نمایش نتایج: از 1 به 41 از 41

موضوع: عشق گذشه که هنوز ادامه داره

4336
  1. بالا | پست 1

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Sep 2014
    شماره عضویت
    6335
    نوشته ها
    17
    تشکـر
    1
    تشکر شده 1 بار در 1 پست
    میزان امتیاز
    0

    عشق گذشه که هنوز ادامه داره

    سلام.خسته نباشید.من تازه عضو سایت شدم.مشکلی بزرگ دارم که خستم کرده در حالی که راه پیش و پس ندارم.قبل از ازدواجم عاشق پسری بودم و به خاطر یسری مسایل نشد ازدواج کنیم.چند سال گذشت و من که از درد عشقش داغون بودم خواستم که فراموشش کنم و اینکارو با ازدواج عملی کردم.3 ماه بعد ازینکه نامزد کردم عشقم ازم درخواست ازدواج کرد و آرزوم زندگی باهاش بود و لی به خاطر آبروی خانوادم نتونستم کاری کنم.حالا 3 سال از ازدواجم میگذره و من هر تلاشی کردم تا اونو فراموش کنمو زندگیمو حفظ کنم در حالی که هیچ علاقه ای به این زندگی نداشتمو ندارم و این باعث میشه واسه هرچیزی تو زندگی بهونه بگیرم و ناراحت باشم.وضعیت روحی و جسمیم خیلی خرابه و همش به خاطر عشقیه که مجبور شدم سرکوبش کنم.همش به اون فکر میکنم و ... . نگید که چه کار واسه اینکه به این زندگی بچسبم نکردم که هرکاری کردم. هرکاری.ولی بی علاقه . بی عشق.فقط چون شوهرم مرد خوبیه و من فقط دلم میسوزه که دلشو بش************م چون اون عاشق منه و دیوونه میشه اگه بفهمه دوسش ندارم.طوری رفتار کردمو تو زندگی همراش بودم که فکر میکنه الان عاشقو دیوونشم در حالی که همش تظاهره.تظاهری که قراره ادامه پیدا کنه تا دلش نشکنه و آبروی خانوادم به خاطر حرف مردم نره.چون یه خواهرم از همسرش جدا شد و من همون موقع وقتی عشقم ازم خواستگاری کرد میخواستم جداشم چون میدونستم هم زندگی خودم نابود میشه هم احساس مردیکه الان شوهرمه رو به بازی میگیرم ولی چون حرف مردمو دیدم که منتظرن تا منم جدا بشمو به خانوادم طعنه بزنن که راست بود پس که خانواده شماست که مشکل داره با شوهرم ازدواج کردم.همه تلاشمو کردم و بازم میگم هرکاری کردم تا به این زندگی قدری وابسته بشم ولی جز فکر اون عشقم چیزی جلو چشمم نمیاد.در کل فقط به خاطر آبروی خانوادم و نش************دن دل شوهرم چون دلم واسش میسوخت ازدواج کردم درحالی که 3 ماه بعد نامزدیم میتونستم جداشمو ازدواج نکنم.خواهش میکنم راهنماییم کنید.داغون شدم.افسردگی گرفتم... گوشه گیری..جسم و روحم مریض شده و مدتها سروکام با دارو و درمون پیش میرفت. خیلی داغونم طوریکه دیگه تحملم سراومده و دیگه هیچ انگیزه ای واسه زندگی کردن ندارم.خواهش میکنم راهنماییم کنید.چکار کنم.از یه طرف آبروی پدر و مادرم و از طرف دیگه دل ساده همسرم که عاشقمه.. . پا رو همه چی بزارمو جداشم؟؟!!!! ......به حدی دیگه داغونم که حتی حاضرم تنهایی زندگی کنم ولی به این زندگی مسخره و اجباری که فقط تظاهر به دوست داشتن میکنم و تلاش بیهوده ادامه ندم حتی اگه دوباره با عشقم ازدواج نکنم...... ولی بیشتر از همه از قهر خدا میترسم که دل همسرم و خانوادمو بش************م و داغونشون کنم.منتظر پاسختون هستم.... ممنونم.خواهش میکنم خیلی زود بهم پاسخ بدید.ممنونم.

  2. بالا | پست 2

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Sep 2014
    شماره عضویت
    6259
    نوشته ها
    11
    تشکـر
    0
    تشکر شده 0 بار در 0 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : عشق گذشه که هنوز ادامه داره

    سلام کاملا درکت میکنم باورم نمیشه کسی عین مشکلات منو داره با این تفاوت که من فقط یه ماهه عقد کردم و اینقد اشفته ام ,من سر لجبازی باعشقم سریع به یکی از خواستگارام جواب دادم الان خیلی پشیمونم دقیقا مثله شما سر هر چی بهونه میارم ایراد میگیرم .... همش نامزدم میپرسه تو دوسم نداری واقعا میمونم چه جوابی بدم .... نه راه پیش داریم نه پس,.... باید بسوزیمو بسازیم

  3. بالا | پست 3

    عنوان کاربر
    کاربر ویژه
    تاریخ عضویت
    May 2014
    شماره عضویت
    3710
    نوشته ها
    9,699
    تشکـر
    4,204
    تشکر شده 10,202 بار در 5,111 پست
    میزان امتیاز
    21

    پاسخ : عشق گذشه که هنوز ادامه داره

    راستش شرایط سختیه ... اشتباهات پشت سرهم ...

    اول اینکه صبر نکردی ... اشتباه بعدی اینه که افراد برای فرار از گذشته خودشونو از چاله به چاه میندازن

    و بعد از همه اینکه بخاطر حرف مردم راهی رو شروع کردی که بهش علاقه ای نداشتی ...

    در واقع خداوند راه رسیدن شمارو هموار کرد ولی شما با اختیار خودتون اونو پس زدید

    در حال حاضر چیزی جز بی خیالی نمیتونه به شما کمک کنه ...

    این تنها راه برای شماست ... چون نه قرص و نه دارو نمیتونه ذهن شمارو آروم کنه

    به هرحال میگن : خیر در چیزیه که اتفاق میفته

    امضای ایشان

    خـــــدانـگهــــــدار


  4. کاربران زیر از farokh بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  5. بالا | پست 4

    عنوان کاربر
    کاربر محروم
    تاریخ عضویت
    Aug 2014
    شماره عضویت
    5704
    نوشته ها
    645
    تشکـر
    75
    تشکر شده 416 بار در 244 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : عشق گذشه که هنوز ادامه داره

