مشکلات مالی دوره عقد

[badbakht2]

سلام

من یه پسر 24 ساله هستم
الان 8 ماهه عقدم
زنمو دوست دارم
تز ابتدا زنم میدونست من هیچی جز یه کت و شلوار ندارم

بابام و مامانم توی خاستگاری گفتند مت پشتشیم و خونه براش میگیریم و همین دو تا بچه رو داریم و ...

حالا خانوادم به شدت از مادر زنم نفرت دارند البته اون هم خیلی دهن بینه و زنمو تحت شدیدترین فشارها گذاشته که چرا من اینجورم

بابام ماشین داره و مادر زنم گیر داده به زنم که شوهرت باید با ماشین بیاد سراعت و ببره تورا یا پدر شوهرت باید بیاد

مادر زنم میخواد با من کلاس بذاره البته من بی پول هستم ولی قابلیت هایی دارم که میشه گلاس گذاشت

وقتی میرم اونجا با یه من عسل نمیشه خوردش

من بیچاره تا حد کارگری هم رفتم منی که ......

زنم هم کلا نظرات اونو به من تحمیل میکنه

احتراممو دیگه نداره و همش توی روم وای میسه

از خودکشی میترسم وگرنه به قرآن مرگ بهتره

بابام اینا هم پشتمو خالی کردند و نمیخواند عریسی بگیرند از این طرف زنمو چیکار کنم

اصلا دارم میمیرم

یه مرگ راخت پیشنهاد کنید

[خليلي]

سلام دوست عزيز
نوع ديدتو عوض كن.براي گرفتن بهترين تصميم بايد فكرت كار كنه پس اول آرامشتو حفظ كن وگرنه موفق نميشي.بايد بدوني زندگي بالا و پايين داره.شايد كار مادرت واسه ي اينه تا بخانواده همسرت بگه هرچي كه اونا ميگن قرار نيست بشه.براي اين موضوع با مادرت صحبت كن و بپرس هدفش چيه؟هيچ مادري بده فرزندشو نميخواد.بايد قبول كني كه در زندگي معمولا بيشتر تصميم ها رو شوهر و خانواده اون ميگيره.ولي لي اين به معناي حكومت نيست. همسرت بايد متوجه بشه كه نبايد زندگيتونو فداي زياده خواهي و احيانا كلاس گذاشتن مادرش كنه چون اون از اول اينو ميدونست كه حوزه مالي تو چيه . عجله زياد براي عروسي نكن تا زماني كه اين شرايط روبراه بشه چون زندگي متاهلي موانع زيادي داره كه با استقلال بايد با خيلياشون مواجه بشي.بايد خودتو آماده كني و بدون بهترين دوست و ياورن خانمته.از مشاورين خانواده حتما بهره ببر

[خليلي]

با اين اسم پروفايل نشون ميدي يكم در اميد داشتن به فضل خدا ضعيفي.توكل كن...
توي زندگي طوفان زياده و اصلا براي اينه كه زندگي مزه داره.

[badbakht2]

از همه ممنونم و این که وقت گذاشتین

مادرم میگه پول نداریم عریسی بگیریم .. در ضمن خود خانوادم گفتند سرویس چوبش رو ما میگیریم

حالا همش دعوا و کش مکش داریم

اگه نمیخواستند بگیرند اول میکفتند

به من میگفتند زن نگیر نداریم به قرآن قسم نمیگرفتم

[naghme]

سلام

دوست خوبم آرامش خودتو حفظ کن

درسته الان در شرایط مناسبی نیستی اما شما و همسرت باید سعی کنین باهم این بحرانو مدیریت کنین

واقع بینانه با هم فکر کنین با شرایط موجود چه انتظاراتی میتونه برآورده بشه و درمورد اینکه چه خرجایی اولویت داره تصمیم بگیرین

درسته که نظر و حضور خانواده هاتون خیلی مهمه، اما مهمتر اینه که شما دونفر پشت همو داشته باشین و نذارین شرایط مالی و اختلاف خانوادها همه چیرو بهم بریزه

اوایل ازدواج استرس و کشمکش خانواده ها برای خیلی از زوجها وجود داره، اما شما درکنارهم میتونین از پسش بر بیان، راهشم اینه که هر دو طرف باید یکم از انتظاراتش کم کنه و کوتاه بیاد

آرامش،
توکل،
برنامه ریزی
تلاش

[خليلي]

