دوست عزیز یه کم محله های پایینتر دنبال خونه بگردین. من اگه بودم یه لحظه ام شک نمیکردم و میرفتم مستاجری. شاید در آینده دوباره برگشتی به خونه دلخواهت
دوست عزیز یه کم محله های پایینتر دنبال خونه بگردین. من اگه بودم یه لحظه ام شک نمیکردم و میرفتم مستاجری. شاید در آینده دوباره برگشتی به خونه دلخواهت
سلام بنظر من الان یه فرصتی هس که شوهرت خودشو نشون بده ولی بهت حق میدم واقعا تو این موقعیت اقتصادی کاری نمیتونی بکنی...بنظرمن برگرد پیش خونواده شوهرت با معذرت خواهی و زبون خوش میتونی دوباره اونا را داشته باشی برا خودت یه مدت تحمل کن شوهرتم تشویق کن بره سرکار و زندگی تونو بسازین بعد یه مدت پولاتونو جم کنین با کمک خونوادش یه خونه بخرید بلاخره اونام اگه شما بشون محبت کنین برا تک پسرشون کم نمیذارن...
سلام به همخ دوستان. دیروز عصر همسرم اومد دنبالم و گفت که خونه گرفتم بیا بریم وسیله هامونو بسته بندی کنیم و تو این تعطیلات اسباب کشی کنیم منم وسایل هامو از خونه بابام جمع کردم و دیشب با شوهرم و دخترم اومدیم خونه خودمون یعنی همون طبقه بالای خونه همسرم. دیشب که اومدیم من رفتم بالا خونه خودم و همسرم دخترمو برداشت یه 10 دقیقه رفت پایین خونه مامانش تا اونا دخترمو ببینن چون 2 ماه بود که ندیده بودن به من هم کمی اصرار کرد که بیا تو هم بریم یه سر پایین و اصلا به روی خودت نیار که اتفاقی افتاده و مطمئن باش که اونا هم به روت نمیارن ولی من قبول نکردم و نرفتم. خلاصه امروز از صبح که بلند شدم و دارم خونه رو تمیز میکنم و همسرم هم رفته سر کار. راستش از صبحه که دارم با گریه گوشه گوشه خونمو تمیز میکنم چون این خونه رو دوست دارم و برام سخته که برم از این خونه. راستش سر 2 راهی موندم نمیدونم چیکار کنم از یه طرف میگم به همسرم بگم بره اون خونه رو قراردادشو فسق کنه ولی از طرف دیگه یه فکرای دیگه میکنم این فکرارو: 1. اگه بمونم تو خونه خودم که دیگه موندگار شدم اینجا تا آخر عمر و باید تابع خانواده همسرم باشم. 2. همه فامیل همسرم و خودم میشینن و مسخرم میکنن که آره رفت 2 ماه موند خونه باباش و بعد با پای خودش برگشت تو همین خونه. 3. خونه مادر شوهرم یه خونه پر رفت و آمده و هر هفته مهمون دارن راستش از من توقعی ندارن که برم کاراشکنو بکنم ولی وقتی مهمون دارن من اگه حوصله هم نداشته باشم باید برم پایین. 4. از این به بعد که دخترم بزرگتر میشه تربیت کردنش تو این خونه شلوغ یه خورده سخته و بچه با چند مدل تربیت بزرگ میشه. و خلاصه چیزی که از همه بیشتر آزارم میده اینه که اگه بمونم تو این خونه چون با پای خودم برگشتم و خانواده همسرم نیومدن دنبالم برام یه سرکوفته. کاش پدر و مادرش میومدن دنبالم و میومدم اینجا. راستش از دیشبه همش منتظرم که مادرشوهرم بیاد بالا و باهام حرف بزنه و بگه که مستاجری نرو و بمون همین جا تا ما دست و بالمون باز بشه واسه پسرمون یه کاری بکنیم. کاش بیاد اینارو بگه و منم نرم مستاجری و بمونم تو این خونه و حالا تا چند سال هم اگه موندم بعد تونستیم خونه بخریم از اینجا بریم. گاهی فکر میکنم و پیش خودم میگم به همسرم بگم بره قرار دادو فسق کنه بعد میگم نه امکانش نیست هم اون مسائل بالا که گفتم وجود داره و هم اینکه پدرشوهرم اینجارو داده اجاره که با پولش رفته اون خونه رو اجاره کرده برامون. چه جوری هم اینجا رو فسق کنه و هم اون خونه مستاجری رو . خلاصه از صبحه که حالم خیلی گرفته است خمش با غصه دارم این خونه رو تمیز میکنم آخه خونمو دوست دارم . نمیدونم چیکار کنم تورو خدا یکی پیدا بشه به من بگه که چیکار کنم. خواهشا بهم نگید که برو پتیین و عذر خواهی کن چون این یه کار اصلا برام مقدور نیست. دارم از غصه دق میکنم
سلام
حالا ک خونه جور شده تو داری نه میاری
ی پیشنهاد
ناراحت نشو
پیش ی روانشناس برو
تو تصمیمهات اراده نداریا
این بعدا مشکل ساز میشه برات
ببین فاطمه جون من یه جورایی تو منگنه موندم که گفتم باید از این خونه بریم راستش دلم که اینو نمیخواست از یه طرف کارهای پدر شوهرم که همش زنگ میزد به عموم و گزارش زندگی منو میداد که هنوزم دست از این کاراش برنداشته و همین هفته پیش زنگ زده بازم. با اینکه میدونم ما سر این موضوع دعوا میکنیم ولی باز این کار او داره ادامه میده. و از طرفی هم اون دعوای آخرمون که خیلی وحشتناک بود باعثشد من بگم باید خونمونو عوض کنیم. الان هم نمیدونم باید چیکار کنم فقط اینو بهم بگید که الان چیکار کنم برم ؟ وگرنه خودم تصمیم دارم به خاطر بعضی اخلاق هام برم پیش یه دکتر که کمکم کنه تا اصلاحشون کنم
حالا ک خونه جور شده برو ، دوری و دوستی.