    نقل قول نوشته اصلی توسط roshanaii نمایش پست ها
    سلام.خسته نباشید.من تازه عضو سایت شدم.مشکلی بزرگ دارم که خستم کرده در حالی که راه پیش و پس ندارم.قبل از ازدواجم عاشق پسری بودم و به خاطر یسری مسایل نشد ازدواج کنیم.چند سال گذشت و من که از درد عشقش داغون بودم خواستم که فراموشش کنم و اینکارو با ازدواج عملی کردم.3 ماه بعد ازینکه نامزد کردم عشقم ازم درخواست ازدواج کرد و آرزوم زندگی باهاش بود و لی به خاطر آبروی خانوادم نتونستم کاری کنم.حالا 3 سال از ازدواجم میگذره و من هر تلاشی کردم تا اونو فراموش کنمو زندگیمو حفظ کنم در حالی که هیچ علاقه ای به این زندگی نداشتمو ندارم و این باعث میشه واسه هرچیزی تو زندگی بهونه بگیرم و ناراحت باشم.وضعیت روحی و جسمیم خیلی خرابه و همش به خاطر عشقیه که مجبور شدم سرکوبش کنم.همش به اون فکر میکنم و ... . نگید که چه کار واسه اینکه به این زندگی بچسبم نکردم که هرکاری کردم. هرکاری.ولی بی علاقه . بی عشق.فقط چون شوهرم مرد خوبیه و من فقط دلم میسوزه که دلشو بش************م چون اون عاشق منه و دیوونه میشه اگه بفهمه دوسش ندارم.طوری رفتار کردمو تو زندگی همراش بودم که فکر میکنه الان عاشقو دیوونشم در حالی که همش تظاهره.تظاهری که قراره ادامه پیدا کنه تا دلش نشکنه و آبروی خانوادم به خاطر حرف مردم نره.چون یه خواهرم از همسرش جدا شد و من همون موقع وقتی عشقم ازم خواستگاری کرد میخواستم جداشم چون میدونستم هم زندگی خودم نابود میشه هم احساس مردیکه الان شوهرمه رو به بازی میگیرم ولی چون حرف مردمو دیدم که منتظرن تا منم جدا بشمو به خانوادم طعنه بزنن که راست بود پس که خانواده شماست که مشکل داره با شوهرم ازدواج کردم.همه تلاشمو کردم و بازم میگم هرکاری کردم تا به این زندگی قدری وابسته بشم ولی جز فکر اون عشقم چیزی جلو چشمم نمیاد.در کل فقط به خاطر آبروی خانوادم و نش************دن دل شوهرم چون دلم واسش میسوخت ازدواج کردم درحالی که 3 ماه بعد نامزدیم میتونستم جداشمو ازدواج نکنم.خواهش میکنم راهنماییم کنید.داغون شدم.افسردگی گرفتم... گوشه گیری..جسم و روحم مریض شده و مدتها سروکام با دارو و درمون پیش میرفت. خیلی داغونم طوریکه دیگه تحملم سراومده و دیگه هیچ انگیزه ای واسه زندگی کردن ندارم.خواهش میکنم راهنماییم کنید.چکار کنم.از یه طرف آبروی پدر و مادرم و از طرف دیگه دل ساده همسرم که عاشقمه.. . پا رو همه چی بزارمو جداشم؟؟!!!! ......به حدی دیگه داغونم که حتی حاضرم تنهایی زندگی کنم ولی به این زندگی مسخره و اجباری که فقط تظاهر به دوست داشتن میکنم و تلاش بیهوده ادامه ندم حتی اگه دوباره با عشقم ازدواج نکنم...... ولی بیشتر از همه از قهر خدا میترسم که دل همسرم و خانوادمو بش************م و داغونشون کنم.منتظر پاسختون هستم.... ممنونم.خواهش میکنم خیلی زود بهم پاسخ بدید.ممنونم.
    سلام
    خانم عزیز شما کلا ظرفیت وشناختی از عشق واقعی که باعث تبلور انسان آگاه میشه ندارین و احساستون به اون شخص هم جز تمایل فیزیکی و جنسی و هوس و... چیزی نبوده و اگر با ایشون هم ازدواج میکردین الان به درد دیگه ای گرفتار بودید!!!؟؟
    بهتره به همین زندگی که نمیگم عالیه بچسبید چون جز انتخابی بین بد و بدتر ندارید و مسئولیت کاری رو که کردید بپزیرید. تظاهر به عشق و عاشقی (بزرگنمایی) هم نکنید و خب سرد و بی روح هم نباشید

    و فقط محبت کنید چون خودتون نیز نیاز به محبت دارید و با این کار بهتر خواهید شد. و لطفا از گذشته بیاموزید ولی به آن نیاویزید. حتما با یک مشاور خانم حاذق مشورت کنید.موفق باشید
    ویرایش توسط فرشاد1020 : 09-11-2014 در ساعت 11:52 AM

  6. 2 کاربران زیر از فرشاد1020 بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  7. بالا | پست 5

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Sep 2014
    شماره عضویت
    6226
    نوشته ها
    59
    تشکـر
    13
    تشکر شده 38 بار در 27 پست
    میزان امتیاز
    10

    پاسخ : عشق گذشه که هنوز ادامه داره

    سلام
    نمیگم چاره نداری چون داری
    ولی اینم بگم که فهمیدم وجدان داری واین عااالیه
    نه نصیحت میکنم نه میگم برو
    چون من جای تو نیستم
    فقط به ندای وجدانت گوش کن!

  8. بالا | پست 6

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Sep 2014
    شماره عضویت
    6335
    نوشته ها
    17
    تشکـر
    1
    تشکر شده 1 بار در 1 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : عشق گذشه که هنوز ادامه داره

    سلام فرشاد عزیز.ممنونم از لطفتون که پاسخ گذاشتید.شما درست میگید ولی تا یه جایی.هوس تا جایی قابل جاگذاری تو این مسئله هست که ازدواج نمیکردم.اما من 3 ساله که ازدواج کردم و رابطه فیزیکیو تجربه کردم.اگه این بود دیگه نیازی به این مسئله نبود.من اینو میدونم که مطمئنن مشکلات تو زندگی هر کسی وجود داره.ومن حتی اگه با اونم ازدواج میکردم مشکلاتی بود ولی چیزیکه اینجا پرنگ میشه و خودشو به معنای واقعی نشون میده نحوه برخورد با این مشکلات هست.و من اینو مطمئنم که اگه این اشتباهو نمیکردم و با عشقم ازدواج میکردم تاب تحمل مشکلات در من تمام نشدنی بود.چون کارهایی که برای حل مشکلاتمون تو زندگی حاضر با همسرم انجام دادم که همه توش موندن... نمیشه همهرو بگم چون زمانبره ولی یکیش مثلا مدتیکه همسرم کار نداشت باهاش کار میکردم تا خرجمونو بدیم.و اینکه گفتم کوچکترینشه...بقیش بماند.حالا ببینید من اگه با عشقم که همه وجودمو 6 ساله که فراگرفته ازدواج میکردم چطوری زندگی میکردم و چه ها واسش میکردم.این توضیح طولانی واسه این بود که بگم جدا از مسئله جنسی عشق از دید من چیز دیگه ای هست.مسلما کسی که عاشق کسی میشه مرد و زن فرقی نداره بالاخره دوست داره کنارش باشه و سخت ترین و بهترین لحظات زندگیشو تو آغوش عزیزترین کسش باشه.ولی من به عشق ایمان دارم و البته عشق واقعی.که کم پیدا میشه تو این زمونه.چون الان جای عشق و هوس عوض شده و بلا نسبت عاشقای واقعی خیلیا فک میکنن عاشقن.از نظر من عشق واقعی و تمام نشدنی و همه چیز تموم فقط خداست و خداییکه عشق واقعیه اجازه اینو که تو دنیایی که مارو توش آفریده عاشق یکی بشیم که خودش آفریده.اگه من حالا تو بد وضعیم اشتباه خود من بود و اگه سوالمو مطرح کردم واسه اینه که شاید بونم کاری کنم تا از اینی که شده دیرتر نشه... ممنونم.