با خريد سرويس چوب آيا همه مشكلات تموم ميشه؟
آيا موانع ديگه اي براي شما بوجود نمياد؟
در همه ازدواجها اين موضوعات هست.اينو تو بخر.اونو من نميخرم ...
عروس فلان اينو داره ما نداريم...
داماد فلاني اينجوري براي ماه بايد اينجوري باشه...
پيشنهاد ميكنم از حاشيه هاي اين چنيني دوري كنيد.دست همسرتو بگير برين بيرون و خوب باهاش صحبت كن.بگو در طوفان زندگي هرچي ناخداي خوبي باشي باخدا نباشي هيچ موفقيتي رو بدست نميارين.اول همسرتو با خودت همراه كن بهش بگو دوستش داري و همه ي اين مشكلاتو بخاطر اون تحمل ميكني.پيشنهاد ديگه من اينه كتاب آنچه مردان بايد در مورد زنان بداند اثر باربارا دي آنجلس بخون.و ميتوني كتاب آنچه زنان بايد در مورد مردان بداند رو با همين نويسنده به همسرت هديه بدي...
از حاشيه هاي بين خانوادها فاصله بگير.حالا يا عروسي ميگيرن يا نميگيرن.يا سرويس ميخرند يا نميخرند.فعلا مهمتر تو و زنتي كه هم فكر بشين.
از طرف ديگه تازه 8 ماهه عقد هستيد و اصلا دير نشده براي عروسي.تا 26 سالگي حداقل جاداري.پس با فكر و توكل بخدا جلو برو

[reza1]

سلام دوست عزیز

طبق گفته دوستان سعی کنید اول آرامشتون رو حفظ کنید

از کاه کوه نسازین ، زندگی سختی داره دیگه . . . بدون سختی و مشکل که نیست

درسته هر کس حرف خودشو میزنه و به شما توجه نمیشه ، اما با ناراحتی و عصبانیت هم مشکلی حل نمیشه

شما سعی کن با سیاست های خودتون هر دو طرف رو تحت کنترل خودتون در بیارین ، هر چقدر هم که گوش شنوا نداشته باشن میتونید نرمشون کنید

همسرتون هم باید بکشید طرف خودتون و بهش یاد بدین که نه خانواده پدری شما و نه خانواده خودش حق دخالت توی زندگی شما رو ندارن ، مشکلاتتون رو باهم دیگه حل کنید ، با حرف زدن و آرامش

به همسرتون بگین که از این به بعد شما دوتا با هم یک خانواده هستین و باید برای همدیگه تلاش کنید ، سعی کنید وقت بیشتری برا صحبت کردن با همسرتون بزارین تا از این نظر پیش شما ارضا بشن و مسائل زندگی رو جایه دیگه مطرح نکن

پدر مادرتون هم شاید یکم سخت گیری میکنن و بدقولی اما اونا رو هم با زبون شیرین و نرم میتوین با همدیگه کنار بیاین ، هر چی نباشه شما فرزندشون هستین و شما رو دوست دارن ، اونا بهترین ها رو برای فرزندان نشون میخوان

با صبر و حوصله و حفظ آرامش به زندگیون جهت بدین

به توصیه های بقیه دوستان هم توجه کنید

[رهگذر زندگی]

سلام زندگی خیلی بالا پایین داره از الان هنوز با اولین گرفتاری حرف از خودکشی میزنی تو الان مرد خونه ای ستون خونه که سست بشه کم کم خونه اوار میشه روتون از این مشکلات همه دارن بخدا ما هم اول زندگیمون خیلی مشکلات مالی داشتیم مثل شما ولی مهم تر از هرچیزی تویی و خانومت بقیه همش برای اینکه خودشونو ثابت کنن وو تو چشمم باشن و از فامیل کم نیارن حرف زیاد میزنن و فشار میارن خانواده های ما هم سر گرفتن عروسی خرید عروسی سرویس طلا چوب ... کلی بحث میکردن ولی من و همسرم پشت هم بودیم لحظه ای نزاشتم شوهرم غصه بخوره یا شوهرم نزاشت من ناراحت باشم الانم خداروشکر داریم زندگیمونو میکنیم فقط مواظب باش تحت تاثیر حرفای بقیه قرار نگیرید وگرنه با یکم صبرو توقع کمتر میتونی بری سرخونه زندگیتون اینقدر هم از الان ناامید نباش برا زندگیت تلاش کن.خوشبخت باشی.

