نمایش نتایج: از 1 به 11 از 11

موضوع: مخالفت خانواده ها با ازدواج

1915
  1. بالا | پست 1

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Aug 2014
    شماره عضویت
    5717
    نوشته ها
    22
    تشکـر
    49
    تشکر شده 4 بار در 4 پست
    میزان امتیاز
    0

    مخالفت خانواده ها با ازدواج

    با سلام. دختری 21 ساله هستم که نزدیک 3 سال و در سال 90 با پسری که 2 سال از من بزرگتر است رابطه دارم.این اشنایی در دانشگاه شکل گرفت و ما هم رشته هم هستیم..هنوز چند ماه از ارتباط ما نگذشته بود که خانواده ها مطلع شدند. خانواده ی من اصرار داشتند که به خواستگاری بیاید و تمام کند اما خانواده ی ایشان به دلیل نداشتن کار و نرفتن سربازی و درس خواندن پسرشان امتناع می کردند..به هر حال انها نیامدند و ارتباط ما ادامه پیدا کرد..تا اینکه در سال 92 فقط برای اشنایی به خانه ی ما امدند و گفتند تا زمانی که پسرشان لیسانس را بگیرد ما صبر کنیم.. درهمان سال هم ما را برای عروسی دخترشان دعوت کردند و ما هم یکبار به خانه شان رفته ایم..این را هم بگویم که ما در دو شهر جدا از هم زندگی می کنیم و خانواده ی من هم از این بابت مشکل دارند اما من خودم مشکلی ندارم..ایشان اکنون لیسانس را گرفته و پارسال برای ارشد هم شرکت کرده و مطمئنا قبول می شوند..ما در این چند ماه گذشته مشکلات زیادی پیدا کرده ایم و سر هر چیز کوچکی بحث میکنیم و قهر و اشتی های فراوانی داشته ایم..همچنین امسال تا قبل ماه رمضون می خواستند برای خواستگاری بیایند که دایی ایشان فوت شد وگرنه الان عقد کرده بودیم..مشکل من قهر و اشتی های بینمان است و اینکه خانواده ی من کاملا راضی به این وصلت نیستند به دلیل دوری شهرها و اینکه انها اینقد امروز و فردا کردند...اما این را بگویم که من کاملا ایشان را شناخته ام و میدانم که مرا میخواهد و من هم او را دوست دارم ....شما بگویید که چه کنم.متشکرم

  2. بالا | پست 2

    عنوان کاربر
    کاربر ویژه
    تاریخ عضویت
    May 2014
    شماره عضویت
    3710
    نوشته ها
    9,699
    تشکـر
    4,204
    تشکر شده 10,202 بار در 5,111 پست
    میزان امتیاز
    21

    پاسخ : کمکم کنید...

    خب شما که همه حرفارو به این ختم کردید که ایشون شمارو خیلی دوست داره وشمارو میخواد

    پس در این مورد دیگه مشکلی نباید وجود داشته باشه ....

    ولی در مورد اختلافاتتون باید بگم که باید ببینی چه چیزی عاملاینکار میشه ...

    حالا یا نوع رفتار شما باعث میشه و یا اینکه از طرف خانواده اشتحت فشار قرار داره ...

    موضوع بعدی اینکه باید بتونی حمایت خانواده رو برای ازدواج جلبکنی ... حالا هم شما و هم خانواده پسر ...

    وگرنه در زندگی آینده با تاثیر منفی مخالفت ها و عدمپشتیبانیشون مواجه خواهید شد ...
    امضای ایشان

    خـــــدانـگهــــــدار


  3. 2 کاربران زیر از farokh بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  4. بالا | پست 3

    عنوان کاربر
    تیم مشاوره
    تاریخ عضویت
    Aug 2014
    شماره عضویت
    5400
    نوشته ها
    698
    تشکـر
    99
    تشکر شده 657 بار در 378 پست
    میزان امتیاز
    10

    پاسخ : کمکم کنید...

