقی و جنگ و دعوا تو خاطرشون هست و این باعث سردی میشه
بقیه هم یا دخالت نمیکنن و میگن به ما چه و مادرگیری خودمون را داریم یا اگه دخالت کنن چون تو اصل ماجرا نیستن و دلشون واسه بچه ها میسوزه فقط میگن از بچه هاتون خجالت بکشین این حرفا ماله جوانهاس.
دخترخوب مثه من خودت را قاطی دعواشون نکن فقط سنگ صبور باش بزار اونا حرف بزنن تا خالی بشن
گرچه اینجوری خیلی فشار بهمون میاد اما چاره چیه تنها کار همینه.
بعد حرفای پدرومادرت فقط از خدا بخواه کمکشون کنه و سعی کن با گوش دادن به اهنگ ذهنت را خالی کنی.
یجور این حرف زدن با تو مثه نوشتن روی برگه آرام کننده هست
بعد تو ذهنت را خالی کن ک بهت فشار نیاد و خوشحال باش با صبوری تونسی باعث ارام شدنشون بشی.
بعد تو خونه بگو و بخند و محیط را شاد کن و ی صحبتی راه بنداز تا هردو حرف بزنن و فراموش کنن
یا علی مدد
پاسخ : مشکل 33 ساله ی پدر و نارضایتی مادر
سلام
فکر میکنم مشکل خیلی از افرادی که به این سایت میان برمیگرده به مشکلات پدر و مادراشون که یا اختلافات زیادی دارن یا مدیریت بلد نیستن
نظر منم اینه که نباید باهاشون بحث کرد که چیزی رو متوجه شن
فقط ماها باید یاد بگیریم نقاط ضعف اونا رو در زندگیمون تکرار نکنیم
پاسخ : مشکل 33 ساله ی پدر و نارضایتی مادر
سلام عزیزم|blushsmiley|
خدا نکنه گلم
جالبه چقدر تفاهم داریم ما با هم |happysmiley|
ممنونم بابت راهنماییت فاطمه جان
ولی باور کن به قول داداشم به حرفا و راهکارای روانشناسانه ام گاهی وقتا گیر میکنم اساسی...
خیلی برام دردناکه
میدونم یه مرد سختی هایی زیادی میکشه
ولی خب اخلاقش درصد زیادش دست خودشه
تو فامیل داریم آقایونی هستن که پدرمادرشونو بچگی از دست دادن اونقدر خوشحال اخلاق و فهمین آدم تعجب میکنه
درسته نبود پدر خیلی موثر هست ولی وقتی ادم میبینه یه کاریو بارها انجام داده و اشتباهه خب چرا اصرار کنه بازم همونو ادامه بده!؟
من هم دخترم خلی بیشتر از سه تا داداشم من به خاطر این مسائل ضربه میخورم
خیلی وقت ها میگم همیشه مجرد میمونم که کسی زندگی و آرامشمو ازم نگیره
هر چند هم که پیش پدرمادرم هم اینجوری ولی خب همسر آدم از همه کس بهش نزدیکتره
اگه خوب باشه که آرامشت سرجاشه و اگه هم نه که همون آرامش مجردیو هم از آدم میگیره
من بارها سعی میکنم برای مادرم شنونده ی خوبی باشم و به حرفاش گوش بدم بلکه آروم بشه
و میگم مامان تو حق داری و ازش تشکر می کنم که این همه سختی رو به خاطر ماها به جون خریده
ولی خدایی حق مادرم که خانوم مهربون و و با اخلاق و منشی هست این رفتارای بابام نیست
این همه سال اون شور و عشقی که باید بین یه زن و شوهر باشه رو من بین پدرمادرم ندیدم
اون محبت و آرامش خاص رو ندیدم
متاسفانه فکر کنم تو هیچ موضوعی با هم تفاهم ندارن حتی مسائل زناشویی...
به مشاور هم گفتم گفت این مواقع برو تو اتاق یه اهنگ با صدای بلند بذار با هندزفری گوش کن
من نمیتونم اینکارو بکنم
اگه من بیخیال باشم و خدایی نکرده زد و خوردی بیشنون پیش بیاد چی
بابام وقت عصبانیت کنترلشو از دست میده
مادرم هم تو بدترین مواقع با صدای بلند حرف میزنه و اعصاب بابام بدتر خورد میشه
بعد هم میگه فقط تو نیستی دست بزن داری منم دارم!
بچه که بودم یکی دوبار دیدم که پدرم کتک کاری میکرد هربار یادم میفته همه ی وجودم میلرزه
مثلا فکر میکنم اگه مادرمو هل بده یا اگه سرش به جایی بخوره زبونم لال بلایی سرش بیاد اون موقع چیکار کنم
این استرس ها نمیذاره من بیخیال باشم
چند ماه پیش هم یه بار دعوا کردن پدرم میخواست مادرمو بزنه من مانعش شدم و دستشو گرفتم بعد هم گفتم منو بزن به مادرم کاری نداشته باش
دیدم حسابی جا خورد گفت من اشتباه کرده باشم دست روی تو بلند کنم
خب یکی نیست بگه مرد حسابی من دخترتم مادرم بعد خدا عزیزترینمه چطوری دلت میاد تهدیدش کنی و باهاش اینجوری رفتار کنی
گاهی که مادرم از کتک کاری های قدیمای بابام حرف میزنه دلم عین آتیش میشه
و از بابام بدم میاد...
البته نه فقط مادرم داداشامو هم دعوا میکنه
بارها بهش میگم بابا جلوی عروسات با پسرا دعوا نکن غرورشونو میشکنی و باعث میشه حرمتشون جلوی زنشون بیاد پایین
ولی کو گوش شنوا...
