با سلام و خسته نباشید.من پسری 30 ساله هستم ، که 4 سال هست با یک خانوم یک دوستی خیلی سالمی داشتم و از 2 سال پیش تصمیم به ازدواج گرفتیم ،دوستی ما از اینترنت شروع شد.من متولد شمالم ولی الان تهران زندگی میکنم و خانوم متولد اراک هستند و دانشجوی تهران، اما با مخالف شدید خانوادم روبرو شدم .من دارای تحصیلات فوق لیسانس هستم که 3 سال در شهر مشهد خوابگاه بودم و 1/5 سال هم در اهواز سرباز بودم و الان 1 سال هم هست که شاغلم .و همه شرایط ازدواج رو هم دارم . متاسفانه به دلیل اختلافات خانوادگی که توی فامیل پیش اومده خانواده 6 نفری ما (پدر مادر 2 خواهر ، من و برادرم )با همه فامیل پدری قطع رابطه کرده و از طرف مادری هم هیچ فامیلی رو نداریم و همه فوت کردن . برای همین معاشرت فامیلی خیلی خیلی کمی داریم .توی خانواده ما حرف اول و آخر رو مادر و مخصوصن پدرم میزنه و احترام توی خونه ی ما یعنی فرمانبرداری مطلق ، تا زمانی که ما ، 4 خواهر و برادر به حرف پدر و مادرمون گوش بدیم از نظر اونا خیلی بچه های خوبی هستیم در غیر این صورت تبدیل میشیم به یک آدم ناسپاس.متاسفانه پدر و مادرم اصلن نمیتونن قبول بکنن که ما بزرگ شدیم و من با این سن و این همه تجربه دور بودن از خانواده به درجه ای از رشد عقلی رسیدم که بتونم بدون در نظر گرفتن احساسات ، به صورت عاقلانه برای خودم همسر انتخاب بکنم.البته مخالفت اونا با ازدواج من سه دلیل داره : 1- چون ما هیچکسو نداریم مادر و پدرم از ازدواج کردن ما میترسن ، مینرسن بیشتر تنها بمونن. و اصلن دوست ندارن که ازدواج بکنیم .در صورتی که میدونن من چقدر دوستشون دارم و چقدر بهشون احترام میذارم و همیشه به مادرم میگم که حتی با ازدواج کردنم، من همیشه پسر شما هستم و هیچ تغییری توی وظیفه شناسی و احترام من نسبت به اونا پیش نمیاد.2- اینکه پدر و مادرم کاملن روی ما احاطه و سلطه دارن و میترسن با ازدواج کردن ما این احاطه و سلطه مطلقشون رو ازدست بدن برای همین اصلن به ازدواج ما فکر نمیکنن چون من 1 برادر دارم که از خودم 1 سال بزرگتره از لحاظ مالی در سطح خیلی خوبی قرار داره و حتی 1 بار هم براش خواستگاری نرفتن و اینکه این حس رو دارن که ما بچه ها همیشه باید در خدمتشون باشیم و استدلالشون اینه که ما 30 سال برای شما زحمت کشیدیم و الان نوبت شماست ! در صورتی که خدا رو شکر نه از لحاظ مالی و نه از لحاظ جسمانی هیچ مشکلی ندارند!3- سوم اینکه این خانوم رو من خودم انتخاب کردم . که البته 2 تا مشکل اول خیلی حادتر و جدی تر هستند.چون خانومی که من انتخاب کردم دانشجوی فوق لیسانس هستن.، شاگرد اول دانشگاهشون هستند و رتبه دو رقمی توی کنکور آوردن و استاد دانشگاه هستند.از لحاظ مالی متوسط هستند که در حد خانواده ما هستند و خانواده خیلی خوب و محترمی دارند و تقریبن همه اعضای خانوادشون دارای تحصیلات عالیه در سطح بالا هستند.من 2 ساله دارم در مورد ازدواج با مادرم صحبت میکنم دفعه اول با من 2 ماه قهر کرد و حاضر نشد باهام صحبت کنه که من اون موقع سربازی بودم و چون میدونه که من چقد دوستش دارم ، برای اینکه منو تحت تاثیر قرار بده همش گریه می کرد!! وصیت نوشت !! و طوری جو سازی کرد که به خاطر این کار من داره بیماری سرطان میگیره و رفت آزمایش سرطان داد که خدا رو شکر منفی بود.من ا و ین خانوم هم رو با عقل انتخاب کردیم اما الان هم عقل توی انتخابمون دخیلیه هم عشق و احساس شدیدی که بهم داریم .و دلایل غیر منطقی که مادرم و خانوادم برای ازدواج نکردن با ایشون میارن اصلن برام قابل قبول نیس، اینکه من نمیتونم خرج زندگی رو بدم ، در صورتی که من شاغلم . اینکه با این خانوم دوست بودم . اینکه الان آمار طلاق رفته بالا و خلاصه اینکه دلایلشون واقعا غیر منطقیه ، چون شخصی که من انتخاب کردم واقعن مورد مناسبی هست .ایشون 2 ساله که رسمن به پای من نشسته و البته چون توی شهرستان زندگی میکنه و خانواده مذهبی داره خانوادش دائما دارن بهش فشار میارن برای ازدواج، از ناراحتیش خیلی ناراحتم و بیشتر از دست خانواده خودم شرمنده ام چون دارم تحقیر میشم با این رفتارشون. خانواده خانوم تا عید به من بیشتر فرصت ندادن برای اینکه برم خواستگاری و ازدواج بکنیم و من اصلن نمیتونم خانواده مو راضی بکنم از طرفی خانوادمو هم دوست دارم و نمیخوام حرمتشون شکسته بشه . قبلن چند بار به مشاور حضوری مراجعه کرد ولی جواب نگرفتم.خواهش میکنم کمکم کنید من و این خانوم واقعن هم رو دوس داریم اما رفتار خانوادم مانع ازدواج ما میشه . ما فقط یک زندگی سالم و آروم و ساده میخوایم.خواهش میکنم منو راهنمایی کنید