    نقل قول نوشته اصلی توسط نازنازی نمایش پست ها
    با سلام. دختری 21 ساله هستم که نزدیک 3 سال و در سال 90 با پسری که 2 سال از من بزرگتر است رابطه دارم.این اشنایی در دانشگاه شکل گرفت و ما هم رشته هم هستیم..هنوز چند ماه از ارتباط ما نگذشته بود که خانواده ها مطلع شدند. خانواده ی من اصرار داشتند که به خواستگاری بیاید و تمام کند اما خانواده ی ایشان به دلیل نداشتن کار و نرفتن سربازی و درس خواندن پسرشان امتناع می کردند..به هر حال انها نیامدند و ارتباط ما ادامه پیدا کرد..تا اینکه در سال 92 فقط برای اشنایی به خانه ی ما امدند و گفتند تا زمانی که پسرشان لیسانس را بگیرد ما صبر کنیم.. درهمان سال هم ما را برای عروسی دخترشان دعوت کردند و ما هم یکبار به خانه شان رفته ایم..این را هم بگویم که ما در دو شهر جدا از هم زندگی می کنیم و خانواده ی من هم از این بابت مشکل دارند اما من خودم مشکلی ندارم..ایشان اکنون لیسانس را گرفته و پارسال برای ارشد هم شرکت کرده و مطمئنا قبول می شوند..ما در این چند ماه گذشته مشکلات زیادی پیدا کرده ایم و سر هر چیز کوچکی بحث میکنیم و قهر و اشتی های فراوانی داشته ایم..همچنین امسال تا قبل ماه رمضون می خواستند برای خواستگاری بیایند که دایی ایشان فوت شد وگرنه الان عقد کرده بودیم..مشکل من قهر و اشتی های بینمان است و اینکه خانواده ی من کاملا راضی به این وصلت نیستند به دلیل دوری شهرها و اینکه انها اینقد امروز و فردا کردند...اما این را بگویم که من کاملا ایشان را شناخته ام و میدانم که مرا میخواهد و من هم او را دوست دارم ....شما بگویید که چه کنم.متشکرم

    عزیزم این قهر و اشتی همیشه وجود داره و نمیتونی دلیلی برای نگرانی شما باشه ...

    به هرحال دونفر از دوخانواده مختلف برای ازدواج اومدن و مسلما" در این وسط اختلافاتی خواهند داشت ...

    در مورد دوری هم یه جورایی حق دارن که نگران باشن ... چون تا وقتی که نتونید با هم مراوده و معاشرت داشته باشید

    نمیتونید به هم اعتماد کنید و تا اعتماد نکنید خانواده ها نمیتونن این ازدواج رو به صلاحتون ببینن ...

    به هرحال این مراحل رو باید بگذرونید و بتونید رضایت خانواده هارو جلب کنید ....

    خب دیگه هر کاری سختی خودشو داره و باید صبور باشی تا به هدفت برسی

  5. 2 کاربران زیر از Bita moein بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  6. بالا | پست 4

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Jul 2014
    شماره عضویت
    4839
    نوشته ها
    1,260
    تشکـر
    920
    تشکر شده 1,137 بار در 614 پست
    میزان امتیاز
    11

    پاسخ : کمکم کنید...