متاسفانه خیلی رک و تند هست اخلاقش
هر جا و پیش هر کسی باشه حرف خودشو میزنه
پارسال مادربزرگم خونمون بود پدرمادرم دعواشون شد
مادربزرگم وقتی بداخلاقی های بابامو دید گفت خدا منو بکشه پدرت همیشه اینجوریه؟
منم گفتم مامان بزرگ فکر کنم تو خیلی قبل تر از من بابامو شناختی این چه سوالیه
گفت آخه تا حالا نمیدونستم اخلاقش انقدر تند و تلخه..! بعد شروع کرد به نفرین خودش که چرا دخترمو بهش دادم و ...
بدبختی اینجاست من هیچوقت نتونستم مثل برادرام بیخیال باشم حین دعواها
همیشه وسط دعواهاشون باید بسوزم...
یا می ترسم بزنن بلایی سر هم بیارن یا می ترسم مادرم کاری دست خودش بده
چون بعضی وقتا تهدید میکنه میگه آخرش از دستت خودمو خلاص میکنم...
دعواهاشون این نیست که فقط در حد حرف باشه که من دخالت نکنم
خدایی این زندگی دو روزه ی دنیا نمی ارزه آدم بخواد انقدر به کام بقیه تلخش کنه
برای مسائل مالی هم خب تقصیر بابامه وقتی میدونسته وضع مالیش رضایت بخش نبوده اشتباه کرده ازدواج کرده
گاهی هم حرف میزنیم میگه من جوونیام خیلی اشتباه کردم
امروزم گفت اشتباه کردم با مادرت تند حرف زدم
ولی هنوز یاد نگرفته دل شکستن چیزی نیست که با گفتن اشتباه کردم هاش درست بشه...
از صبح از بس غصه خوردم سر درد و کتف درد و قلب درد گرفتم...
حالا همه ی بداخلاقی هاش به کنار
گاهی وقتا تو مهمونیا یا جاهای دیگه که هستیم
وقت احوالپرسی با بعضی از زن های فامیل برمیگرده میگه فلانی خیلی شکسته شدی یا پیر شدی تو تا دیروز جوون بودی که !!!!!!!!!!
اون وقت ها من از حرص تا دم مرگ میرم
مادرمم که متوجه میشه خیلی ناراحت میشه بارها بهش میگه ولی باز تکرار میکنه میگه من که چیز بدی نگفتم!
منم دوسه بار بهش گفتم بابا این درست نیست تو درباره ی زن مردم اینجوری میگی حال اهر کی میخواد باشه
گفتم مادرم از 16 سالگی که نوجوون بوده کنارته و الان موهای سفید و سنی ازش گذشته چطور این ها به نظرت نمیاد
اون وقت پیر شدن فلان زن رو چطوری بهش میگی!؟؟
اون وقتا یعنی دلم میخواد بمیرم برم تو زمین...
پاسخ : مشکل 33 ساله ی پدر و نارضایتی مادر
نقل قول:
نوشته اصلی توسط
تجربه
سلام
فکر میکنم مشکل خیلی از افرادی که به این سایت میان برمیگرده به مشکلات پدر و مادراشون که یا اختلافات زیادی دارن یا مدیریت بلد نیستن
نظر منم اینه که نباید باهاشون بحث کرد که چیزی رو متوجه شن
فقط ماها باید یاد بگیریم نقاط ضعف اونا رو در زندگیمون تکرار نکنیم
سلام
ممنونم آقای تجربه بابت راهنماییتون
ولی خب گاهی من اونقدر به تنگ میام میگم هیچوقت با هیچ کسی ازدواج نمیکنم
بدترین چیز برای یه مرد بد اخلاقیه
مرد وقتی پولدار نباشه بالاخره میتونه کم کم پیشرفت کنه و پولشو زیاد کنه
ولی وقتی همه ی دنیا رو هم داشته باشه اخلاق خوبی نداشته باشه زندگیش هزارتومن هم نمی ارزه به نظرم
ولی بابای من فکر میکنه همه چی خورد و خوراکه..!
ای کاش کمی هم به اخلاقش توجه داشت...
بعد هم اگه من مانعشون نشم بزنن بلایی سر هم بیارن اون موقع چه خاکی به سرم کنم!؟
گاهی با صدای بلند حرف میزنن من از همسایه ها خجالت میکشم
چه برسه به اینکه به تهدید و بد و بیراه گفتن و زد و خورد بکشه...
وگرنه در حد حرف باشه یا خودشون اونقدر رشد کرده باشن که آروم و تنها حرف بزنن خب من سرم درد نمیکنه برم تو کاراشون دخالت کنم
نمیدونن با این کارا چه زخم هایی رو به روح بقیه میزنن...
بابای من نه سیگار میکشه نه معتاده نه رفیق بازه
ولی اخلاقش خوب نیست...
پاسخ : مشکل 33 ساله ی پدر و نارضایتی مادر
نقل قول:
نوشته اصلی توسط
یلدا 25
سلام عزیزم|blushsmiley|
خدا نکنه گلم
جالبه چقدر تفاهم داریم ما با هم |happysmiley|
ممنونم بابت راهنماییت فاطمه جان
ولی باور کن به قول داداشم به حرفا و راهکارای روانشناسانه ام گاهی وقتا گیر میکنم اساسی...