[مهری7391]

منم مشکلی دارم.میتونم مطرح کنم؟

[مهری7391]

من الان عقد کرده هستم...
همسرم با کوچکترین بی توجهی و مخالفت سریع عصبانی میشه یا اعصابش خرد میشه و بدرفتاری و بی محلی میکنه.بعد میگه من بدبختم و هیچکس پشت من نیست و ...
الانم با خواهر من لج افتاده که وقتی من میام چرا اخم و تخم میکنه...یعنی واقعا از کاه کوه میسازه.
به نظرم ایشون مشکل روانی دارن.درسته؟
واقعا خسته شدم...هفته ای یکبار دوبار جنگ و دعوای اساسی داریم.همه چی به هم ریخته.توروخدا کمکم کنید...

[farokh]

سلام
من یه پسر 24 ساله هستم
الان 8 ماهه عقدم
زنمو دوست دارم
تز ابتدا زنم میدونست من هیچی جز یه کت و شلوار ندارم
بابام و مامانم توی خاستگاری گفتند مت پشتشیم و خونه براش میگیریم و همین دو تا بچه رو داریم و ...
حالا خانوادم به شدت از مادر زنم نفرت دارند البته اون هم خیلی دهن بینه و زنمو تحت شدیدترین فشارها گذاشته که چرا من اینجورم
بابام ماشین داره و مادر زنم گیر داده به زنم که شوهرت باید با ماشین بیاد سراعت و ببره تورا یا پدر شوهرت باید بیاد
مادر زنممیخواد با من کلاس بذاره البته من بی پول هستم ولی قابلیت هایی دارم که میشه گلاس گذاشت
وقتی میرم اونجا با یه من عسل نمیشه خوردش
من بیچاره تا حد کارگری هم رفتم منی که ......
زنم هم کلا نظرات اونو به من تحمیل میکنه
احتراممو دیگه نداره و همش توی روم وای میسه
از خودکشی میترسم وگرنه به قرآن مرگ بهتره
بابام اینا هم پشتمو خالی کردند و نمیخواند عریسی بگیرند از این طرف زنمو چیکار کنم
دارم میمیرمیه مرگ راخت پیشنهاد کنید

خب در اولین اقدام باید کاری رو برای خودت فراهم کنید تا بتونید در سایه اون استقلال مالی هم داشته باشید

چون صریح و رک به شما میگم بدون داشتن کار و پول زندگی در سرازیری نابودیه پس مشکل رو ریشه ای حل کنید

مشکل شما با خودکشی درست نمیشه بلکه با کار درست میشه و میتونید از یک کار آزاد شروع کنید

به هرحال اینو باید میدونستید که ازدواج بدون داشتن کار و استقلال مالی کاری اشتباه بوده و باید برای نگه داشتن زندگی

حرکتی در این مورد انجام بدید

[خليلي]

من الان عقد کرده هستم...
همسرم با کوچکترین بی توجهی و مخالفت سریع عصبانی میشه یا اعصابش خرد میشه و بدرفتاری و بی محلی میکنه.بعد میگه من بدبختم و هیچکس پشت من نیست و ...
الانم با خواهر من لج افتاده که وقتی من میام چرا اخم و تخم میکنه...یعنی واقعا از کاه کوه میسازه.
به نظرم ایشون مشکل روانی دارن.درسته؟
واقعا خسته شدم...هفته ای یکبار دوبار جنگ و دعوای اساسی داریم.همه چی به هم ریخته.توروخدا کمکم کنید...

سلام بهتره توی یک پست جدا بیای یا از مدیر محترم تقاضای انتقالو دارم.از طرف دیگه باید مشکلتو کامل و صادقانه بگی تا ذوستان کمک کنند

[prv]

سلام

من یه پسر 24 ساله هستم
الان 8 ماهه عقدم
زنمو دوست دارم
تز ابتدا زنم میدونست من هیچی جز یه کت و شلوار ندارم

بابام و مامانم توی خاستگاری گفتند مت پشتشیم و خونه براش میگیریم و همین دو تا بچه رو داریم و ...

