سلام . اميدوارم حوصله كرده و با خوندن مطالبي كه گفتم منو مورد لطف خودتون قرار داده،راهنمايي كرده تا بتونم مشكلو حل كنم. من 29 سالمه فوق ليسانس هستم و در يك ارگان بزرگ دولتي مشغول بكارم.يكسال پيش با دختري آشنا شدم كه 25 سالشه ، فوق ليسانس هست و در بازار آزاد مشغول بكار. پس از شناختي كه پيدا كرديم تصميم به ازدواج گرفتيم، در مرحله شناخت خانواده ها متوجه شدم كه خانواده مادر ايشون يعني دوتا از خاله ها و يك دايي دچار بيماري هستن كه خود ايشون هم اسم اون رو دقيق نميدونن ، چيزي شبيه به نرمي استخوان كه خاله ها پاهاشون كوتاه و پرانتزي و دايي ايشون نميتونن راه برن و از ويلچر استفاده ميكنن. بنظرم نوعي اختلال ژنتيكي هست. اين موضوع خيلي منو ناراحت كرد. بخاطر اينكه ميدونستم اگر خانوادم اين موضوع رو بفهمن با اين ازدواج مخالفت ميكنن. بهرحال به مادرم گفتم كه من با دختري آشنا شدم و ميخوام شما ايشون رو ببينيد. مادرم ايشون رو ديدند و از نظر اخلاقي ايرادي نگرفتن ولي از لحاظ ظاهري سليقه هاي من و مادر باهم مشترك نبود كه اون هم با گذشت زمان حل شد.بطوريكه در چندين بار ملاقات بسيار از اين دختر خوشش اومد مخصوصا از شخصيت و اخلاقش. زمانيكه به مرحله معرفي خانواده اين دختر رسيدم مادرم خانواده ايشون رو ميشناختن و در كودكي در محله خودشون با اين خانواده و بعضي از بچه هاي اونا هم بازي بودن. اين مسئله باعث شد كه مادرم با اين ازدواج مخالفت كنه. منظورم از مسئله همون مشكل بيماري و نقص فيزيكي اونهاست. خانواده مادر اين دختر 7 نفر هستن كه 3تا بچه اين مشكلو دارن و بقيه از نظر فيزيكي مشكلي ندارن.من بارها با مادرم حرف زدم ولي راضي نشدن. ميگن نميتونن با اين مسئله كنار بيان با روحياتشون سازگار نيست.مادرم بسيار عاطفي و حساس هستن. ميگن من يه پسر دارم و دلم نميخواد دختري رو به عنوان عروسم بگيرم كه خاله و داييش همچين مشكلي دارن.فردا بچه هاتون مشكل پيدا ميكنن. من خيلي تلاش كردم كه اونو متقاعد كنم، گفتم قبل از ازدواج مشاوره ژنتيكي و ازمايش ميديم اگر مشكلي بود ازدواج نميكنيم، ولي هيچ نتيجه اي نداشت متاسفانه زماني هم متوجه اين مشكل در خانواده اين دختر شدم كه رابطمون خيلي قوي و احساسي شده بود و واقعا همديگرو دوست دارييم. الان نميدونم چيكار كنم! روزوشبم بهم ريخته، بين روراهي بدي گير كردم .اگر بخوام با توجه به مخالفت خانواده اين رابطه رو تمام كنم كه هم ضربه روحي بدي به اين دختر زدم و هم خودم و از طرفي اگر بخوام ادامه بدم با اين شرايط نميدونم چيكار كنم. واقعا نميدونم اين چه امتحانيه كه خدا داره منو در اون قرار ميده !! نه راه پس دارم نه راه پيش. بدترين چيز اينه كه ندوني چيكار بايد بكني!لطفا راهنماييم كنيد.