سلام دوستان
منم با آقا پسری که همکار و همکلاسم بودن یک سالی و نیمی هست آشنا شدم. ما باهم سفرای مختلف رفتیم و کار کردیم. کامل همو میشناسیم و بهم علاقه داریم. اینا نزدیک به ده بار اومدن خواستگاری. حتی فامیل مارو دعوت کردن قباله گرفتن باز دوباره قباله رو بهم زدن. مارو پیش ده تا مشاور فرستادن خونواده اقا پسر. بهمون انگ افسردگی و مریضی و عصبی بودن زدن در حالی که خودشون مارو عصبی کردن ما حدودا یک سالو نیمه تو هواییم. بلایی نیست که مادرشون سر ما نیاورده باشه. مدام بهانه های جدید و اذیتای جدید. ما فقط میخواستیم احترامشونو حفظ کنیم. خونواده ما خیلی بالاتر از اونان. من چون اقا پسرو دوست دارم با همه مشکلاتش کنار اومدم. اما مادرشون خیلی بی ابرو و عوضیه. چند روز پیشم که مشاورا قبول کردن ما رفتیم آزمایش دیگه. البته دیگه گفتیم مهم نیست که قبول کنن یا نه. خودمون رفتیم. مادر اقا پسر اومده اتاقشو گشته دیده رفتیم ازمایش شروع کرده جیغ کشیدن جلوی عروسش که دفه اول بوده اومده و هرچی از دهنش دراومده به من گفته و برگه های ازمایشو پاره کرده و حالام انگ زه که دختره پسرمو جادو کرده. درحالی که اصن خونوادشون چیز خاصی نیست که حتی من جادوش کرده باشم.
حالا اقا پسر میگه بیا دیگه بریم عقد کنیم منم برنمیگردم تو اون خونه. اما مادرشش تهدید کرده که اگه این کارو کنیم میره پیش فامیلای ما و ابروی منو میبره. اقا پسر خیلی مصره و اصرار داره و ول کن نیست.
توروخدا کمکم کنید و بگید چیکار کنم؟ از طرفی پسر منو خیلی دوس داره و بخاطر من جلوی همه ایستاده اما از طرفیم مادرش خیلی عوضیه. دیگه مغزم کار نمیکنه لطفا کمکم کنید. هر راهیو بگید ما امتحان کردیم. مادر پسر از من خوشش نمیاد اما حتی به خودش و من فرصت نداده منو بشناسه یا بام حرف بزنه. جالب اینکه پسرشون اصن بهشون هیچ گونه وابستگی مالی و عاطفی نداره اما مادرش شدیدا افسردس. خونواده منم اول با تنها ازدواج کردن ما موافقت کرده بودن اما حالا با این تهدیدات اونا میگن وارد منجلاب زندگی این خونواده نشو. چیکار کنم؟
هردومون حالمون خیلی خرابه