  9. کاربران زیر از roshanaii بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  10. بالا | پست 7

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Sep 2014
    شماره عضویت
    6335
    نوشته ها
    17
    تشکـر
    1
    تشکر شده 1 بار در 1 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : عشق گذشه که هنوز ادامه داره

    ممنونم میشا جون از همدردیت.یه قسمت از وجدانم واسه شکستن دل همسرم و آبروی خانوادمه و یه قسمت دیگش واسه وجود خودمه که داغون شده ولی وقتی فکر میکنم که اینطوری میتونم به خاطر خدا تحمل کنم تا خوشحالش( خدارو ) کنم یکم آروم میشم ولی دیگه دارم کم میارم.و یه قسمتشم واسه این تظاهر به دوسداشتنه که به همسرم میکنم و احساسو عشقشو به بازی گرفتم.اون واقعا مرد خوب و پاکیه و واقعا لیاقت کسیو داشت که مثل خودش عاشقش باشه ولی حالا اون عاشق کسیه که حتی دوسش نداره و فقط دلش واسه وجود و قلب پاکش میسوزه.و این حقش نیست.اصلا حقش نیست.این همیشه عذابم میده.همه کار واسش کردم طوریکه فکر میکنه عاشقشم ولی همش بهونه میگیرم و میرم تو خودم و اون همیشه اذیت میشه.تا یکمی عادی بشم میگه تو دیگه دوسم نداری...عشقت به من کم شده و ازین حرفا...

  11. بالا | پست 8

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Sep 2014
    شماره عضویت
    6335
    نوشته ها
    17
    تشکـر
    1
    تشکر شده 1 بار در 1 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : عشق گذشه که هنوز ادامه داره

    سلام آقای فرخ . ممنونم از همدردی و پاسختون.سعی کردم خیلی واسه بیخیالی ولی نشد و میدونم نمیشه.6 سال گذشته از قضیه که 3 سالشو ازدواج کردم و روزای واقعا سخت و زجرآوریو گذروندمو میگذرونم.ولی جز افسردگی و بیماری روحی و جسمی و ازین دست داغون کننده ها چیزی نصیبم نشد.میدونم مشکلم طوریه که پاسخ بهش سخته.ولی... . واسم دعا کنین.من به نگاه خدا ایمان دارم.و همین الان میدونم داره نگام میکنه که مینویسم..

  12. بالا | پست 9

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Sep 2014
    شماره عضویت
    6226
    نوشته ها
    59
    تشکـر
    13
    تشکر شده 38 بار در 27 پست
    میزان امتیاز
    10

    پاسخ : عشق گذشه که هنوز ادامه داره

    دوست خوب من ممنون از پاسخت
    تظاهر بده حق باتوست ولی چرا این تظاهر به واقعیت تبدیل نشه؟بنظرت نمیتونی از ته دل عاشقش بشی؟

  13. بالا | پست 10

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Sep 2014
    شماره عضویت
    6335
    نوشته ها
    17
    تشکـر
    1
    تشکر شده 1 بار در 1 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : عشق گذشه که هنوز ادامه داره

    سلام دلشکسته عزیزم.میدونم که واقعا میتونی درکم کنی و منم درکت میکنم.اسمتم از دلشکستگیت گذاشتی.منم اسممو روشنایی گذاشتم چون اون بخاطر معنی اسمم بهم میگفت روشنایی.واسه همین همیشه اسم روشناییو همه جا واسه خودم مینویسم فقط به یاد اون.از ته قلبم درکت میکنم.ولی تو میدونی الان کجایی.دقیقا جای 3 سال قبل من ایستادی.جاییکه من میتونستم کاری کنمو نکردم...رها بشمو نشدم...ادامه ندمو ادامه دادم.....و حالا هیچی جز پشیمونی و حسرت و افسردگی و بیماریهای روحی و جسمی واسم نمونده....من اگه واسه خواهرم این اتفاق نمیافتاد بی درنگ همون موقه جدا میشدم.چون تصمیمم اشتباه بود و نه تنها زندگی خودمو بلکه زندگی یه انسان دیگه رو هم به بازی گرفتمو حروم کردم.اگه فکر میکنی به روز من دچار میشی ادامه نده بیشتر ازین.اگه واقعا عاشق عشق قبلیتی وا حاضری باهاش تا ته چاهم بری ادامه نده.فرق تو با من اینه که تو خواهرت واسش این اتفاق نیافتاده بود و تو راحت تر میتونی تصمیم بگیری.مواظب الان و آیندت باش.اون پسر قبلی هنوز میخادت و دوستت داره ؟؟؟ این مردیکه الان نامزدته چطور؟عاشقته؟فک میکنی اگه ازش جداشی داغون میشه؟ اگه هنوز اتفاقی نیفتاده بینتون و فکر میکنی واقعا آیندت مثل من میشه که هیچ راه پیش و پسی نداری باید یه کاری کنی.

  14. بالا | پست 11

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Sep 2014
    شماره عضویت
    6335
    نوشته ها
    17
    تشکـر
    1
    تشکر شده 1 بار در 1 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : عشق گذشه که هنوز ادامه داره

    خواهش میکنم میشای عزیزم.آره.مطمئنم که هیچوقت عاشقش نمیشم.3 ساله که دائم تلاش کردم ولی ذره ای نتیجه نگرفتم.باورت میشه حتی به خاطر اینکه تو خودم باشم با همسرم صحبت کردم که واسه کار بریم بندرعباس و 1 سال اونجا زندگی کردم و اتفاقایی واسم افتاد که واقعا نمیشه به زبون آورد.داغونتر شده بودم.مریض شدم..افسردگی گرفتم و نهایتا تا دم مرگ رفتم طوریکه مامانم و خواهرم وقتی اومدن تا مراقبم باشن فقط گریه میکردن و میترسیدن بمیرم..فکن با این دردهایی که کشیدمو هنوزم میکشم هنوزم به این زندگی حتی ذره ای عادتم نکردم چه برسه به علاقه یا عشق..