خیلی برام دردناکه
میدونم یه مرد سختی هایی زیادی میکشه
ولی خب اخلاقش درصد زیادش دست خودشه
تو فامیل داریم آقایونی هستن که پدرمادرشونو بچگی از دست دادن اونقدر خوشحال اخلاق و فهمین آدم تعجب میکنه
درسته نبود پدر خیلی موثر هست ولی وقتی ادم میبینه یه کاریو بارها انجام داده و اشتباهه خب چرا اصرار کنه بازم همونو ادامه بده!؟
من هم دخترم خلی بیشتر از سه تا داداشم من به خاطر این مسائل ضربه میخورم
خیلی وقت ها میگم همیشه مجرد میمونم که کسی زندگی و آرامشمو ازم نگیره
هر چند هم که پیش پدرمادرم هم اینجوری ولی خب همسر آدم از همه کس بهش نزدیکتره
اگه خوب باشه که آرامشت سرجاشه و اگه هم نه که همون آرامش مجردیو هم از آدم میگیره
من بارها سعی میکنم برای مادرم شنونده ی خوبی باشم و به حرفاش گوش بدم بلکه آروم بشه
و میگم مامان تو حق داری و ازش تشکر می کنم که این همه سختی رو به خاطر ماها به جون خریده
ولی خدایی حق مادرم که خانوم مهربون و و با اخلاق و منشی هست این رفتارای بابام نیست
این همه سال اون شور و عشقی که باید بین یه زن و شوهر باشه رو من بین پدرمادرم ندیدم
اون محبت و آرامش خاص رو ندیدم
متاسفانه فکر کنم تو هیچ موضوعی با هم تفاهم ندارن حتی مسائل زناشویی...
به مشاور هم گفتم گفت این مواقع برو تو اتاق یه اهنگ با صدای بلند بذار با هندزفری گوش کن
من نمیتونم اینکارو بکنم
اگه من بیخیال باشم و خدایی نکرده زد و خوردی بیشنون پیش بیاد چی
بابام وقت عصبانیت کنترلشو از دست میده
مادرم هم تو بدترین مواقع با صدای بلند حرف میزنه و اعصاب بابام بدتر خورد میشه
بعد هم میگه فقط تو نیستی دست بزن داری منم دارم!
بچه که بودم یکی دوبار دیدم که پدرم کتک کاری میکرد هربار یادم میفته همه ی وجودم میلرزه
مثلا فکر میکنم اگه مادرمو هل بده یا اگه سرش به جایی بخوره زبونم لال بلایی سرش بیاد اون موقع چیکار کنم
این استرس ها نمیذاره من بیخیال باشم
چند ماه پیش هم یه بار دعوا کردن پدرم میخواست مادرمو بزنه من مانعش شدم و دستشو گرفتم بعد هم گفتم منو بزن به مادرم کاری نداشته باش
دیدم حسابی جا خورد گفت من اشتباه کرده باشم دست روی تو بلند کنم
خب یکی نیست بگه مرد حسابی من دخترتم مادرم بعد خدا عزیزترینمه چطوری دلت میاد تهدیدش کنی و باهاش اینجوری رفتار کنی
گاهی که مادرم از کتک کاری های قدیمای بابام حرف میزنه دلم عین آتیش میشه
و از بابام بدم میاد...
البته نه فقط مادرم داداشامو هم دعوا میکنه
بارها بهش میگم بابا جلوی عروسات با پسرا دعوا نکن غرورشونو میشکنی و باعث میشه حرمتشون جلوی زنشون بیاد پایین
ولی کو گوش شنوا...
متاسفانه خیلی رک و تند هست اخلاقش
هر جا و پیش هر کسی باشه حرف خودشو میزنه
پارسال مادربزرگم خونمون بود پدرمادرم دعواشون شد
مادربزرگم وقتی بداخلاقی های بابامو دید گفت خدا منو بکشه پدرت همیشه اینجوریه؟
منم گفتم مامان بزرگ فکر کنم تو خیلی قبل تر از من بابامو شناختی این چه سوالیه
گفت آخه تا حالا نمیدونستم اخلاقش انقدر تند و تلخه..! بعد شروع کرد به نفرین خودش که چرا دخترمو بهش دادم و ...
بدبختی اینجاست من هیچوقت نتونستم مثل برادرام بیخیال باشم حین دعواها
همیشه وسط دعواهاشون باید بسوزم...
یا می ترسم بزنن بلایی سر هم بیارن یا می ترسم مادرم کاری دست خودش بده
چون بعضی وقتا تهدید میکنه میگه آخرش از دستت خودمو خلاص میکنم...
دعواهاشون این نیست که فقط در حد حرف باشه که من دخالت نکنم
خدایی این زندگی دو روزه ی دنیا نمی ارزه آدم بخواد انقدر به کام بقیه تلخش کنه
برای مسائل مالی هم خب تقصیر بابامه وقتی میدونسته وضع مالیش رضایت بخش نبوده اشتباه کرده ازدواج کرده
گاهی هم حرف میزنیم میگه من جوونیام خیلی اشتباه کردم
امروزم گفت اشتباه کردم با مادرت تند حرف زدم
ولی هنوز یاد نگرفته دل شکستن چیزی نیست که با گفتن اشتباه کردم هاش درست بشه...
از صبح از بس غصه خوردم سر درد و کتف درد و قلب درد گرفتم...
حالا همه ی بداخلاقی هاش به کنار
گاهی وقتا تو مهمونیا یا جاهای دیگه که هستیم
وقت احوالپرسی با بعضی از زن های فامیل برمیگرده میگه فلانی خیلی شکسته شدی یا پیر شدی تو تا دیروز جوون بودی که !!!!!!!!!!
اون وقت ها من از حرص تا دم مرگ میرم
مادرمم که متوجه میشه خیلی ناراحت میشه بارها بهش میگه ولی باز تکرار میکنه میگه من که چیز بدی نگفتم!
منم دوسه بار بهش گفتم بابا این درست نیست تو درباره ی زن مردم اینجوری میگی حال اهر کی میخواد باشه
گفتم مادرم از 16 سالگی که نوجوون بوده کنارته و الان موهای سفید و سنی ازش گذشته چطور این ها به نظرت نمیاد
اون وقت پیر شدن فلان زن رو چطوری بهش میگی!؟؟
اون وقتا یعنی دلم میخواد بمیرم برم تو زمین...