حالا خانوادم به شدت از مادر زنم نفرت دارند البته اون هم خیلی دهن بینه و زنمو تحت شدیدترین فشارها گذاشته که چرا من اینجورم

بابام ماشین داره و مادر زنم گیر داده به زنم که شوهرت باید با ماشین بیاد سراعت و ببره تورا یا پدر شوهرت باید بیاد

مادر زنم میخواد با من کلاس بذاره البته من بی پول هستم ولی قابلیت هایی دارم که میشه گلاس گذاشت

وقتی میرم اونجا با یه من عسل نمیشه خوردش

من بیچاره تا حد کارگری هم رفتم منی که ......

زنم هم کلا نظرات اونو به من تحمیل میکنه

احتراممو دیگه نداره و همش توی روم وای میسه

از خودکشی میترسم وگرنه به قرآن مرگ بهتره

بابام اینا هم پشتمو خالی کردند و نمیخواند عریسی بگیرند از این طرف زنمو چیکار کنم

اصلا دارم میمیرم

یه مرگ راخت پیشنهاد کنید

شما اولین نفری نیستی که تو دوران عقد با این مشکلات رو به رو هستی

معمولا خانواده عروس و داماد سعی می کنند با مادیات، خوب بودن عروس یا دامادشون رو به اقوام نشون بدن و ثابت کنن.

حتی کسانی هم که مشکل مالی ندارن بازم تو دوران عقد دچار مشکل میشن و خیلی از مسائل که شما خودت بهش آشنا هستی براشون پیش میاد

اولا شما باید سعی کنی خودت و همسرت رو جدا از مشکلتات خانواده ها بدونی

و واقعا به همسرت نشون بدی که دوستش داری و سر این مسائل زیاد باهاش بحث نکن که جبهه بگیره و ازت دلخور شه

اگر دلش رو به دست بیاری اون هم می تونه مشکلات رو تحمل کنه ولی اگر باهاش بحث کنی ناراحتیش بیشتر میشه و ممکنه سر لج بیافته.

شما دو نفر الان بین خانواده هاتون گیر افتادین، به همسرت این موضوع رو بگو که این زندگی شما هستش و نباید اجازه بدین نظر دیگران اینقدر رو زندگی تون تاثیر بذاره و باعث شه شروع زندگی با ناراحتی باشه.

[سمیه ه]

سلام برادر دنیا که به آخر نرسیده یه کم شهامت داشته باش آدم اگه مسئولیت پذیر باشه کار هست فقط کسی خودش نخواد تازه اول راهید که ولی سعی کن رو پای خودت بایستی چشمت دنبال کمک دیگران نباشه خدا بزرگه به موقع همچی درست میشه فقط باید خودت رو به خدا نشون بدی .خدا بزرگه. انشاله درست میشه بشرطه تلاشتون .

[badbakht2]

دوست عزیزی که میگید استقلال مالی داشته باش

من دوتا لیسانس دارم
لیسانس آبکی و الکی ندارم و واقعا در عمل میشه بهم گفت مهندس

رفتم کل شرکتهای شهرمون برای کارگری و همه با توهین هم شده ردم کردند

مغازه زدم و دفتر که اماکن اومد گفت جواز نداری بیا 1 تومن بده بگیر

رفتم کارگری سر میدون 2 بار خواستند 10 بار کسی نبرد منو

بابای محترم من فقط لاف زد که اگه شده ماشینمو میفروشم و بهترینا را برات تهیه میکنم مگه چندتا پسر میخوایم زن بدیم

حالا بدترین درد من اینه که زنم که عشق منه به قیمت جشن عروسی و سرویس چوب قیمت بالا منو میفروشه

حالا دیگه اون باید بگه من شوهرمو میخوام ولی نمیگه

اون منو بدون جشن عروسی و سرویس چوب نمیخواد

گفت اگه نگیری منم مهرتو از دلم بیرون میکنم

شما بگید چه کار کنم؟

[prv]

شما دو راه دارید:

1. اینکه صبر کنید تا شرایط مالی شماخوب بشه بعد جشن عروسی بگیرید.

2. همسرتون قانع کنید که توانایی مالی در حد انتظارش ندارید. چون اگر تو این شرایط ازدواجم کنید، بعد از ازدواج با توقعات جدید می خواهید چه کار کنید.

سعی کنید از یک مشاور یا فرد مطمئن از آشنایان یا اقوام کمک بگیرید تا مشکل شما رو حل کنه.