  15. بالا | پست 12

    عنوان کاربر
    کاربر محروم
    تاریخ عضویت
    Aug 2014
    شماره عضویت
    5704
    نوشته ها
    645
    تشکـر
    75
    تشکر شده 416 بار در 244 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : عشق گذشه که هنوز ادامه داره

    نقل قول نوشته اصلی توسط roshanaii نمایش پست ها
    سلام فرشاد عزیز.ممنونم از لطفتون که پاسخ گذاشتید.شما درست میگید ولی تا یه جایی.هوس تا جایی قابل جاگذاری تو این مسئله هست که ازدواج نمیکردم.اما من 3 ساله که ازدواج کردم و رابطه فیزیکیو تجربه کردم.اگه این بود دیگه نیازی به این مسئله نبود.من اینو میدونم که مطمئنن مشکلات تو زندگی هر کسی وجود داره.ومن حتی اگه با اونم ازدواج میکردم مشکلاتی بود ولی چیزیکه اینجا پرنگ میشه و خودشو به معنای واقعی نشون میده نحوه برخورد با این مشکلات هست.و من اینو مطمئنم که اگه این اشتباهو نمیکردم و با عشقم ازدواج میکردم تاب تحمل مشکلات در من تمام نشدنی بود.چون کارهایی که برای حل مشکلاتمون تو زندگی حاضر با همسرم انجام دادم که همه توش موندن... نمیشه همهرو بگم چون زمانبره ولی یکیش مثلا مدتیکه همسرم کار نداشت باهاش کار میکردم تا خرجمونو بدیم.و اینکه گفتم کوچکترینشه...بقیش بماند.حالا ببینید من اگه با عشقم که همه وجودمو 6 ساله که فراگرفته ازدواج میکردم چطوری زندگی میکردم و چه ها واسش میکردم.این توضیح طولانی واسه این بود که بگم جدا از مسئله جنسی عشق از دید من چیز دیگه ای هست.مسلما کسی که عاشق کسی میشه مرد و زن فرقی نداره بالاخره دوست داره کنارش باشه و سخت ترین و بهترین لحظات زندگیشو تو آغوش عزیزترین کسش باشه.ولی من به عشق ایمان دارم و البته عشق واقعی.که کم پیدا میشه تو این زمونه.چون الان جای عشق و هوس عوض شده و بلا نسبت عاشقای واقعی خیلیا فک میکنن عاشقن.از نظر من عشق واقعی و تمام نشدنی و همه چیز تموم فقط خداست و خداییکه عشق واقعیه اجازه اینو که تو دنیایی که مارو توش آفریده عاشق یکی بشیم که خودش آفریده.اگه من حالا تو بد وضعیم اشتباه خود من بود و اگه سوالمو مطرح کردم واسه اینه که شاید بونم کاری کنم تا از اینی که شده دیرتر نشه... ممنونم.
    سلام عزیز

    عزیز شما با کلمات خوب بازی میکنی ولی خوب این حقیر نیز 20 ساله شغلم مشاوره است و با بازیهای ذهن آشنا هستم.!
    گلم شما طبق گفته خود شما به این خاطر ازدواج کردین:
    که از درد عشقش داغون بودم خواستم که فراموشش کنم و اینکارو با ازدواج عملی کردم
    بعدش هم بخاطر این مسئله تو ازدواج موندید:
    3 ماه بعد ازینکه نامزد کردم عشقم ازم درخواست ازدواج کرد و آرزوم زندگی باهاش بود و لی به خاطر آبروی خانوادم نتونستم کاری کنم

    این هم که فرمودید من دارم همکاری و گذشت میکنم مثلا مدتی کار بیرون رو انجام دادم و..... بازم نشان دهنده فکر بیمار شماست این یک حرکت ساده بوده از طرف شما. چون شما اولا نگرانید و نیازمند وناتوان با کمی پوزش ,نادان پس چاره ای جز این ندارید.

    اگر پشتوانه مالی قوی و یا تحصیلات و شغل و درامد خوبی از خودتان داشتید و نگران طلاق و حرف مردم و خانواده محترمتان و مسائل مالی و مادی نبودید و در زندگیتان میماندید و سپس این همکاری رو میکردید
    معنیش میشد گذشت و انسانیت و...... و عشق در نهایت . مشاوره بگیرید عزیز. موفق باشید

    در ضمن اگر سوال یا جوابی داشتید نقل قول کنید که در جریان قرار گیرم. ممنون

  16. بالا | پست 13

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Sep 2014
    شماره عضویت
    6064
    نوشته ها
    190
    تشکـر
    32
    تشکر شده 196 بار در 82 پست
    میزان امتیاز
    10

    پاسخ : عشق گذشه که هنوز ادامه داره

    یه بار با یکی مواجه شدم که دوست داشت غمگین باشه فقط داریوش گوش میاد روزی یک وعده غذا میخورد میگفت نمیتونم خوشحال باشم با ناراحتی حال میکنم اصلا اینجوری خوشم ..یا یکی تو همین سایت گفت دوست دارم بیمار باشم همیشه اصلا میرم دنبال بیماری ..شمام یه جورائی منو یاد اونها میندازی ..متاسفانه این بحث طلاق شده یه دور برگردون واسه همه راهای رفته بین جوونهای ما..یادمون باشه طلاق شرایط خاصی داره و نقطعه نهائی برای راه حل مشکلات ازدواجه ...حالا یه چیز دیگه میگم شما فرض کن عشق اولت رو خدای نکرده تو یه حادثه از دست داده بودی اونوقت چی کار میکردی واسه زندگیت ؟؟ وایمیسادی تا زندگیت تباه بشه ؟؟؟ الان خیلی با اون جریان فرقی نداره واسه شما شما اون رو یه ماجرای از دست رفته و بدون بازگشت بدون ..یعنی چی داری صبر میکنی که زندگیت ادامه پیدا کنه ولی به این شوهرت علاقه پیدا نمیکنی وفکرت با اون عشقته؟؟؟ ..مطمئنی اگه جدا بشی و بری سراغ اون با مسائل بعدیش میتونی کنار بیای با عذاب وجدانهای متعاقبش ..اون عشق رو برای خودتون یه عزیز همیشه از دست رفته بدون این مشکل خیلی از ماهاست و باهاش کنار میایم و زندگی میکنیم مث برق و باد شش سال از عمرت رفت مابقیش هم به همین سرعت میره و شما اندر خم یک کوچه ای اگه نظر شخص من رو بخوای بچسب به زندگی خودت و قدر شوهر خوبت رو بدون عشق چیزی نیست که مجددا ایجاد نشه اینقدر درگیر توهم عشق قبلی بودی که اصلا جائی برای شوهرت نمونده موفق باشی
    امضای ایشان
    وقتی خدا کاری برات انجام میده تو به توانائی های خدا اطمینان داری و هنگامی که کاری برات انجام نمیده خدا به توانائی های تو اطمینان داره ....
    .................................................. ...............
    1- برای تشکر از پست مورد نظرتون از کلید تشکر استفاده کنید (سپاس نشانه قدرشناسی شماست )
    2- برای متوجه شدن کاربر از ادامه داشتن بحث پست مورد نظر رو نقل قول بگیرید
    3- جداً از دادن جوابهای طنز و مسخره کردن کاربر و یا دادن جوابهای بدون تفکر حاوی مطالبی همراه با شدت عمل پرهیز کنید ..