عزیزم کاملا درکت میکنم اما چاره ای نیست
اون افرادی ک میگی زیر دست ی مادر بزرگ نشدن مثه مادربزرگ ما باشه و حتما ی مردی بود ک خوب تربیتشون کرده یا ازش الگو گرفتن
نگو هیچوقت ازدواج نمیکنم و از مردا بیزار نشو همه مردا اینطور نیستن
تو ببین تو زندگی اونها چیا اشتباس و اونا را تکرار نکن
مثلا من برای ازدواجم گفتم با تک فرزند و بچه یتیم ازدواج نمیکنم و اینا برام مهم بود و اگه کسی پدر نداشت یا تک فرزند بود ندیده رد میکردم
چشمت را باز کن و خوب انتخاب کن
من ک از وقتی ازدواج کردم آروم تر شدم
تو مجردی ی دختر عصبی و افسرده بودم ک همش گریه و ناله میکردم از زندگی.
یا علی مدد
پاسخ : مشکل 33 ساله ی پدر و نارضایتی مادر
نقل قول:
نوشته اصلی توسط
fateme.68
عزیزم کاملا درکت میکنم اما چاره ای نیست
اون افرادی ک میگی زیر دست ی مادر بزرگ نشدن مثه مادربزرگ ما باشه و حتما ی مردی بود ک خوب تربیتشون کرده یا ازش الگو گرفتن
نگو هیچوقت ازدواج نمیکنم و از مردا بیزار نشو همه مردا اینطور نیستن
تو ببین تو زندگی اونها چیا اشتباس و اونا را تکرار نکن
مثلا من برای ازدواجم گفتم با تک فرزند و بچه یتیم ازدواج نمیکنم و اینا برام مهم بود و اگه کسی پدر نداشت یا تک فرزند بود ندیده رد میکردم
چشمت را باز کن و خوب انتخاب کن
من ک از وقتی ازدواج کردم آروم تر شدم
تو مجردی ی دختر عصبی و افسرده بودم ک همش گریه و ناله میکردم از زندگی.
یا علی مدد
ممنون گلم بارها به خودکشی فکر کردم ولی خب با مردن من هم فکر نکنم بابام عبرت بگیره
وقتی مادرمو میبینم این همه سال مثل شمع جلوی چشمم آب میشه
وقتی بد اخلاقی های بابامو میبینم
یه بار دوباره ده بار صد بار
مگه یه آدم چقدر تحمل و صبر داره...
میدونی بدبختی اینجاس وقتی قربانی اشتباهات بقیه بشی و کاری ازت بر نیاد دیگه فقط باید بسوزی...
میدونم همه ی مردها اینطوری نیستن ولی فکر میکنم حضور مرد تو خونه آرامشو از آدم میگیره..! البته نه هر مردی
من یه دختر جوونم و احساسی
دقیقا اخلاقم بر عکس بابامه
هر چقدر که قد کشیدم و بزرگ شدم و بد اخلاقی های پدرمو دیدم من دو برابرش خوش اخلاقی میکردم
من مهربونی رو از مادرم یاد گرفتم
مادرم خیلی خانوم مهربونیه هر کسی باهاش برخورد داره از اخلاقش تعریف میکنه
ولی بابام همیشه اذیتش میکنه
متاسفانه به هیچ صراطی مستقیم نیست
من میدونم اگه بخواد میتونه تغییر کنه حتی تو 60 سالگی ولی نمیخواد
تو بیرون یا وقتی مهمون داریم همش باید خدا خدا کنی حرفی نزنه اونا برنجن
گاها میاد با یه بچه کل کل میکنه!
بارها میگم بابا اینجوری درست نیست کمی خوش اخلاق باش دنیا به خدا هیچه
دو روز دیگه هممون میریم بذار تا وقتی هستیم با هم خوب باشیم اما بی فایده است...
همیشه وقتی کارارو خراب میکنه بعد میگه اشتباه کردم
خب این گفتن اشتباه کردن ها به چه دردی میخوره آخه
من پیش مادرم زیاد بروز نمیدم چون همیشه من بهش دلداری میدم
میگه درسته بابات بدخلاقه ولی خداروشکر می کنم تورو بهم داده باهام حرف میزنی آروم میشم
ولی خودمم گاها از درون داغونم
زندگی این روزا مشغله ها و مسائل زیادی داره که خودش جای خیلی حرفه
وقتی خونواده هم نتونن با هم کنار بیان دیگه خیلی سخت میشه
همیشه دلم یه زندگی آروم میخواست
همیشه آرزوم این بود پدرمادرمو با هم ببینم کنار هم خوش باشن
ولی ....
خیلی از چیزا فقط افسوسش واسم موند...
من معتقدم هیچی بهتر از خوش اخلاقی و حرمت بین آدم ها نیست
چون اینطوری سخت ترین مشکلات دنیا رو هم داشته باشی میتونی تحمل کنی
گاهی اشک ها هم قدرت آروم کردن آدمو ندارن...
پاسخ : مشکل 33 ساله ی پدر و نارضایتی مادر
سلام عزیزم.
یلدا جان شما هیچ وقت نمیتونی یک آدمو توی شصت سالگی تغییر بدی!
پدر شما یک عمر با همین خصوصیات زندگی کرده و اینکه بخواد توی این سن تغییر کنه به خصوص اگه با خواست و تلاش یک نفر دیگه باشه تقریبا غیر ممکنه!
مگر اینکه واقعا خودشون بخوان که اونم نمیتونی انتظار یک تغییر بزرگ و آنچنانی رو داشته باشی٬ ضمن اینکه هم روندش کند و طولانیه و هم سخت و پرمشقت که به راحتی هم نیست!
اینطور مواقع تنها کاری که از دست بچه ها برمیاد اینه که اولا با اخلاقای پدر و مادرشون کنار بیان
و تا جایی که میتونن سعی کنن به تنشها دامن نزنن و در حد توانشون جوّ آرومی رو برقرار کنن!
