پاسخ : از همسرم راضی نمیشوم!!!
باسلام
مطلبتون رو خوندم.
اول حرفاتون گفتین که من یه مشکلی دارم که پیش خودم حل نمیشه، این خوبه که شما میدونید مشکل از افکار منفی خودتون ناشی میشه اما باید خدارو شکر کنید که لااقل همسرتون روی این مسئله موضع سختی نگرفته و همین امر میتونه نشون دهنده علاقه ایشون به شما باشه. منظورم اینه که همونطور که توی خیلی از خانواده ها میبینیم کسانیکه مسائلی مشابه مشکل شما رو داشتن یا دارن این مسئله باعث شکاکیت و بدبینی همسرشون نسبت به آنها شده و زندگی رو به کامشون تلخ کرده.
و بیان کردین که اون خواستگارتون از نظر ظاهر و اخلاق و تحصیلات و اینا خوب بودن و به شما خیلی ابراز علاقه میکردن، باید بگم که ملاکهایی که شما ازشون یاد کردین برای یه ازدواج موفق کافی نیست و براساس ظاهر افراد و تحصیلات اونها نمیشه قضاوت کردن که چجور آدمایی هستن، درضمن خوب میدونیم که هیچ کسی در این دنیا ایده آل آفریده نشده و همه نقاط مثبت و منفی دارن و هیچکس ازین قاعده مبرا نیست... و اما درمورد ابراز علاقه باید بگم تا حالا از خودتون پرسیدین اگه اینهمه من از دوست داشتن ایشون مطمئنم پس چرا نیومد با من ازدواج کنه؟!!! نکته ای که اینجا من فهمیدم اینه که این آقا هنوز استقلال فکری نداشته و به همین خاطر گوش به فرمان مادرشون بودن، و از علاقه خودشون به شما صرفنظر کرده و طبق خواسته مادر با دختری پولدار ازدواج کردن... البته اگه فرض رو بر این بزاریم که واقعا برداشتتون از علاقه ایشون درست بوده ، یعنی میخوام بگم احتمال هرچند ناچیزی هم این وسط وجود داره که چه بسا نظر پسر با مادرشون یکی باشه
نکاتی رو که لازم میبینم بگم براتون اینه که توی صحبتهاتون بارها ذکر کردید که شوهرتون از روی سادگی و پاکی ذاتش با شما روراست بوده و خیلی چیزها رو که قطعا هیچکس نمیدونه با شما درمیون گذاشته چون شما براش توی ذهن و فکرش و در واقعیت تنها کسی بودین و هستین که باهاتون راحته و بهتون اعتماد داره و از همه مهمتر اینکه همدم و همراهشین و دوستون داره... پس من اسمشو خامی نمیذارم. و به نظرم باید بابت صداقتی که با شما در زندگی به خرج میدن ازشون متشکر باشید و با همراهی و وفاداریتون قدردان خوبیهای ایشون باشید
مطرح کردید که 4 سال از زندگیتون میگذره و با وجود اینکه صاحب فرزند شدین و لذت مادرشدن رو خدا بهتون عطا کرده، هنوز از فکر اون آقا بیرون نیومدین ، علتش اینه که توی این 4 سال شما بجای توجه به نقاط قوت همسرتون( اینکه ایشون چقدر برای شما اهمیت قائلن که بعد از اینکه باهاش حرف زدین و بقول خودتون اتمام حجت کردین خیلی کارها رو بخاطر شما رفت دنبالشون و انجام داد و از بعضی کارهاشم که مطابق میلتون نبود دست کشید...) مدام اونو با دوستش مقایسه کردین و اجازه ندادین که خوبیهای همسرتون به چشم بیاد.
حالا سؤال من از شما اینه که تا الان برای مقابله با این افکارتون چه تلاشهایی کردید؟ ...
پاسخ : از همسرم راضی نمیشوم!!!
با سلام به مشاور عزیز
ممنون از پاسخگوییتون
اول از همه اینکه من نگفتم که از شخص فلانی خوشم اومده که...... من گفتم از شخصیت اون خوشم اومده بوده همون شخصیتی که خودتم تو خواستگاری اونجوری نشون دادی....... بالاخره دوستان هم شبیه هم هستند دیگه....... در ضمن مثلا چه شکاکیتی پیدا کنه؟ مگه اصلا راه ارتباطی ای وجود داره؟ لازم به ذکر هست که خدا رو صد هزار مرتبه شکر هم من هم همسرم طوری با هم زندگی کردیم و میکنیم که تصور تردید تو این جور مسائل اصلا تو خونمون به وجود نمیاد........................................ .......