  17. کاربران زیر از babak بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  18. بالا | پست 14

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Sep 2014
    شماره عضویت
    6335
    نوشته ها
    17
    تشکـر
    1
    تشکر شده 1 بار در 1 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : عشق گذشه که هنوز ادامه داره

    سلام بابک عزیز.ممنونم که پاسخ گذاشتید.این نشون میده که صبورید و آرامبخش.حرفاتون آرامبخشه حتی اگه به نفع خود شخص نگید.نظر من درباره جوابی که دادید اینه.با اینکه شمام مثل خیلیا نهی کردید ولی اولین باری بود که این نهی هم آرومم کرد حتی اگه منصرفم نکرده باشه.درباره خودم نمیدونم چی بگم.ما آدما هر مشکلی داریم از خودمونه و گرنه خدا جز چیزای خوب واسه بندش نمی خواد.کار خوذمونو میکنیم بعد میگیم قسمت بود یا میگیم هرچی بدبختی هست خدا ریخته سر من و ازین دست حرفها و توجیه ها.من از خدای مهربونم که بهترینه و عاشقشم راضیم و ممنونشم.کاش اونم ازم راضی باشه.این مهمترین چیز واسه هر آدمیه.متاسفانه ما آدما یا درکش نمیکنیم یا وقتی میفهمیم که خیلی دیر شده.بازم ممنونم.

  19. بالا | پست 15

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Sep 2014
    شماره عضویت
    6064
    نوشته ها
    190
    تشکـر
    32
    تشکر شده 196 بار در 82 پست
    میزان امتیاز
    10

    پاسخ : عشق گذشه که هنوز ادامه داره

    نقل قول نوشته اصلی توسط roshanaii نمایش پست ها
    سلام بابک عزیز.ممنونم که پاسخ گذاشتید.این نشون میده که صبورید و آرامبخش.حرفاتون آرامبخشه حتی اگه به نفع خود شخص نگید.نظر من درباره جوابی که دادید اینه.با اینکه شمام مثل خیلیا نهی کردید ولی اولین باری بود که این نهی هم آرومم کرد حتی اگه منصرفم نکرده باشه.درباره خودم نمیدونم چی بگم.ما آدما هر مشکلی داریم از خودمونه و گرنه خدا جز چیزای خوب واسه بندش نمی خواد.کار خوذمونو میکنیم بعد میگیم قسمت بود یا میگیم هرچی بدبختی هست خدا ریخته سر من و ازین دست حرفها و توجیه ها.من از خدای مهربونم که بهترینه و عاشقشم راضیم و ممنونشم.کاش اونم ازم راضی باشه.این مهمترین چیز واسه هر آدمیه.متاسفانه ما آدما یا درکش نمیکنیم یا وقتی میفهمیم که خیلی دیر شده.بازم ممنونم.
    ببین دوست خوبم قطعا یه ماجرای اینجوری با ذهنیتی مملو از عشق شش ساله (یا توهم عشق غیر عملی)با چند خط جواب من از سر شما بیرون نخواهد رفت و شما منصرف نخواهی شد جواب من هم قطع به یقین انصراف ناگهانی شما رو نمیخواست ..همونجوری که اون عشق اول با یه جرقه شد و این جوری شعله ور شد ..عشق دوباره به زندگی هم ممکنه با یه جرقه شروع بشه ..جرقه ای که ممکنه از حرفهای من شروع بشه ..همونجوری که گاها حتی یک جمله زندگی شخصی منو کلا دگرگون کرده ..مهم اینه که نذاریم جرقه هائی که تو زندگیمون زده میشه (البته از نوع مثبتش ) خاموش بشه ..یه جمله ای هست که من به خیلی از کاربرانی که اینجا مشکل داشتند گفتم و گاها کارساز بوده به شما هم میگم و بدون خودم هم با همین جمله زندگیم متحول شده (آدم اگه بدونه کسی که داره یه چیزی رو بهش ارائه میده خودشم باهاش درگیر بوده خیلی بیشتر تاثیر میگیره چون اون حرف عمل بوده نه شعار ):
    شما اگه از درون یه محفظه مربع به دنیا نگاه کنی اون رو مربع میبینی و اگه از درون یه محفظه دایره نگاه کنی دنیا رو دایره میبینی این دنیا همیشه همین دنیاست فقط طرز نگاه من و شماست که بهش شکل میده بیا و چهارچوب نگاهت به زندگی پیش روت و دنیاتو عوض کن ..در سخت بودنش شکی نیست ولی انگیزه نجاتت از شرایط فعلی خودش محرکی برای شروع دوباره است موفق باشی
    امضای ایشان
    وقتی خدا کاری برات انجام میده تو به توانائی های خدا اطمینان داری و هنگامی که کاری برات انجام نمیده خدا به توانائی های تو اطمینان داره ....
    .................................................. ...............
    1- برای تشکر از پست مورد نظرتون از کلید تشکر استفاده کنید (سپاس نشانه قدرشناسی شماست )
    2- برای متوجه شدن کاربر از ادامه داشتن بحث پست مورد نظر رو نقل قول بگیرید
    3- جداً از دادن جوابهای طنز و مسخره کردن کاربر و یا دادن جوابهای بدون تفکر حاوی مطالبی همراه با شدت عمل پرهیز کنید ..

  20. کاربران زیر از babak بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  21. بالا | پست 16

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Sep 2014
    شماره عضویت
    6226
    نوشته ها
    59
    تشکـر
    13
    تشکر شده 38 بار در 27 پست
    میزان امتیاز
    10

    پاسخ : عشق گذشه که هنوز ادامه داره

    عزیزم اگه شرایط اینه تا بچه ای در زندگیتون نیست ....
    و نگران شوهرتون نباشید چون بهترین کارو در حقشون میکنید

  22. بالا | پست 17

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Aug 2014
    شماره عضویت
    5829
    نوشته ها
    195
    تشکـر
    470
    تشکر شده 242 بار در 113 پست
    میزان امتیاز
    10

    پاسخ : عشق گذشه که هنوز ادامه داره

    سلام. ببین عشق چیزیه که آدم هیچوقت بهش نمیرسه که اگه بهش برسی دیگه عشق نیست یعنی اگه بهش برسی اسمشو هرچی خواستی بزار جز عشق فکر نکن رو هوا اینو میگم من خودم عاشق کسی بودم که بهش نرسیدم و هیچوقتم نمیرسم ولی این دلیل تمیشه که به هیچ کس دیگه ای فکر نکنم آدم میتونه کسی رو دوست داشته باشه اما عاشقش نباشه عشق خیلی دردناکه و درمانش فقط دوست داشتنه من کسی رو دوست دارم که عاشقش نیستم شما هم به جای فکر کردن به عشقی که بهش نمیرسید به کسی که میتونید دوستش داشته باشید و کنارش آرامش داشته باشید فکر کنید و فکر اینو که به عشقتون برسید از سرتون بیرون کنید

  23. بالا | پست 18

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Sep 2014
    شماره عضویت
    6335
    نوشته ها
    17
    تشکـر
    1
    تشکر شده 1 بار در 1 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : عشق گذشه که هنوز ادامه داره