پاسخ : مشکل 33 ساله ی پدر و نارضایتی مادر
نقل قول:
نوشته اصلی توسط
رامونا
سلام عزیزم.
یلدا جان شما هیچ وقت نمیتونی یک آدمو توی شصت سالگی تغییر بدی!
پدر شما یک عمر با همین خصوصیات زندگی کرده و اینکه بخواد توی این سن تغییر کنه به خصوص اگه با خواست و تلاش یک نفر دیگه باشه تقریبا غیر ممکنه!
مگر اینکه واقعا خودشون بخوان که اونم نمیتونی انتظار یک تغییر بزرگ و آنچنانی رو داشته باشی٬ ضمن اینکه هم روندش کند و طولانیه و هم سخت و پرمشقت که به راحتی هم نیست!
اینطور مواقع تنها کاری که از دست بچه ها برمیاد اینه که اولا با اخلاقای پدر و مادرشون کنار بیان
و تا جایی که میتونن سعی کنن به تنشها دامن نزنن و در حد توانشون جوّ آرومی رو برقرار کنن!
سلام رامونا جان
ممنونم عزیزم بله حق با شماست
ولی اونقدر به خاطر بداخلاقی های بابام عذاب کشیدم که حاضرم همه چی زندگیمو بدم حداقل بقیه ی عمرش رو خوش اخلاق باشه
همیشه سعی کردم اینطوری باشم ولی خب من هم مثل اون ها آدمم و صبرم حدی داره
گاهی وقتا خیلی کلافه میشم
نه میتونم حرف ناجوری به پدرم بزنم نه میتونم دل شکسته ی مادرمو آروم کنم
فقط باید بشینم غصه بخورم...
بابام اگه میخواست عوض بشه این همه سال عوض میشد
بارها مادرم و دایی هام باهاش حرف زدن
مادرم میگه اون موقع ها بابابزرگم خیلی نصیحتش میکرده ولی گوش نداده متاسفانه
میدونین بداخلاقی آدم رو مدیون میکنه
من برای اون دنیاش ناراحتم
میخوام به خاطرش خودشم که شده کمی مهربون باشه.|blushsmiley|
از همه ی این ها بدتر با اقوام هم گاهی بداخلاقی میکنه و دلشونو میشکنه با زن داداشام و حتی همسایه ها...
این ها حق الناسه...
پاسخ : مشکل 33 ساله ی پدر و نارضایتی مادر
نقل قول:
نوشته اصلی توسط
یلدا 25
سلام رامونا جان
ممنونم عزیزم بله حق با شماست
ولی اونقدر به خاطر بداخلاقی های بابام عذاب کشیدم که حاضرم همه چی زندگیمو بدم حداقل بقیه ی عمرش رو خوش اخلاق باشه
همیشه سعی کردم اینطوری باشم ولی خب من هم مثل اون ها آدمم و صبرم حدی داره
گاهی وقتا خیلی کلافه میشم
نه میتونم حرف ناجوری به پدرم بزنم نه میتونم دل شکسته ی مادرمو آروم کنم
فقط باید بشینم غصه بخورم...
بابام اگه میخواست عوض بشه این همه سال عوض میشد
بارها مادرم و دایی هام باهاش حرف زدن
مادرم میگه اون موقع ها بابابزرگم خیلی نصیحتش میکرده ولی گوش نداده متاسفانه
میدونین بداخلاقی آدم رو مدیون میکنه
من برای اون دنیاش ناراحتم
میخوام به خاطرش خودشم که شده کمی مهربون باشه.|blushsmiley|
از همه ی این ها بدتر با اقوام هم گاهی بداخلاقی میکنه و دلشونو میشکنه با زن داداشام و حتی همسایه ها...
این ها حق الناسه...
عزیزم تو این دنیا هر کسی مسئول زندگی خودشه٬
درسته پدرته و دوسش داری اما وقتی کاری از دستت برنمیاد میخوای با غصه خوردن و زانوی غم بغل گرفتن عمر خودتم تلف کنی که پس فردا پشیمون بشی که چرا توأم مث پدر و مادرت روزای جوونیتو اینجوری حروم کردی؟!
پدر و مادرت سخت یا آسون ٬ تلخ یا شیرین زندگیاشونو کردن٬به قول معروف آرداشونو ریختن و الکاشونو آویختن و دیگه نمیشه تغییرشون داد!
الان نوبت زندگی توئه٬ نباید خودتو توی غم و اندوه زندگی پدر و مادرت غرق کنی٬
میدونم سخته٬ تلخه٬ اذیت میشی ٬تو دختری و عاطفی هستی و واست سخت ترم هست اما چاره ای نیست ؛
باید خودتو نجات بدی٬باید بجنگی با درونت و سعی کنی از یک دریچه جدید به زندگیت نگاه کنی!
بپذیر که هر کسی توی زندگیش یه جور میجنگه و اینم جنگ توئه!
سختی داره٬ عذاب داره٬ زخمی شدنم داره اما تنها راه درستیه که پیش روت داری!
کنارشون بمون و دلخوشی و آروم دلشون باش اما توی مسیر زندگی خودت باش و به ناراحتیا و غم و غصه هات دامن نزن!
پاسخ : مشکل 33 ساله ی پدر و نارضایتی مادر
نقل قول:
نوشته اصلی توسط
رامونا
عزیزم تو این دنیا هر کسی مسئول زندگی خودشه٬
درسته پدرته و دوسش داری اما وقتی کاری از دستت برنمیاد میخوای با غصه خوردن و زانوی غم بغل گرفتن عمر خودتم تلف کنی که پس فردا پشیمون بشی که چرا توأم مث پدر و مادرت روزای جوونیتو اینجوری حروم کردی؟!
