سلام.خسته نباشید.من تازه عضو سایت شدم.مشکلی بزرگ دارم که خستم کرده در حالی که راه پیش و پس ندارم.قبل از ازدواجم عاشق پسری بودم و به خاطر یسری مسایل نشد ازدواج کنیم.چند سال گذشت و من که از درد عشقش داغون بودم خواستم که فراموشش کنم و اینکارو با ازدواج عملی کردم.3 ماه بعد ازینکه نامزد کردم عشقم ازم درخواست ازدواج کرد و آرزوم زندگی باهاش بود و لی به خاطر آبروی خانوادم نتونستم کاری کنم.حالا 3 سال از ازدواجم میگذره و من هر تلاشی کردم تا اونو فراموش کنمو زندگیمو حفظ کنم در حالی که هیچ علاقه ای به این زندگی نداشتمو ندارم و این باعث میشه واسه هرچیزی تو زندگی بهونه بگیرم و ناراحت باشم.وضعیت روحی و جسمیم خیلی خرابه و همش به خاطر عشقیه که مجبور شدم سرکوبش کنم.همش به اون فکر میکنم و ... . نگید که چه کار واسه اینکه به این زندگی بچسبم نکردم که هرکاری کردم. هرکاری.ولی بی علاقه . بی عشق.فقط چون شوهرم مرد خوبیه و من فقط دلم میسوزه که دلشو بش************م چون اون عاشق منه و دیوونه میشه اگه بفهمه دوسش ندارم.طوری رفتار کردمو تو زندگی همراش بودم که فکر میکنه الان عاشقو دیوونشم در حالی که همش تظاهره.تظاهری که قراره ادامه پیدا کنه تا دلش نشکنه و آبروی خانوادم به خاطر حرف مردم نره.چون یه خواهرم از همسرش جدا شد و من همون موقع وقتی عشقم ازم خواستگاری کرد میخواستم جداشم چون میدونستم هم زندگی خودم نابود میشه هم احساس مردیکه الان شوهرمه رو به بازی میگیرم ولی چون حرف مردمو دیدم که منتظرن تا منم جدا بشمو به خانوادم طعنه بزنن که راست بود پس که خانواده شماست که مشکل داره با شوهرم ازدواج کردم.همه تلاشمو کردم و بازم میگم هرکاری کردم تا به این زندگی قدری وابسته بشم ولی جز فکر اون عشقم چیزی جلو چشمم نمیاد.در کل فقط به خاطر آبروی خانوادم و نش************دن دل شوهرم چون دلم واسش میسوخت ازدواج کردم درحالی که 3 ماه بعد نامزدیم میتونستم جداشمو ازدواج نکنم.خواهش میکنم راهنماییم کنید.داغون شدم.افسردگی گرفتم... گوشه گیری..جسم و روحم مریض شده و مدتها سروکام با دارو و درمون پیش میرفت. خیلی داغونم طوریکه دیگه تحملم سراومده و دیگه هیچ انگیزه ای واسه زندگی کردن ندارم.خواهش میکنم راهنماییم کنید.چکار کنم.از یه طرف آبروی پدر و مادرم و از طرف دیگه دل ساده همسرم که عاشقمه.. . پا رو همه چی بزارمو جداشم؟؟!!!! ......به حدی دیگه داغونم که حتی حاضرم تنهایی زندگی کنم ولی به این زندگی مسخره و اجباری که فقط تظاهر به دوست داشتن میکنم و تلاش بیهوده ادامه ندم حتی اگه دوباره با عشقم ازدواج نکنم...... ولی بیشتر از همه از قهر خدا میترسم که دل همسرم و خانوادمو بش************م و داغونشون کنم.منتظر پاسختون هستم.... ممنونم.خواهش میکنم خیلی زود بهم پاسخ بدید.ممنونم.