    سلام helish عزیز.به ظاهر آره.میدونی چرا؟؟؟ چون این دنیاییه که ما آدما خودمون میسازیمش.خیلیا عاشقن و به هم میرسنو عاشقانه تا ابد زندگی میکنن.نمونه معروفش زلیخا که تا اوج پیری و شکستگیش نا امید نشد و به عشقش یوسف رسید چون قدرت ایمانش شدت گرفت و خدا هم جوابشو داد.و زلیخا یه فرد عادی بود.بهونه ای هم نیسکه بگیم پیامبر بود و خدا جوابشو داد.از طرفی وقتی زلیخا زجر میکشید و داغون میشد یوسف حتی بهش فکر نمیکرد و حتی اونو نمیشناخت که مثلا از خدا بخواد که جواب زلیخارو بده یا خدا بخواد بخاطر اینکه دل یوسف نشکنه زلیخارو بهش برسونه.میشه گف حتی این عشق یک طرفه بود.چیزیکه خیلیامون هیچ امیدی بهش نداریم.فقط اول خدا و بعد شدت ایمانی که در وجودش شکوفا شد و امیدش به خدا باعث شد مورد لطف خدا قرار بگیره.اون به همسرش خیانت کرد تا به عشقش برسه ولی دیدید که نه تنها بهش نرسید بلکه از ذهنشم پاک شد که زنی به اسم زلیخا وجود داره.حتی تو آدمای دور و برت نگا کنی میبینی آدماییکه با عشق ازدواج کردن.ما هیچوقت نمیتونیم بگیم فرشته ایم یا پیامبر ولی میتونیم از یک چیز بهترین بهره رو ببریم اونم اطمینان کامل به خداست تو هر زمینه ای.خدا تو قرآن گفته تو بخواه و من اجابت میکنم.اینو هممون یکبارم شده شنیدیم.ولی مطمئنن یکبارم شده فکر کردیمکه خدا خودش گفته جوابمونو میده وقتی صداش کنیم پس چرا نمیده....میدونی چرا..چون ما اطمینان نداریم.وقتی تو ماشین پدرمون یا حتی یه راننده غریبه میشینیم خیلی راحت و خوشحال میشینیم بدون اینکه با هر بار سوارشدن بگیم وااای اگه تصادف کنیم چی... . ولی به خداییکه همیشه باهامونه تو لحظاتیکه هیچکی توان کمکمونو نداره اطمینان کامل نداریم.تو همه چی شک داریم.به خودش نمیسپریم.کاراییکه خدا دوس نداره میکنیم.هر راه کجیو میریم تا به خواستمون برسیم.و مهمتر ایمان و اطمینان کامل نداریم واسه همینه جواب نمیگیریم یا... .این حرفا رو واقعا میگم و شعار نمیدم چون تجربه کردم و خیلی تاوان دادم.دوسدارم به همه اینو بگم که همه این اطمینانو ایجاد کنن چون من دیدمکه تو چیزاییکه اطمینان کامل کردم خدا خودش چجوری همه چیو ردیف کرد.سخته ولی میشه.اطمینان کنی بعد بشینی یه گوشه بیخیالشی ( بعد از انجام وظایف و تلاشهایی که کردی ) بعد ببینی چقد راحت همهچیو ردیف میکنه..منم دارم سعی میکنم تو این زمینه هم همینکارو کنم ولی سخته.دارم سعی میکنم این اطمینان تو وجودم رخنه کنه.اولین بارم هست که مشکلمو تو دنیای مجازی مطرح کردم چون میدونستم تقریبا با چه جوابها و راهنماییهایی روبرو میشم.حتی مشاوره هم رفته بودم حضوری.به خاطر پرحرفیم معذرت ولی چیزاییکه گفتم با چشم خودم دیدم و با وجودم لمسش کردم.با این حال هرکسی یه عقیده و یه واکنش متفاوتی نسبت به مسائل داره.ولی با توجه به یسری مسائل و واقعیتها نمیشه گف عاشقا بهم نمیرسن البته غیر از عشق یک طرفه... .

  24. بالا | پست 19

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Sep 2014
    شماره عضویت
    6335
    نوشته ها
    17
    تشکـر
    1
    تشکر شده 1 بار در 1 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : عشق گذشه که هنوز ادامه داره

    آره میدونم این بهترین کاره.بچه ندارم.عزیزم ممنونم.

  25. بالا | پست 20

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Aug 2014
    شماره عضویت
    5829
    نوشته ها
    195
    تشکـر
    470
    تشکر شده 242 بار در 113 پست
    میزان امتیاز
    10

    پاسخ : عشق گذشه که هنوز ادامه داره

    درسته من با همه ی حرفات موافقم. میگن کاری خوبه که خدا جورش کرده باشه. آدم وقتی که عاشق میشه به هیچ چیز دیگه فکر نمیکنه چشم و عقل عاشق کوره. من خیلی راضیم که به عشقم نرسیدم چون همیشه از این میترسیدم که بعدها ازش سرد بشم راستش همیشه دوست داشتم بهش نرسم ولی تا ابد عاشقش باشم تا اینکه بهش برسم و بعدش پشیمون بشم هرچند از وقتی که از دستش دادم خیلی داغون شدم 5 سال گذشت تا تونستم با خودم کنار بیام ولی از اینکه بهش نرسیدم نمیگم ناراحت نیستم اما ناراضی هم نیستم راستش خیلی کارا کردم که با نبودنش کنار بیام حتی به کسی ابراز علاقه کردم که اصلا دوسش ندارم خوب اینجوریه دیگه!! ولی شما که همسرت دوستت داره خیلی راحت تر میتونه با این قضیه کنار بیای

  26. بالا | پست 21

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Sep 2014
    شماره عضویت
    6335
    نوشته ها
    17
    تشکـر
    1
    تشکر شده 1 بار در 1 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : عشق گذشه که هنوز ادامه داره

    ممنون بابک عزیز.همه حرفاتون به دل میشینه و در این شکی نیست چون مطمئنا و بیشک از دل بر اومده.واقعا در چیزاییکه گفتین شکی نیست و این حرف همیشه تو ذهنم میمونه.بازم یه عالمه ممنونم که باحوصله واسم پاسخ گذاشتید.

  27. بالا | پست 22

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    May 2014
    شماره عضویت
    3562
    نوشته ها
    205
    تشکـر
    213
    تشکر شده 208 بار در 106 پست
    میزان امتیاز
    10

    پاسخ : عشق گذشه که هنوز ادامه داره

    سلام
    ببین گلم تو وجدان بیداری داری که این خودش یه امتیاز بزرگیه
    یه چیزی یه مدت این فکرو از سرت بیرون کن که نمی تونم عاشقش بشم و....
    از ته دلت بخواه وسعی کن که عاشق همسرت شی، فرض کن اون آغا(عشق قبلیتون)
    از دنیا رفتن یا ازدواج کردن یا اصلا مطمعنی که اونم هنوز تورو میخواد؟؟؟ که داری اینطوری خودتو اذیت میکنی؟

  28. بالا | پست 23

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Sep 2014
    شماره عضویت
    6335
    نوشته ها
    17
    تشکـر
    1
    تشکر شده 1 بار در 1 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : عشق گذشه که هنوز ادامه داره