پدر و مادرت سخت یا آسون ٬ تلخ یا شیرین زندگیاشونو کردن٬به قول معروف آرداشونو ریختن و الکاشونو آویختن و دیگه نمیشه تغییرشون داد!
الان نوبت زندگی توئه٬ نباید خودتو توی غم و اندوه زندگی پدر و مادرت غرق کنی٬
میدونم سخته٬ تلخه٬ اذیت میشی ٬تو دختری و عاطفی هستی و واست سخت ترم هست اما چاره ای نیست ؛
باید خودتو نجات بدی٬باید بجنگی با درونت و سعی کنی از یک دریچه جدید به زندگیت نگاه کنی!
بپذیر که هر کسی توی زندگیش یه جور میجنگه و اینم جنگ توئه!
سختی داره٬ عذاب داره٬ زخمی شدنم داره اما تنها راه درستیه که پیش روت داری!
کنارشون بمون و دلخوشی و آروم دلشون باش اما توی مسیر زندگی خودت باش و به ناراحتیا و غم و غصه هات دامن نزن!
حرفاتون کاملا منطقی و صحیح هست
خیلی ممنونم بابت راهنماییاتون
چشم من سعی میکنم بیشتر رعایت کنم
ولی همونطور هم که خودتونم فرمودین دختر که باشی گاهی گوش دادن به حرف عقل به جای احساس خیلی سخت میشه
من خیلی از وقتا سختمه پا بذارم روی احساسم
مثلا امروز صبح ساعت هشت پدرم با مادرم و دام دعوا کرد در حالیکه من هیچ تقصیری نداشتم
ولی به خاطر اینکه از حرفها و سر و صدای اونها خیلی اذیت شدم همه ی برنامه های امروز بهم ریخت و اصلا نتونستم رو کارام تمرکز کنم
ضمن اینکه همیشه میخوام قوی باشم ولی گاهی خیلی سختمه
صبح بعد این جریان بابام و داداشم رفتن به کاراشون برسن مادرم هم خودشو سبک کرد با حرفاش
این وسط من موندم با یه دنیا غم و غصه و چراهایی که براشون جوابی ندارم...
بعد هم که بابام ناهار نخورده رفت بیرون و منتظر بود ما بهش اصرار کنیم ناهار بخوره اصرار نکردیم من هم فقط گفتم خداحافظ...
بعد مادرم گفت چرا بهش نگفتی ناهار بخوره بعد بره
منم گفتم بمونه باز دعوا کنین؟
بهتره تو خونه نباشه که اینجوری آرامش ما رو خراب نکنه!|blushsmiley|
زمونه برعکس شده تو خونه ی ما
معمولا پدرمادرا باید بچه ها رو راهنمایی کنن
ولی ماها باید تو خونه پدرمادرم رو کنترل کنیم که دعوا درست نکنن!
درسته بابام مرد بداخلاقی هست و اخلاقش رو دوست ندارم ولی نمیتونم دوستش نداشته باشم به هرحال پدرمه
من بارها همه ی تلاشمو کردم تا الان بارها با انتقاد با سکوت با قهر هر بار سعی کردم متقاعدش کنم که راهش اشتباهه
ولی متاسفانه چندان موثر نبود
چند وقت پیش هم داشتم راجع به یه روانشناس حرف میزدم
گفت دفعه ی بعدی دیدیش بگو من بابام آدم لجبازیه باید چیکار کنه که لجباز نباشه!؟
منم گفتم بابا این جوابش ساده است خب خودت باید بخوای لجبازی نکنی چون بیشترش به ضرر خودتم هست
متاسفانه روزگار خیلی بهش روی سخت نشون داده تو زندگی و این ها خیلی موثر بوده تو شخصیتیش
همچنین نبود پدر و عدم برخوداری از تربیت و آموزش و سواد کافی هم موثر بودن
همیشه دلم میخواست پدرم خوش اخلاق باشه و مهربون...
اما خب من معتقدم آدم تو هر سنی اگه خودش بخود میتونه حداقل کنی خودشو عوض کنه
حتی تو سن 60 سالگی!|blushsmiley|
ولی خدایی تجربه ای که از سال ها زندگی تو خونواده ام یاد گرفتم اینه که بداخلاقی خیلی خیلی خیلی بده
هر کسی این پیام منو میخونه عاجزانه خواهش می کنم در هر سنی و هر جنسی هستین
به خصوص اگه مرد هستین و پدر بیشتر رعایت کنین همسرتونو دوست داشته باشین و بچه ها رو ،دنیا موندنی نیست
خوش اخلاق باشین بقیه ی کم و کاست ها بالاخره یه طوری درست میشه
ولی بداخلاقی عین سونامی همه ی خوبیهای آدم رو نابود میکنه.
به قول شاعر
بیا تا قدر یکدیگر بدانیم****** که ناگه ز یکدیگر نمانیم
پاسخ : مشکل 33 ساله ی پدر و نارضایتی مادر
نقل قول:
نوشته اصلی توسط
fateme.68
عزیزم کاملا درکت میکنم اما چاره ای نیست
اون افرادی ک میگی زیر دست ی مادر بزرگ نشدن مثه مادربزرگ ما باشه و حتما ی مردی بود ک خوب تربیتشون کرده یا ازش الگو گرفتن
نگو هیچوقت ازدواج نمیکنم و از مردا بیزار نشو همه مردا اینطور نیستن
تو ببین تو زندگی اونها چیا اشتباس و اونا را تکرار نکن
مثلا من برای ازدواجم گفتم با تک فرزند و بچه یتیم ازدواج نمیکنم و اینا برام مهم بود و اگه کسی پدر نداشت یا تک فرزند بود ندیده رد میکردم
چشمت را باز کن و خوب انتخاب کن
من ک از وقتی ازدواج کردم آروم تر شدم
تو مجردی ی دختر عصبی و افسرده بودم ک همش گریه و ناله میکردم از زندگی.