    نقل قول نوشته اصلی توسط نازنازی نمایش پست ها
    با سلام. دختری 21 ساله هستم که نزدیک 3 سال و در سال 90 با پسری که 2 سال از من بزرگتر است رابطه دارم.این اشنایی در دانشگاه شکل گرفت و ما هم رشته هم هستیم..هنوز چند ماه از ارتباط ما نگذشته بود که خانواده ها مطلع شدند. خانواده ی من اصرار داشتند که به خواستگاری بیاید و تمام کند اما خانواده ی ایشان به دلیل نداشتن کار و نرفتن سربازی و درس خواندن پسرشان امتناع می کردند..به هر حال انها نیامدند و ارتباط ما ادامه پیدا کرد..تا اینکه در سال 92 فقط برای اشنایی به خانه ی ما امدند و گفتند تا زمانی که پسرشان لیسانس را بگیرد ما صبر کنیم.. درهمان سال هم ما را برای عروسی دخترشان دعوت کردند و ما هم یکبار به خانه شان رفته ایم..این را هم بگویم که ما در دو شهر جدا از هم زندگی می کنیم و خانواده ی من هم از این بابت مشکل دارند اما من خودم مشکلی ندارم..ایشان اکنون لیسانس را گرفته و پارسال برای ارشد هم شرکت کرده و مطمئنا قبول می شوند..ما در این چند ماه گذشته مشکلات زیادی پیدا کرده ایم و سر هر چیز کوچکی بحث میکنیم و قهر و اشتی های فراوانی داشته ایم..همچنین امسال تا قبل ماه رمضون می خواستند برای خواستگاری بیایند که دایی ایشان فوت شد وگرنه الان عقد کرده بودیم..مشکل من قهر و اشتی های بینمان است و اینکه خانواده ی من کاملا راضی به این وصلت نیستند به دلیل دوری شهرها و اینکه انها اینقد امروز و فردا کردند...اما این را بگویم که من کاملا ایشان را شناخته ام و میدانم که مرا میخواهد و من هم او را دوست دارم ....شما بگویید که چه کنم.متشکرم
    عزيزم غصه اين چيزها رو نخور شما فقط سعي كن طرفتو بشناسي و بفهمي كه انتخابت درست بوده و سعي درشناخت يكديگر داشته باشيد حالا يا بيان يا نه ،اينكه خانوادت نسبت به دوري مسافت قر ميزنند اشكال نداره مهم شما هستيد و اينكه اونها واقعا قصد خواستگاري داشته باشند يا نه.بقيش مهم نيست مهم خودتونيد.از زندگي لذت ببريد همين سختي ها در اينده براتون خاطره ميشه و با خنده به گذشته برميگرديد

  7. 2 کاربران زیر از محمدزاده بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  8. بالا | پست 5

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Aug 2014
    شماره عضویت
    5717
    نوشته ها
    22
    تشکـر
    49
    تشکر شده 4 بار در 4 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : کمکم کنید...

    واقعا ممنونم ازتون..بهم دلگرمی دادین..من خیلی نگران ایندم هستم.بدتر از من مامانمه خیلی خیلی نگرانه و گاهی اوقات حرفایی میزنه که من واقعا ناراحت میشم..البته حقم دارن ولی نمیخوام روی من تاثیر بزاره و من با حرفام اقا پسرو ناراحت کنم..باور کنید بیشتر سر چیزای الکی و بیخودی با هم بحث میکنیم و بیشتر هم مقصر منم ولی گاهی اوقات صبرم تموم میشه...الان فقط منتظرم که بیان و تموم کنن ولی مامانش از فوت داداشش خیلی ناراحته و داغ جوون دیدن..الان دو ماهه که از این حادثه میگذره.. به نظر شما اونا کاملا حق دارن که الان جلو نیان...شما بگید من که دیگه موندم.....یک دنیا ممنون

  9. بالا | پست 6

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Aug 2014
    شماره عضویت
    5717
    نوشته ها
    22
    تشکـر
    49
    تشکر شده 4 بار در 4 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : کمکم کنید...

