سلام دوستان
مشکلی داشتم لطف کنید کمک کنید
با یه اقا پسری در ارتباطم همو دوست داریم
من خانوادم ازدواج کردن در سن پاین قبول ندارن
بارها عشقم گفته بزار با خانوادت حرف بزنم ولی من نذاشتم چون میترسم جدامون کنن
حدود یک ماه پیش تو دهنش حرف در رفت گفت خانوادش اصرار دارن به خاستگاری دختر عمش بره ولی این همش میگفته من با کسی ازدواج میکنم که انتخاب خودم باشه همیشه بحث خاستگاریش با دخترای مختلف میزد عین خیالم نبود ولی موضوع این خاستگاریش با دختر عمش ته دلم بد خالی شد البته همش به من میگه خیالت تخت اصلا پام خونشون نمیزارم تا دوهفته پیش اصلا بهم اس نمیداد خیلیی کم شبا همش خونشون شلوغ بود اگه وقت داشت ساعت های 2نصف شب یه اس شب بخیر میداد خیلی از رفتاراش ناراحت شدم یه شب زد سرم گفتم چرا بهم توجه نداری یهو خود به خود دعوا راه انداخت حرفهایی زد که مطمعن بود ناراحتم میکنه الان یک هفتست یه اس نداده ...همش میگم نکنه یه وقت رفته باشه خاستگاری اخه مامانش و خیلی دوست داره یه وقت بخاطر مامانش بره .....کسی که عاشقه که دوست نداره عشقشو ناراحت کنه اشکش و در بیاره مگر اتفاق مهمی افتاده باشه
به خدا دق مرگ میشم اگه بشه مال کس دیگه
دیگه بهم نمیگه دوستت دارم ولی بهمم نمیگه برو دیگه نمیخوامت ..نه میره نه میزاره که برم ...هرکارهم میکنم یه روز بیاد بیرون حداقل حرف بزنیم نمیاد ..چطور بکشونمش بیرون نمیشه که تو دوراهی بزارتم یا باید اینکریش کنه یاا اون وری; به خدا اگه بگه نمیخواتم میرم با خانوادش همه چیزو میگم