یا علی مدد
منم-مشکلاتی-شبیه-به-شما-دارم-با-این-تفاوت-که-مامان-بابای-من-عاشق-هم-بودن-و-بابام-نه-بداخلاقه-نه-فحاش-نه-نامهربون-فقط-مدیریت-مالیش-صفر-بوده-وهست-شایدم-از-مهربونی-زیادش-بوده-وهست-هنوزم-با-اینکه-هزارتا-مشکل-داره-وهیچی-نداره-بش-بگم-برام-فلان-چیزو-بخر-میخره-میاره-مثلا-با-قرضو-اینا-....درحال-حاضر-اینقد-دعوا-دارن-که-من-دارم-نابود-میشم-همین-الانم-مامانم-گذاشتو-از-خونه-رفت-|sadsmiley|حالم-خیلی-بده-اینارو-گفتم-که بگم-که -فاطمه68-که-میگه-با-ازدواج-آرامش-میاد-بگم -نمیاد-من-همونطور- که قبلنم گفتم عاشق همسرمم ولی واقعا افسرده شدم و بی انگیزم...علتشم مامان بابامن...خیر سرشون عاشق هم بودن....
خب این آیندشون....هردوشون دارن عذاب میکشن....و منم هر روز کارم شده گریه و دلسوزی برای اونا....و ترس از آینده ی خودم....
شاید ازدواج نمی کردم بهتر بود....حداقل الان خودم بودمو خانوادم...|sadsmiley|
ببخشید از استارتر موضوع که هیچ جوابی برات نداشتم....الان که مامان بابام گذاشتن رفتن....واقعا نیاز داشتم از مشکل خودم بنویسم تا شاید یه درصد خالی شم...
به نظرم میاد هیچ راهکاری برای امثال ما وجود نداره....مایی که عاشق پدر و مادرمون هستیم و دلمون نمیخواد زندگیشون اینطور بگذره...شاید اگه دلسوز نبودم الان بهترین روزای زندگیمو با همسرم میگذروندم و میگفتم اونا به من چه...|sadsmiley|
به نظرم باید ماهایی که اینجوری هستیم عین معتادا یه انجمن جدا تشکیل بدیم...صبح به صبح بیایم دردو دلامونو با هم درمیون بزاریم بلکه تا شب یه ذره آروم شیمو بتونیم کارامونو بکنیم...
پاسخ : مشکل 33 ساله ی پدر و نارضایتی مادر
نقل قول:
نوشته اصلی توسط
مبینا1111111111
منم-مشکلاتی-شبیه-به-شما-دارم-با-این-تفاوت-که-مامان-بابای-من-عاشق-هم-بودن-و-بابام-نه-بداخلاقه-نه-فحاش-نه-نامهربون-فقط-مدیریت-مالیش-صفر-بوده-وهست-شایدم-از-مهربونی-زیادش-بوده-وهست-هنوزم-با-اینکه-هزارتا-مشکل-داره-وهیچی-نداره-بش-بگم-برام-فلان-چیزو-بخر-میخره-میاره-مثلا-با-قرضو-اینا-....درحال-حاضر-اینقد-دعوا-دارن-که-من-دارم-نابود-میشم-همین-الانم-مامانم-گذاشتو-از-خونه-رفت-|sadsmiley|حالم-خیلی-بده-اینارو-گفتم-که بگم-که -فاطمه68-که-میگه-با-ازدواج-آرامش-میاد-بگم -نمیاد-من-همونطور- که قبلنم گفتم عاشق همسرمم ولی واقعا افسرده شدم و بی انگیزم...علتشم مامان بابامن...خیر سرشون عاشق هم بودن....
خب این آیندشون....هردوشون دارن عذاب میکشن....و منم هر روز کارم شده گریه و دلسوزی برای اونا....و ترس از آینده ی خودم....
شاید ازدواج نمی کردم بهتر بود....حداقل الان خودم بودمو خانوادم...|sadsmiley|
ببخشید از استارتر موضوع که هیچ جوابی برات نداشتم....الان که مامان بابام گذاشتن رفتن....واقعا نیاز داشتم از مشکل خودم بنویسم تا شاید یه درصد خالی شم...
به نظرم میاد هیچ راهکاری برای امثال ما وجود نداره....مایی که عاشق پدر و مادرمون هستیم و دلمون نمیخواد زندگیشون اینطور بگذره...شاید اگه دلسوز نبودم الان بهترین روزای زندگیمو با همسرم میگذروندم و میگفتم اونا به من چه...|sadsmiley|
به نظرم باید ماهایی که اینجوری هستیم عین معتادا یه انجمن جدا تشکیل بدیم...صبح به صبح بیایم دردو دلامونو با هم درمیون بزاریم بلکه تا شب یه ذره آروم شیمو بتونیم کارامونو بکنیم...
اشتباه شما همین بود ک وقتی کار از دست تون برنمیاد خودتون را نابود کردین
ادما زمانی از خودگذشته هستن ک اگه از زندگیشون میزنن باعث نجات زندگی دیگه بشن اما وقتی تو زندگی پدرومادرت را نمیتونی تغییر بدی و فقط با نابود کردن زندگی خودت مشکل را دوتا میکنی و گره رو گره میزنی
تو زندگی اول حق انتخابی نداشتی و هیچوقت بهت خورده گرفته نمیشه اما در زندگی دوم این تو بودی ک انتخاب کردی و مقصر نابودی این زندگی هسی
وقتی بله را گرفتی فرد دیگری را از زندگی کردن بافرد دیگه محروم کردی پس براش زندگی عالی بساز.
اینکه افسرده بشی چه دردی از پدرومادرت دوا کرد هیچی فقط غصه رو غصه شدی
خدا بخاطره این انسان را اشرف مخلوقات کرد ک عقل داره
تو زمان جنگ وقتی کسی تیر میخورد و رو به موت بود و تو عملیات یا عقب نشینی بودن بقیه نباید قربانی میشدن و اونو به پناهگاه برسونن
زندگی پدرومادر شما رو به نابودی هست و از دست شما کاری برنمیاد پس به راه زندگی خودت ادامه بده.
