تجاوز

[هستي يگانه]

فكر كنم اصلا مشكلت يه چيز ديگست؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ ؟؟؟؟؟

اينهايي كه تو گفتي كه مشكلي نيستش!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!! !!!!!!!!!

من اگه دستم بهت مي رسيد يه مشت محكم ميزدم در دهنت حال بياي.

اخه بچه جون هر چيزي ميگن چيز ديگه اي ميگي تو .اگه بري تك تك همين اسمهايي كه تو رو راهنمايي كردن تو اينجا بخوني ومشكلاتي رو كه تو اينجا نوشتن رو بفهمي بخودت ميخندي كه چرا من به اينها ميگم مشكل؟چرا وقتي يه خداي بزرگي دارم اينهمه استرس و عذاب وجدان دارم.

[s.k]

بلند شو
ایستادن کسی که زمینش زده اند
از کسی که به زور سرپایش نگه داشته اند
زیباتر است..

[yahoo]

فكر كنم اصلا مشكلت يه چيز ديگست؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ ؟؟؟؟؟

اينهايي كه تو گفتي كه مشكلي نيستش!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!! !!!!!!!!!

من اگه دستم بهت مي رسيد يه مشت محكم ميزدم در دهنت حال بياي.

اخه بچه جون هر چيزي ميگن چيز ديگه اي ميگي تو .اگه بري تك تك همين اسمهايي كه تو رو راهنمايي كردن تو اينجا بخوني ومشكلاتي رو كه تو اينجا نوشتن رو بفهمي بخودت ميخندي كه چرا من به اينها ميگم مشكل؟چرا وقتي يه خداي بزرگي دارم اينهمه استرس و عذاب وجدان دارم.

سلام
برای قضاوت در مورد راه رفتن فردی .....باید چند قدم با کفش های او راه رفت.
شما اگر در کودکی مورد تجاوز قزاز میگرفتید
الان چه احساسی داشتید؟

[هستي يگانه]

قبول دارم سخته!
ولي من منظورم توهين به ايشون نبود همه كاربران ميگن خدا بزرگه ميگه نه من عذاب وجدان دارم .
ما ادمها همه گناهكاريم هيچكدوممون معصوم نيستيم وهيچكسي هم نيست كه اصلا مورد اذيت قرار نگرفته باشه. هميشه بايد بخدا توكل كرد و گفت خداي بالاي سرم بزرگتر از اينهاست . . .

[RezaCxx]

به قرآن من تویه دوران کودکی به خاطر زیبایی که داشتم همه جذبم میشدن ولی خانواده خیلی از هم پاشیده ای داشتیم ، نه مادر بالایه سرم بود و نه پدر

حتی یادم میاد که اول دبستان رفتم ساندویچ بخرم اما فروشنده منو برد پشت یخچال و دستمالی و ... کرد منم به خاط ترس از مادر و... هیچی نگفتم ولی از ترس دیگه به بوفه نمیرفتم

همیشه کتکم میزدن و خیلی تو سری بهم میزدن..همیشه حرفام رو با کتک خفه میکردن

پسرایه فامیل هم از یه طرف.....

الان با اینکه 25 سالمه ولی خیلی شکسته شدم و نمیتونم راحت بشم

تنها رویایی که دارم اینه که با یه دختر خوب ازدواج کنم و یه زندگی آروم و گرم داشته باشم ولی این عذاب وجدان نمیزاره

همش به خودم میگم اگه همسرم بفهمه دیگه نباید زنده بمونم و...

نمیتونم زندگی رو تحمل کنم

سلام به نظر من یه هدف داشته باش . اگر نظر من رو میخوای از این شهر یا کشور برو و مهاجرت کن و همه اون خاطرات رو از بین ببر . از اون ادم ها دور شو . پول هات رو جمع کن و برای راحتی خودت از اون شهر یا کور مهاجرت کن . از اون ادم ها که دور باشی خاطرات و گذشته ها فراموش میشه . بعد از مدتی هم با دختر خوبی ازدواج کن و تشکیل خانواده بده .

[ایناز]