[fateme.68]

دوست عزیزی که میگید استقلال مالی داشته باش

من دوتا لیسانس دارم
لیسانس آبکی و الکی ندارم و واقعا در عمل میشه بهم گفت مهندس

رفتم کل شرکتهای شهرمون برای کارگری و همه با توهین هم شده ردم کردند

مغازه زدم و دفتر که اماکن اومد گفت جواز نداری بیا 1 تومن بده بگیر

رفتم کارگری سر میدون 2 بار خواستند 10 بار کسی نبرد منو

بابای محترم من فقط لاف زد که اگه شده ماشینمو میفروشم و بهترینا را برات تهیه میکنم مگه چندتا پسر میخوایم زن بدیم

حالا بدترین درد من اینه که زنم که عشق منه به قیمت جشن عروسی و سرویس چوب قیمت بالا منو میفروشه

حالا دیگه اون باید بگه من شوهرمو میخوام ولی نمیگه

اون منو بدون جشن عروسی و سرویس چوب نمیخواد

گفت اگه نگیری منم مهرتو از دلم بیرون میکنم

شما بگید چه کار کنم؟

سلام
به نظر خودتون همسر شما ک الان این حرف را میزنه فردا زن زندگی میشه؟!
اصلا پدر شما ی عروسی مفصل و سرویس چوبی عالی خرید و رفتین سر خونه زندگیتون ، بعدش اون هر دفعه بگه اگه فلان کار را کردی یا فلان چیز را خریدی من دوستت دارم وگرنه هیچ مهری بهت ندارم بازهم پدرومادرت باید زندگیت را بچرخونن زندگی هر کسی کم و کاستی و مشکلاتی داره و زن و شوهر باید دست تو دست هم مشکل را حل کنن
بهتره با همسرتون به ی مشاوره مراجعه کنید ک ببینید اصلا همسر شما به درد زندگی میخوره؟!
همسر شما یا خیلی بچه اس یا خیلی افکار بچگانه دارد واقعیت زندگی زناشویی فراتر از اینهاست و مهرومحبت مسافر نیستن ک الان سوار قلبت شده و 2ساعت بعد پیاده اش کنی
بخاطره علاقه الانت آیندهه ات را تباه نکن عقلانی تصمیم بگیر

[گلی29]

سلام منم مثل شما مشکل داشتم ولی فرق من اینه که به حرف کسی گوش نمیکردم مادرم به شدت خسیس و پول پرسته خودش حاظر به هیچ خرجی نبود ولی توقع آنچنانی از شوهرم داشت برا همینم من بدون عروسی و یه جهیزیه مختصر که همون وام ازدواج بود زندگیمو شروع کردم شمام سعی کن دل همسرتو بدست بیاری حساب مادر زنتو از زنت جدا کن و بهش ثابت کن که ارزش داری به خاطرت از خیلی مادیات بگذره باور کن منو شوهرم از طرف خانواده هامون حمایت نشدیم ولی خدا حمایتمون کرد

[badbakht2]

من به قرآن حرف همه رو قبول دارم

مشکل اینجاست که زنم دم از سازش میزد حالا گیر سه پیچ داده به عروسی

باهاش آروم حرف زدم و به آرامش دعوتش کردم و گفتم عشقم دلیلت برای عروسی چیه؟ نمیشه بریم مشهد؟

داد زد و گفت من آرزو دارم لباس عروسی بپوشم و حنابندون بگیرم چرا اون فلانی بگیره تازه طلا که دوران عقد برام نگرفتید مگه دختر گدا گرفتی

من توی روی مردم باید عروسی بگیرم. بابات داره باید بگیره

ولی غافل از اینه که بابام فعلا هیچی نداره و راست میگه... چون واقعا الان نداره گوشت بگیره برا خونمون

بهش گفتم عشقم باشه عروسی خونمون میگیریم بزرگه 300 متره خونه همسایه هم هست گفته میدم

باز میگه من بیام تو خونه مثل دهاتیا عروسی بگیرم آره آره احمد برو که پشت زنت نیستی خیلی پستی


دیگه من باید چه کنم با این زن؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

[Reepaa]

سلام
نمیدونم والا این خانواده ها چرا چشماشون و بستن اما شمام آروم باش و زود جا نزن
خودکشی و مرگ و همه اینا هنوز زود ه ایشا.... برو تو دل زندگی مشترک بعدش کم کم عادت میکنی به این مشکلات

این خانم روز اول به شما گفت قانع هستن و توقع آنچنانی ندارن
ولی آلان میگید عوض شدن
این تغییر ناگهانی رو چجوری توضیع میدن ؟؟؟باهاش حرف زدی راجب این موضوع ؟