یا علی مدد
پاسخ : مشکل 33 ساله ی پدر و نارضایتی مادر
نقل قول:
نوشته اصلی توسط
مبینا1111111111
منم-مشکلاتی-شبیه-به-شما-دارم-با-این-تفاوت-که-مامان-بابای-من-عاشق-هم-بودن-و-بابام-نه-بداخلاقه-نه-فحاش-نه-نامهربون-فقط-مدیریت-مالیش-صفر-بوده-وهست-شایدم-از-مهربونی-زیادش-بوده-وهست-هنوزم-با-اینکه-هزارتا-مشکل-داره-وهیچی-نداره-بش-بگم-برام-فلان-چیزو-بخر-میخره-میاره-مثلا-با-قرضو-اینا-....درحال-حاضر-اینقد-دعوا-دارن-که-من-دارم-نابود-میشم-همین-الانم-مامانم-گذاشتو-از-خونه-رفت-|sadsmiley|حالم-خیلی-بده-اینارو-گفتم-که بگم-که -فاطمه68-که-میگه-با-ازدواج-آرامش-میاد-بگم -نمیاد-من-همونطور- که قبلنم گفتم عاشق همسرمم ولی واقعا افسرده شدم و بی انگیزم...علتشم مامان بابامن...خیر سرشون عاشق هم بودن....
خب این آیندشون....هردوشون دارن عذاب میکشن....و منم هر روز کارم شده گریه و دلسوزی برای اونا....و ترس از آینده ی خودم....
شاید ازدواج نمی کردم بهتر بود....حداقل الان خودم بودمو خانوادم...|sadsmiley|
ببخشید از استارتر موضوع که هیچ جوابی برات نداشتم....الان که مامان بابام گذاشتن رفتن....واقعا نیاز داشتم از مشکل خودم بنویسم تا شاید یه درصد خالی شم...
به نظرم میاد هیچ راهکاری برای امثال ما وجود نداره....مایی که عاشق پدر و مادرمون هستیم و دلمون نمیخواد زندگیشون اینطور بگذره...شاید اگه دلسوز نبودم الان بهترین روزای زندگیمو با همسرم میگذروندم و میگفتم اونا به من چه...|sadsmiley|
به نظرم باید ماهایی که اینجوری هستیم عین معتادا یه انجمن جدا تشکیل بدیم...صبح به صبح بیایم دردو دلامونو با هم درمیون بزاریم بلکه تا شب یه ذره آروم شیمو بتونیم کارامونو بکنیم...
سلام دوست عزیزم
تا حدودی درکتون میکنم
مدیریت و شرایط مالی به خصوص تو این روزگاری که ما زندگی میکنیم خیلی مهم هست
و متاسفانه میتونه رابطه ی بین زن و شوهر رو خراب کنه
اما خب باید طوری راطبه رو مدیریت کرد که به این حد نکشه
با همفکری و مشورت و احترام متقابل میشه به خدا حرف بزنن این پدرمادرای ما
شما تک فرزند هستین؟
تو این تاپیک من که بچه ها لطف کردن راهنمایی دادن به نکات مهمی اشاره کرده
من و شما میدونیم که هر چقدر خودمونو اذیت کنیم زندگیمون سخت تر و تلخ تر میشه
بشینید جدی با پدرمادرتون حرف بزنید و ازشون بخواین با آرامش یه راه درست برای حل کردن مشکلات پیدا کنن
یا از یه بزرگتر تو فامیل کمک بگیرید
خدا کنه تو هیچ خونواده ای بحث و دعوا نباشه
امیدوارم زودتر مسئله ی شما هم حل بشه
سعی کنید قوی باشید و آرامشتونو حفظ کنید.
پاسخ : مشکل 33 ساله ی پدر و نارضایتی مادر
نقل قول:
نوشته اصلی توسط
یلدا 25
سلام دوست عزیزم
تا حدودی درکتون میکنم
مدیریت و شرایط مالی به خصوص تو این روزگاری که ما زندگی میکنیم خیلی مهم هست
و متاسفانه میتونه رابطه ی بین زن و شوهر رو خراب کنه
اما خب باید طوری راطبه رو مدیریت کرد که به این حد نکشه
با همفکری و مشورت و احترام متقابل میشه به خدا حرف بزنن این پدرمادرای ما
شما تک فرزند هستین؟
تو این تاپیک من که بچه ها لطف کردن راهنمایی دادن به نکات مهمی اشاره کرده
من و شما میدونیم که هر چقدر خودمونو اذیت کنیم زندگیمون سخت تر و تلخ تر میشه
بشینید جدی با پدرمادرتون حرف بزنید و ازشون بخواین با آرامش یه راه درست برای حل کردن مشکلات پیدا کنن
یا از یه بزرگتر تو فامیل کمک بگیرید
خدا کنه تو هیچ خونواده ای بحث و دعوا نباشه
امیدوارم زودتر مسئله ی شما هم حل بشه
سعی کنید قوی باشید و آرامشتونو حفظ کنید.
متاسفانه مشکل خانواده ی ما هیچ راهی نداره خیلی فکر کردیم ..به هر دری زدیم مشکل اختلاف پدر و مادرم فقط مالیه که اونم حل بشو نیست ..همون طور که پولدار هر روز پولدارتر میشه بدهکارم هر روز بدهکارتر میشه گره های مالیمون این قد زیاده که عین باتلاق فقط داریم توش دستو پا میزنیم..و هر روز فروتر میریم ...من قویم ولی از اینکه چرا هیچ کاری از دستم برنمیاد خیلی شاکیم . ...