    فدات بشم.وقتی مشکل یکیو میشنوم مشکل خودم یادم میره.اینو از ته دل میگم و همدردی میکنم واقعا فدای قلب شکستت.نمیدونم کی هستی ولی هرکسی هستی و هرجا هستی واست آرزوی خوشبختی دارم...بیشتر دلم شکست چون میگی تلاش میکنی که فراموشش کنی و بروت نیاری ولی تو الان مجردی همه سعیتو بکن تا بهش برسی تا خدانکرده کارت به حال من نکشه که از چاله خودمو درآوردمو انداختم تو چاه.تمام سعیتو بکن.تمام سعیتو.ببین من حالا به جایی رسیدمکه حاضرم تا ابد تنها باشم ولی با کسیکه عاشقش نیستم ادامه ندم.اصلا زندگی طرف مقابلم حروم میشه.منم این حس گاهی میاد تو وجودم که اگه بهش میرسیدم شاید عاشقش نمیموندم تا این حد و یا عشقم بهش تا این حد شدید نمیشد ولی بازم اتفاقایی میفته که باعث میشه ازین فکر دور بشم.ولی با حرفت موافقم همیشه آدما قدر چیزاییکه ازدس میدنو بیشتر میفهمن و خیلی بیشتر از قبل.ولی همین مشکل من همینه که ازدواج کردم ولی اگه اینطوری نبود که دیگه من الان اینجا نبودمکه بخوام اینچیزارو بنویسم یا مشاوره بگیرم.بدترین چیز اینه که با کسی زندگی کنی که عاشقش نیستی ( البته با فرض اینکه قبلا عاشق کسی باشی و بعد ازدواج کنی ).مخصوصا اینکه شوهرت آدم پاکی باشه و عاشقت باشه که دلت نیاد بهش بگی که دوسش نداری.

  29. بالا | پست 24

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Sep 2014
    شماره عضویت
    6335
    نوشته ها
    17
    تشکـر
    1
    تشکر شده 1 بار در 1 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : عشق گذشه که هنوز ادامه داره

    سلام یاس عزیز.آره اینکارو انجام دادمکه مدتی که خیلی بیشتر به هیچی فک نکنم و فقط به همسرم ابراز علاقه کنمو دوسش داشته باشم اما نیجه نداد.تو حرفام گفتم که هر راهیو امتحان کردم که فکرشو کرده باشید..اینم یکیش بود.آره اونم منو میخواد.ازین بابت مطمئنم.حتی اگه اصلا یه درصدم به رسیدن به اون فکر نکنم بازم نمیتونم دیگه تحمل کنم این زندگی اجباریو ولی نمیتونم حرفی بزنم یا اقدامی بکنم.من به این فکر نیستم که از همسرم جداشمو برم با عشقم ازدواج کنم.حتی اگه به عشقم نرسم دوس ندارم بیشتر ازین ادامه بدمو زندگی خودمو اونو نابود کنم با دروغایی که مجبورم بگم.همسرم لیاقت کسیو داشت که واقعا عاشقش باشه.وقتی میبینمش اشک تو چشام جمع میشه..وقتی میگه چرا بهم بیتوجه شدی...وقتی میگه دیگه مثل قبلا دوسم نداری... از اول تظاهر میکردم ولی به طبع اوایل سرحالتر بودم به مرور زمان تو این 3 سال متاهلی دیگه کم آوردم.ولی هیچ کاری ازدستم برنمیاد.مگه اینکه چشامو رو همه چی ببندمو نامرد بشمو برم واسه خودم.حتی اگه اینکارارو بکنم و کسی دلشم نشکنه که محاله نشکنه با از قهر خدا میترسم.میترسم که دیگه نگام نکنه و دوسم نداشته باشه.

  30. بالا | پست 25

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    May 2014
    شماره عضویت
    3562
    نوشته ها
    205
    تشکـر
    213
    تشکر شده 208 بار در 106 پست
    میزان امتیاز
    10

    پاسخ : عشق گذشه که هنوز ادامه داره

    نقل قول نوشته اصلی توسط roshanaii نمایش پست ها
    سلام یاس عزیز.آره اینکارو انجام دادمکه مدتی که خیلی بیشتر به هیچی فک نکنم و فقط به همسرم ابراز علاقه کنمو دوسش داشته باشم اما نیجه نداد.تو حرفام گفتم که هر راهیو امتحان کردم که فکرشو کرده باشید..اینم یکیش بود.آره اونم منو میخواد.ازین بابت مطمئنم.حتی اگه اصلا یه درصدم به رسیدن به اون فکر نکنم بازم نمیتونم دیگه تحمل کنم این زندگی اجباریو ولی نمیتونم حرفی بزنم یا اقدامی بکنم.من به این فکر نیستم که از همسرم جداشمو برم با عشقم ازدواج کنم.حتی اگه به عشقم نرسم دوس ندارم بیشتر ازین ادامه بدمو زندگی خودمو اونو نابود کنم با دروغایی که مجبورم بگم.همسرم لیاقت کسیو داشت که واقعا عاشقش باشه.وقتی میبینمش اشک تو چشام جمع میشه..وقتی میگه چرا بهم بیتوجه شدی...وقتی میگه دیگه مثل قبلا دوسم نداری... از اول تظاهر میکردم ولی به طبع اوایل سرحالتر بودم به مرور زمان تو این 3 سال متاهلی دیگه کم آوردم.ولی هیچ کاری ازدستم برنمیاد.مگه اینکه چشامو رو همه چی ببندمو نامرد بشمو برم واسه خودم.حتی اگه اینکارارو بکنم و کسی دلشم نشکنه که محاله نشکنه با از قهر خدا میترسم.میترسم که دیگه نگام نکنه و دوسم نداشته باشه.
    آخه گلم اگه هنوز نامزد بودی یه چیزی
    3سال باهاش زندگی کرد ی ........
    خیر در اون چیزی هس که اتفاق میوفته
    توکلت به خدا باشه

  31. بالا | پست 26

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    May 2014
    شماره عضویت
    3562
    نوشته ها
    205
    تشکـر
    213
    تشکر شده 208 بار در 106 پست
    میزان امتیاز
    10

    پاسخ : عشق گذشه که هنوز ادامه داره

    در ضمن دیدگاهتو راجع به اجباری بودن و تحمل کردن این زندگی
    تغییر بده

  32. کاربران زیر از yass بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  33. بالا | پست 27

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Sep 2014
    شماره عضویت
    6335
    نوشته ها
    17
    تشکـر
    1
    تشکر شده 1 بار در 1 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : عشق گذشه که هنوز ادامه داره

    یاس عزیز کلمه نامزدیو میشنوم حسرت میخورم که اونموقه کاری نکردم.ولی حق با شماست.این چیزیه که.... .البته با وجودیکه همسرم عاشقمه و خیلی خوبه ولی خانوادش همیشه اذیتم کردن مخصوصا مادرش که موافق نبود که همسرم با من ازدواج کنه و همسرم بهشون گفته بود یا باهاش ازدواج میکنم یا هیچ کس.الانم کاری کردنکه یه ماهه باهم رابطه نداریم.من همیشه سکوت کردم در برابر تهمتها و برخورد بدشون.ولی خودشون انگار میخوان منو از چشم همه حتی همسرم بندازن. آره باید توکلم به خدا باشه.واسم دعا کنین.ممنونتونم.