در مورد پاراگراف دوم هم، من اونموقع اوج احساسات یه دختری بودم که دیگه کلی درگیر مسائل عاطفی شده بودم و بیشترین تعداد خواستگار رو که هر دختر میتونه در یک برهه ی زمانی داشته باشه رو داشتم و کلی احساساتی تصمیم میگرفتم.......... و اونموقع ایشون چنان به دلم نشست که متاسفانه حس خوب اون یک ماه هنوزم یادمه......... مطمئن باشید اگه از لحاظ منطقی خودم به اون نتایجی که فرمودید نرسیده بودم (باید بگم که ملاکهایی که شما ازشون یاد کردین برای یه ازدواج موفق کافی نیست و براساس ظاهر افراد و تحصیلات اونها نمیشه قضاوت کردن که چجور آدمایی هستن، درضمن خوب میدونیم که هیچ کسی در این دنیا ایده آل آفریده نشده و همه نقاط مثبت و منفی دارن و هیچکس ازین قاعده مبرا نیست... و اما درمورد ابراز علاقه باید بگم تا حالا از خودتون پرسیدین اگه اینهمه من از دوست داشتن ایشون مطمئنم پس چرا نیومد با من ازدواج کنه؟!!! نکته ای که اینجا من فهمیدم اینه که این آقا هنوز استقلال فکری نداشته و به همین خاطر گوش به فرمان مادرشون بودن، و از علاقه خودشون به شما صرفنظر کرده و طبق خواسته مادر با دختری پولدار ازدواج کردن... البته اگه فرض رو بر این بزاریم که واقعا برداشتتون از علاقه ایشون درست بوده ، یعنی میخوام بگم احتمال هرچند ناچیزی هم این وسط وجود داره که چه بسا نظر پسر با مادرشون یکی باشه) هیچوقت تا الان نمیتونستم زندگی آروم و خوبی، داشته باشم........... من مشکلم دقیقا همینه که دلم میخواست تا همسرم و مادرشوهرم از زندگی ایشون و موفقیت هاش انقدر برای من تعریف نکنن تا ایشون تو ذهن من محو بشه...... همونطوری که از لحظه ی خواستگاری شوهرم تا یک ماه بعد عقدمون هیچ جایی توی ذهنم نداشت.... اما بعدش با تعریفا و ارتباط خود همسرم و مادرشون با اونها این یادآوری صورت گرفت و مثلا اینکه میگفتن انقدر پسر خوبیه که خانواده عروس از خداش باشه خونه هم بده ولی یه همچین دامادی داشته باشه منو مطمئن تر میکرد که خیلی آدم خوبی بوده و حتی از خوبیش بوده که دل مامانش رو نش************ده......... چون واقعا که حالا تو اون یک ماه خواستگاری ما لیلی و مجنون نشده بودیم که....... ملاکاکمون مناسب هم بوده..........
میدونید من چی دارم میگم؟ در اصل اگه الان این تعریفا صورت بگیره من کلی آبدیده شدم تو زندگی و 25 سالمه و 4 سال از ازدواجم و دو سال از مادر بودنم میگذره و کلی دغدغه هام عوض شده، اما اون دوران، با توجه به اوج فکرایی که همه در دوران خواستگاریهاشون و عقد و اینا دارن که همش عشق و یه زندگی رمانتیک و جوون سوار بر اسب و این چیزا رو میبینن، مسیر ذهن من متاسفانه درگیر و منحرف شد والان توی اوج ناراحتیام از همسرم که میدونم توی تمام زندگیا پیش میاد، متنفر میشم از خودم که چرا حتی برای لحظه ای کوتاه یاد یه آدمی باید بیفتم که هیچ ارزش و جایگاهی نداره و فقط احساس میکنم این وسوسه ی شیطونه........... وگرنه تو حالت عادی که به غیر از زمانهایی که همسرم و مادرشوهرم از ایشون یادآوری میکنن من حتی برای لحظه ای هم به یادم نمیاد.........