    نقل قول نوشته اصلی توسط نازنازی نمایش پست ها
    با سلام. دختری 21 ساله هستم که نزدیک 3 سال و در سال 90 با پسری که 2 سال از من بزرگتر است رابطه دارم.این اشنایی در دانشگاه شکل گرفت و ما هم رشته هم هستیم..هنوز چند ماه از ارتباط ما نگذشته بود که خانواده ها مطلع شدند. خانواده ی من اصرار داشتند که به خواستگاری بیاید و تمام کند اما خانواده ی ایشان به دلیل نداشتن کار و نرفتن سربازی و درس خواندن پسرشان امتناع می کردند..به هر حال انها نیامدند و ارتباط ما ادامه پیدا کرد..تا اینکه در سال 92 فقط برای اشنایی به خانه ی ما امدند و گفتند تا زمانی که پسرشان لیسانس را بگیرد ما صبر کنیم.. درهمان سال هم ما را برای عروسی دخترشان دعوت کردند و ما هم یکبار به خانه شان رفته ایم..این را هم بگویم که ما در دو شهر جدا از هم زندگی می کنیم و خانواده ی من هم از این بابت مشکل دارند اما من خودم مشکلی ندارم..ایشان اکنون لیسانس را گرفته و پارسال برای ارشد هم شرکت کرده و مطمئنا قبول می شوند..ما در این چند ماه گذشته مشکلات زیادی پیدا کرده ایم و سر هر چیز کوچکی بحث میکنیم و قهر و اشتی های فراوانی داشته ایم..همچنین امسال تا قبل ماه رمضون می خواستند برای خواستگاری بیایند که دایی ایشان فوت شد وگرنه الان عقد کرده بودیم..مشکل من قهر و اشتی های بینمان است و اینکه خانواده ی من کاملا راضی به این وصلت نیستند به دلیل دوری شهرها و اینکه انها اینقد امروز و فردا کردند...اما این را بگویم که من کاملا ایشان را شناخته ام و میدانم که مرا میخواهد و من هم او را دوست دارم ....شما بگویید که چه کنم.متشکرم
    با سلام خدمت مشاورین محترم..چند روزه که خودمم نمیدونم چمه و همش باعث ناراحتی اقا پسر میشم و میدونم که مقصر خودمم..البته ایشونم هیچی نمیگه و با ملایمت برخورد میکنه اما نمیدونم چرا اینجوری میکنم..انگار دیگه انگیزه ندارم..حوصله ندارم...میترسم وقتی به خودم بیام که پشیمون شده باشم...

  10. بالا | پست 7

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Sep 2014
    شماره عضویت
    6064
    نوشته ها
    190
    تشکـر
    32
    تشکر شده 196 بار در 82 پست
    میزان امتیاز
    10

    پاسخ : کمکم کنید...

    نقل قول نوشته اصلی توسط نازنازی نمایش پست ها
    واقعا ممنونم ازتون..بهم دلگرمی دادین..من خیلی نگران ایندم هستم.بدتر از من مامانمه خیلی خیلی نگرانه و گاهی اوقات حرفایی میزنه که من واقعا ناراحت میشم..البته حقم دارن ولی نمیخوام روی من تاثیر بزاره و من با حرفام اقا پسرو ناراحت کنم..باور کنید بیشتر سر چیزای الکی و بیخودی با هم بحث میکنیم و بیشتر هم مقصر منم ولی گاهی اوقات صبرم تموم میشه...الان فقط منتظرم که بیان و تموم کنن ولی مامانش از فوت داداشش خیلی ناراحته و داغ جوون دیدن..الان دو ماهه که از این حادثه میگذره.. به نظر شما اونا کاملا حق دارن که الان جلو نیان...شما بگید من که دیگه موندم.....یک دنیا ممنون
    بله کاملا حق دارن اگه طرف فوت شده جوون بوده مراجعه نکن
    در شهرستانها و اغلب نقاط تهران رسمی هست به نام نو عید که معمولا تا یک عید نزدیک مثلا همین عید قربان پیش رو کماکان سیاه پوش طرف مقابل هستند و اقدام برای مراسم شادی نمیکنن..و گاهی که طرف از دست رفته جوان بوده و داغ سنگینی وارد کرده باشه خانواده های سنتی معمولا تا سال هم صبر میکنن و این دلیلی بر عدم خواستن شما نیست در ضمن یه چیزی رو برادرانه عرض میکنم خدمت شما در انتخاب کلمات و مخاطب قرار دادن کسی که قراره یک عمر در کنار هم باشید دقت بیشتر بخرج بده چون ممکنه یه سری حرفها گاهی چیزی رو خراب کنه که دیگه بعدها امکان درست کردنش نباشه گاهی اوقات آدم لازمه سنگ صبور اطرافیان مث مادر باشه کما اینکه خودش در فشار باشه به هرحال اگه شما در حدی رسیدی که میتونی یه زندگی جدید رو شروع کنی باید سعی کنی یه سری از مولفه هاشو در خودت ایجاد کنی که سعه صدر یکی از همین مولفه هاست
    امضای ایشان
    وقتی خدا کاری برات انجام میده تو به توانائی های خدا اطمینان داری و هنگامی که کاری برات انجام نمیده خدا به توانائی های تو اطمینان داره ....
    .................................................. ...............
    1- برای تشکر از پست مورد نظرتون از کلید تشکر استفاده کنید (سپاس نشانه قدرشناسی شماست )
    2- برای متوجه شدن کاربر از ادامه داشتن بحث پست مورد نظر رو نقل قول بگیرید
    3- جداً از دادن جوابهای طنز و مسخره کردن کاربر و یا دادن جوابهای بدون تفکر حاوی مطالبی همراه با شدت عمل پرهیز کنید ..