اما قبل از رفتنت از پدرشوهر و مادرشوهرت عذرخواهی و تشکر کن
مثلا بگو ببخشید ک تاحالا مزاحمتون شدیم و ممنون بابت خونه و حلالم کنید
نزارید این کینه ادامه پیدا کنه وقتی خونه جدیدت رفتی به سلامتی همچی را چیدی و خستگیت در رفت خودت زنگ بزن و پدرو مادر شوهرت را دعوت کن
گذشت و محبت باعث بزرگیت میشه
اینبار به حرفم گوش کن اگه ضرر کردی هرچی دلت خواست بهم بگو
یعنی میگی برم بهتره؟
اره دیگه هیچ راهی جز رفتن نداری
اگه نری ک بدتره
میگن همش ناز و ادا بود
چند نکته،
یکی اینکه عسل خانم شما حاضر نیستی از غرورت بگذری دوس داری بقیه غرورشونو بشکنن تا شما به خواستت برسی.
راجب خانواده شوهرت پیش داوری میکنی که آره میان پشت سرت حرف میزنن..تا بوده مردم پشت سر هم حرف زدن..پشت سر خدا هم حرف میزنن چه برسه بنده خدا.
میگی دخترت با چند تربیت بزرگ میشه، خودتو گول میزنی، چون رفت و آمد هرچقدرم زیاد باشه با کنترل پدر و مادر اصلی بچه تربیت میشه، پدر و مادر و مدرسه و جامعه که میشه پدربزرگ مادربزرگ و با تاثیر کمتر فامیل.
اینکه به فرض شما میری کمک مادرشوهرت با اینکه گفتی ازت نمیخوان، این لطف تو رو میرسونه نه اینکه برده و کلفت اونا به حساب میای.
کلا خواهر عزیز تا کنترل رو فکر و خیالهای بسیارت و پیش داوری هات نداشته باشی زندگی خوبی نخواهی داشت.
تازه الان دارم متن پستتون رومیخونم خیلی متاثر شدم منم با نظر دوستان موافقم .حالا که خونه اتون جور شده بهتره مستقل بشید اولاش سخته ولی از همه توهینا وفحشا وحرفایی که توخونواده خودت و شوهرت هست خلاص میشی ممکنه بعداز بهبود وضع مالیتون بتونید خونه ای مثل خونه قبلیتون که پیش پدر شوهرتون داشتید بخرید خوشبخت وموفق باشی عزیز
آموخته ام که:خدا عشقست و عشق تنهاخداست!
آموخته ام: وقتی ناامید میشوم خدا،با تمام عظمتش،عاشقانه انتظار میکشد،دوباره به رحمتش امیدوارشوم!
آموخته ام: اگر تاکنون به آنچه خواستم نرسیدم،خدا برایم بهترش را درنظر گرفته!
سلام. اومدم که بگم به همه دوستای عزیزم که واقعا ممنونم از همتون برای راهنمایی هاتون. الان که دارم مینویسمخیلی خوشحالم و بزرگترین نعمت دنیا رو دارم و اونم اینه که پیش دخترم و همسرم خوابیدم و واقعا خدامو شکر میکنم. دیگه تصمیم آخر رو گرفتم و از امروز شروع کردم به جمع آوری وسایل ها که ایشالاه بریم خونه جدید و در کنار همسرم و دخترم خوشبخت زندگی کنم. شاید شرایط جدید یه خورده برامون سخت تر باشه ولی امشب با همسرم کلی حرف زدیم و به هم قول دادیم که از این به بعد در کنار هم باشیم تا بتونیم زندگیمونو بسازیم. شما هم برامون دعا کنید تا خوشبخت بشیم و قدر همدیگرو بدونیم. همتونو دوست دارم. شبتون خوش
خوشحالم که کار درست رو انجام دادی. برات بهترین ها رو آرزو دارم
سلام
انشا الله خوشبخت بشین......
خیلی خوشحال شدم به طوری که الان اشک تو چشام جمع شده
در پناه حق
ویرایش توسط erfani : 07-10-2015 در ساعت 07:51 PM
تا حدی خوندم دوست عزیز
همین که کنار هم هستین بهترین خوشبختی هست...... نا شکری نکنید
من حاضرم همه داراییم رو بدم ولی خونوادم مثل قدیم کنارم باشن و با حداقل زندگی کنم
سلام شما واقعا توقعت خیلی بالاس.خیلی.خیلی.هم خدا رو میخوای هم خرما.اگه دوس داری تموم شه یکم بساز.سازگاری وگرنه به اتفاق بچه خونه پدرتون بمونید یا برید خونه پدرشوهر.چون هیچ رقمه کوتا بیا نیستی
در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)