در مورد پاراگراف سوم باهاتون کاملا موافقم، همسرم واقعا روراست و یکرنگه و بابت صداقتش همیشه ازش ممنونم
خوبیهای همسرم در درونشه......... به عنوان یه مرد 30 ساله و یک پدر احساس میکنم که هنوز به اون حساسیت نرسیده که از توانایی هاش (که واقعا هم خیلی توانمنده و فکر میکنه که این توانایی همیشه باهاشه) اوج استفاده رو داشته باشه و این باعث سختی های مالی توی زندگی من میشه....... که واقعا اذیت میشم یه جاهایی........... میدونید مثلا کتاب خوندن براش درونی نیست که عاشق مطالعه باشه بر حسب رفع نیازاش میخونه و کلا همه ی کاراش........ مثلا ارشد گرفتن و حالا هم دکتری خوندنش بیشتر بخاطر اینه که به من و دیگران بگه که دیدین میتونم؟ نه یه احساس درونی و برنامه ریزی شده و با هدف که آینده ی ما رو بسازه....... مثلا چند ماهی که خیلی تو فشار مالی قرار گرفتیم رفت آژانس که این خیلی منو اذیت کرد...... بجای اینکه با مدرک مهندسی برق از دانشگاه سراسری تهران 4 تا پروژه انجام بده رفت سراغ راحت ترین کاری که زحمت فکری نداشت.........
شما یگید که په کنم
پاسخ : از همسرم راضی نمیشوم!!!
با سلام
من همچنان منتظر پاسخ هستم
1 فایل پیوست
پاسخ : از همسرم راضی نمیشوم!!!
سلام دوست عزیز
شما بیان کردین که
نقل قول:
من مشکلم دقیقا همینه که دلم میخواست تا همسرم و مادرشوهرم از زندگی ایشون و موفقیت هاش انقدر برای من تعریف نکنن تا ایشون تو ذهن من محو بشه......
ولی مسئله اینجاست که ما باید این واقعیت رو بپذیریم که ما نمیتونیم افراد رو تغییر بدیم و از اونها انتظار داشته باشیم طبق میل و خواسته ی ما رفتار کنن.
و نکته ی بعدی که لازم میدونم یادآور بشم اینکه ما باید آدمها رو همونطوری که هستن بپذیریم ، یعنی درواقع پذیرش بی قید و شرط... و نباید انتظار داشته باشیم که طرف مقابلمون شبیه ما باشه یا مثل ما از تمام تواناییهاش بهره بگیره
در نتیجه باید بگم شما برای رهایی از این مشکلتون که ناشی از افکار خود شماست بهتره که از دیگران انتظار نداشته باشید که راجع به این موضوع صحبت یا اظهارنظری نکنند، چرا که ما در جامعه ای زندگی میکنیم با انسانهای مختلفی با عقاید و نظرات گوناگون ، و نمیتونیم از همه انتظار داشته باشیم طبق خواسته ما عمل کنن.
بلکه بهترین راهکار برای وضع موجود اینه که شما روی خودتون و افکارتون متمرکز بشید و افکارتون رو تغییر بدین (به روانشناس حاذقی برای درمان مراجعه کنید) درواقع این روش درمانی ، رفتاردرمانی شناختی (cbt) نام داره که در حال حاضر یکی از پرکاربردترین درمانهای روانشناختیه.
اطلاعاتی در رابطه با رفتاردرمانی شناختی:
رفتاردرمانی شناختی (cbt)، نوعی رواندرمانی است که به بیماران کمک میکند تا به درک افکار و احساساتی که بر روی رفتارشان تأثیر میگذارد، نایل گردند.
رفتاردرمانی شناختی عموماً کوتاه مدت است و بر کمک به بیماران در پرداختن به یک مشکل خاص تمرکز دارد. در خلال دوره درمان، فرد یاد میگیرد که چگونه الگوهای فکری مخرّب یا مزاحمی که دارای تأثیرات منفی بر روی رفتارش هستند راشناسایی کند و تغییر دهد.
فلسفهای که در پشت رفتاردرمانی شناختی قرار دارد این است که افکار و احساسات ما نقش کلیدی و بنیادی در رفتار ما دارند. مردم غالباً افکار و احساساتی را تجربه میکنند که باعث تشدید یا تقویت باورهای معیوب و نادرست در آنان میگردد. چنین باورهایی میتواند به رفتارهای مشکلزا منجر گردد و جنبههای مختلف زندگی فرد شامل خانواده، روابط عاطفی، کار و تحصیل را تحت تاثیر قرار دهد.
این عکس درواقع سیکل معیوبی رو که بر یک فرد اتفاق میفته رو نشون میده(افکار منفی ناکارآمد باعث احساسات نامطلوب و در نتیجه طرز عملکرد نامناسب میشه).رفتاردرمانی شناختی به فرد کمک میکنه تا این سیکل معیوب رو شکسته و از روش سالم و مفید توی حل مسائل زندگیشون استفاده کنن.
یکی از بزرگترین مزایای درمان شناختی رفتاری این است که به بیماران در به وجود آوردن مهارتهای انطباقی که هم در حال و هم در آینده میتوانند مفید واقع گردند، کمک میکند.