  11. بالا | پست 8

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Jul 2014
    شماره عضویت
    4589
    نوشته ها
    156
    تشکـر
    10
    تشکر شده 106 بار در 63 پست
    میزان امتیاز
    10

    پاسخ : کمکم کنید...

    نانازی جان منم تقریبا مثل توام...درمورد ازدواجت میگم تو که صبر کردی این مدت هم روش بذار ی مدت از فوت دایی اقا داماد بگذره مطمین باش میان.
    ی سوالی ک داشتم اینه اون پسر بعد چند وقت اومد خونتون جهت اشنایی؟؟؟
    چون برای دو شهر متفاوت هستین چ جوری باباتو راضی کردی که قبول کنه ؟؟؟
    بابای من که میگه هیچ جوره موافق نیستم تازه نامزد من سربازی رفته
    امضای ایشان
    دستمو بگیر....... نذار اشتباه برم

  12. بالا | پست 9

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Aug 2014
    شماره عضویت
    5717
    نوشته ها
    22
    تشکـر
    49
    تشکر شده 4 بار در 4 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : کمکم کنید...

    نقل قول نوشته اصلی توسط DELBAR نمایش پست ها
    نانازی جان منم تقریبا مثل توام...درمورد ازدواجت میگم تو که صبر کردی این مدت هم روش بذار ی مدت از فوت دایی اقا داماد بگذره مطمین باش میان. ی سوالی ک داشتم اینه اون پسر بعد چند وقت اومد خونتون جهت اشنایی؟؟؟ چون برای دو شهر متفاوت هستین چ جوری باباتو راضی کردی که قبول کنه ؟؟؟ بابای من که میگه هیچ جوره موافق نیستم تازه نامزد من سربازی رفته
    سلم دلبر...راستش بعد حدود یک سال و نیم اومدن..من یا باید اقا پسرو راضی کنم که بیاد شهر ما یا خانوادمو..حالا هرکدوم که بشه..البته مامانم میگه تو فقط خوشبخت بشی..همین و بس

  13. بالا | پست 10

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Jul 2014
    شماره عضویت
    4589
    نوشته ها
    156
    تشکـر
    10
    تشکر شده 106 بار در 63 پست
    میزان امتیاز
    10

    پاسخ : کمکم کنید...

    منو نامزدم تصمیم داریم تو شهر ما باشیم البته اگه بابااااام اجازه بده بابامو چطور راضی کنم اخه
    امضای ایشان
    دستمو بگیر....... نذار اشتباه برم

  14. بالا | پست 11

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Aug 2014
    شماره عضویت
    5717
    نوشته ها
    22
    تشکـر
    49
    تشکر شده 4 بار در 4 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : کمکم کنید...

    نقل قول نوشته اصلی توسط DELBAR نمایش پست ها
    منو نامزدم تصمیم داریم تو شهر ما باشیم البته اگه بابااااام اجازه بده بابامو چطور راضی کنم اخه
    حالا مونده تا به اونجا برسه..اگه همه چیز خوب پیش بره و نامزدت بتونه خودشو خوب نشون بده خانوادت کم کم اروم میشن و راضی میشن..نگران نباش

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

لیست کاربران دعوت شده به این موضوع

کلمات کلیدی این موضوع

© تمامی حقوق برای مشاورکو محفوظ بوده و هرگونه کپی برداري از محتوای انجمن پيگرد قانونی دارد