نوشته اصلی توسط
Asal ziba
سلام خانمی هستم 28 ساله. 4 ساله که ازدواج کردم و 1 دختر 1.5 ساله دارم و همسرم هم 31 سال دارد. ما از روزی که ازدواج کردیم در طبقه بالای منزل همسرم زندگی کردیم. ما همیشه سر پول و بیکاری و مادیات با همسرم دعوا داشتیم. اوایل خانواده ها دخالت نکردند ولی کم کم خانواده ها هم وارد دعوا هامون شدند که مقصر هم خودمان بودیم. من همیشه گزارش کامل هر روزمون رو به مامانم میدادم و اونم به مامانش. خلاصه طی چند دعوای آخر خانواده ها هم اومدن وسط. تا این دعوای آخر که عمه های منم منزل ما بودند و خانوادم که دعوامون به کتک کاری رسید خانواده ها درگیر شدند و من هم فحش های بدی به پدر شوهرم دادم چون همیشه تو زندگیمون دخالت میکرد.خلاصه هر 2 طرف فحش و فحش کاری و بزن بزن کردیم.خانواده من که دیگه اصلا نمیخوان همسرمو ببینند و مطمئنم خانواده اون هم دیگه منو نمیخوان. من الان 2 ماهه که اومدم خونه بابام. بعد 20 روز قهر همسرم اس ام اس داد که بیا بریم خونه اجاره کنیم و بریم از اینجا. منم رفتم سر قرار با همسرم و من گفتم که باید خونه بخرید(پدر شوهرم از لحاظ مالی وضعش بد نیست.) خلاصه اینطور که فهمیدم اونا نمیخوان خونه بخرن و میخوان همون طبقه بالا رو بدن رهن به قیمت 80 میلیون و 40 بدن واسه ما جایی رو رهن کنن و بقیشم پدرشوهرم خودش میخواد میگه لازم داره. منم به همسرم گفتم که اصلا مستاجری نمیرم. خلاصه چند وقت دنبال خونه واسه خرید گشتیم قیمت ها بالاست ما که خودمون 1 قرون نداریم پدرشوهرم هم پول نقد نداره و زمین داره. هرجا رفتیم و به املاک ها گفتیم واحدی دارید برای معاوضه با زمین همه گفتن نه. همسرم هم میگه اگه واحدی پیدا بشه بالاخره یه جوری راضیشون میکنم که یه تیکه زمین بدن برای معاوضه. خلاصه هر جارو گشتیم تیرمون به سنگ خورد. الان نمیدونم چیکار کنم 2 ماهه آواره ام همسرم هم همینطور. دخترم هم که دیگه حسابی عصبی شده از بس اینجا مادر و پدر و خواهرهام همش بهش میگن اینکارو نکن، دست نزن به چیزی. منم دیگه تحمل اینجا و غر های مادرمو ندارم. از یه طرف هم همه فامیل های من و همسرم هم فهمیدن و همه منتظرن ببینن چی میشه آخرش، من پیروز میشم، اونا خونه میخرن یا نه؟ خلاصه منم دیگه تحمل دوری همسرمو ندارم میخوام باهاش زندگی کنم میخوام دیگه اشتباهات گذشته رو تکرار نکنم.ولی چیکار کنم . میدونم اگه برم مستاجری بدبخت تر میشم. از یه طرف هم خونمو دوست دارم همون مدلی ساختن که خودم میخواستم. دوست ندارم اون خونه رو از دست بدم. از یه طرف هم زندگی کردن تو اون خونه به خاطر دخالت هاشون واقعا سخته . از این به بعد هم که بچم بزرگتر بشه میدونم تو اون خونه مشکلات بیشتری خواهم داشت. از یه طرف هم که دیگه همه احترام ها از بین رفت و اونا هم دیگه مثل گذشته منو نمیخوان. الان هم واقعا مستاصلیم.هم من و هم همسرم. نمیدونیم چیکار کنیم. شما راهنماییمون کنید. این دوری ها هم باعث شده که کم کم داریم از هم سرد میشیم. ولی من همسرمو دوست دارم و نمیخوام از دستش بدم. البته به تازگی چند وقته که همسرم هم میره یه شرکت سر کار. الان آواره ایم و خونه نداریم چیکار کنیم؟