  34. بالا | پست 28

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Jan 2014
    شماره عضویت
    2062
    نوشته ها
    44
    تشکـر
    1
    تشکر شده 22 بار در 17 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : عشق گذشه که هنوز ادامه داره

    دوست عزیز منم دقیقا شرایط شما رو داشتم من عشق 5 سالمه و از دست دادم و وارد یک ازدواج تحمیلی شدم الان 7 ساله که عروسی کردم الان 22 سالمه من با هدف اینکه 2 سال بعد طلاقم رو میگیرم ازدواج کردم حتی 6 ماه بعد از نامزدیم پسر مورد علاقه ام پیشنهاد داد تا طلاق بگیرم این اصرارها تا 2 سال بعد عروسیمم ادامه داشت به قدری عاشق هم بودیم که بعد من ازدواج نکرد ولی من اینکارو نکردم وجدانم نذاشت که با آبرو و احساس همسرم بازی کنم الان خوشحالم که فراموشش کردم و به زندگیم چسبیدم مگه قراره چقد زندگی کنم که بخوام خائن باشم چون فکر کردن به کسی جز همسرت هم خیانته خواستن توانستنه بخوای میتونی فراموشش کنی به خدا پناه ببر چون خدا همون کسیه که قدرت عاشق شدن رو بهت داد پس توانایی پس گرفتنش رو هم داره خودتم گول نزن زندگی تو الان شوهرته کافیه بخوای و عاشقش شی رو خوبی هاش تمرکز کن و از اون پسر متنفر باش من همه این راه هارو رفتم و الان خیلی خوشحالم که پای شوهرم موندم چون طلاق بگیری و بری سمت پسره عمر باقی موند خودت رو هم تو عذاب وجدان خواهی گذروند پس باش و از نو بساز به خداوندی خدا تو می تونی به حرفام اعتماد کن خواهی دید که زندگی برات شیرین میشه و تو وارد یک زندگی عاشقانه بدون استرس میشی
    ویرایش توسط sogand : 09-11-2014 در ساعت 11:55 PM
    امضای ایشان
    مصیبت آدمی به اندازه صبر اوست
    پس هر وقت در مصیبتی گرفتار شدید صبر کنید
    و با ناله و شیون پاداش پایان صبرتان را از بین نبرید
    امام علی(ع)

  35. کاربران زیر از sogand بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  36. بالا | پست 29

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    May 2014
    شماره عضویت
    3562
    نوشته ها
    205
    تشکـر
    213
    تشکر شده 208 بار در 106 پست
    میزان امتیاز
    10

    پاسخ : عشق گذشه که هنوز ادامه داره

    نقل قول نوشته اصلی توسط roshanaii نمایش پست ها
    یاس عزیز کلمه نامزدیو میشنوم حسرت میخورم که اونموقه کاری نکردم.ولی حق با شماست.این چیزیه که.... .البته با وجودیکه همسرم عاشقمه و خیلی خوبه ولی خانوادش همیشه اذیتم کردن مخصوصا مادرش که موافق نبود که همسرم با من ازدواج کنه و همسرم بهشون گفته بود یا باهاش ازدواج میکنم یا هیچ کس.الانم کاری کردنکه یه ماهه باهم رابطه نداریم.من همیشه سکوت کردم در برابر تهمتها و برخورد بدشون.ولی خودشون انگار میخوان منو از چشم همه حتی همسرم بندازن. آره باید توکلم به خدا باشه.واسم دعا کنین.ممنونتونم.
    گلم چرا بهونه دست خونوادۀ شوهرت میدی
    اون که از ته دل میخوادت پس دو دستی بچسب به زندگیت
    باورکن یه روز حسرت دوس داشتن شوهرتو میخوری
    خوشبخت و موفق باشی

  37. بالا | پست 30

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Jul 2014
    شماره عضویت
    4653
    نوشته ها
    66
    تشکـر
    27
    تشکر شده 29 بار در 20 پست
    میزان امتیاز
    10

    پاسخ : عشق گذشه که هنوز ادامه داره

    دعایت میکنم با حال دلتنگی که یابی کعبه ومقصود و فردای طلایی را

  38. بالا | پست 31

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Sep 2014
    شماره عضویت
    6266
    نوشته ها
    70
    تشکـر
    61
    تشکر شده 42 بار در 26 پست
    میزان امتیاز
    10

    پاسخ : عشق گذشه که هنوز ادامه داره

    سلام جونم من همه ی حرفای خودتو دوستان عزیزمونو شنیدم خواهرخوبم حالا که اینجاعضوشدی بروبخون ببین دیگران درمورد خیانتها و بیتفاوتی های همسراشون وخیلی مشکلات دیگه چی نوشتن؟بنظرم خوشی زده زیردلت ،توقدر همچین زندگی آروم و همچین همسری که همه آرزوشودارن ،نمیدونی وتمام فکروذهنتو درگیرآدمی کردی که اونقدر وجدان نداره که ببینه داره 1زندگی روازهم میپاشونه... وتحریکت کرده به اینکار ،حالام داری میگی اونم که نباشه تصمیمم همینه. رحمم به شوهرت میادبیچاره خبرنداره3سال داره باچه آدمی زندگی میکنه؟توروخدا بچسب به زندگی آرومی که خدا لایقت دونسته. خواستن توانستن است ... سعی کن بچه دارشی عزیزم تافکرت روش متمرکزشه و1احساس جدیدرو درکنارهمسرمهربونت تجربه کنی. مطمین باش اینطوری احساست نسبت به همسرتم عوض میشه... منتظر خبرای خوبتم جونم به خدامیسپارمت

  39. کاربران زیر از TABASSOM1 بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  40. بالا | پست 32

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Sep 2014
    شماره عضویت
    6176
    نوشته ها
    86
    تشکـر
    98
    تشکر شده 76 بار در 44 پست
    میزان امتیاز
    10

    پاسخ : عشق گذشه که هنوز ادامه داره

    عزیزم واقعا متاسف میشم از بعضی چیزایی که میشنوم!
    قصد بی احترامی ندارم ولی واقعا فکر میکنم تو قدر پیمان مقدس ازدواج نمیدونی؟
    خوب فکر کن اون عشقتو تو یه حادثه از دست دادی(البته انشاا... که ایشون سلامت باشن) ولی خوب تو ذهن خودت اینجور فکر کن.
    واقعا قدر زندگیتو نمیدونی! از حرفات معلومه خیلی خودتو تحویل میگیری بابا یه درصدی فکر کن داری اشتباه میکنی.دوست عزیزم, هموطن گرامی مواظب تصمیم گیریات باش. برا زندگیت ارزش قائل شو. یکم تو همین سایت بگرد مشکلای بقیه رو ببین: خیانت همسر,خیانت خود خانوم و ... هزارتا مشکل که آدم فکرشم نمیتونه بکنه.
    بشین خدا رو شکر کن زندگی خوبی داری و به شوهرت فکر کن.مطمئن باش اگه بخوای عاشقش میشی تو خودت نمیخوای و تمام این سال هایی که باهاش زندگی کردی به فکر یکی دیگه بودی.برو از شوهرتم حلالیت بخواه که به نظر من فکر کردن یه خانوم متاهل به مرد دیگه ای غیر از شوهرش هم خیانت محسوب میشه.
    برات آرزوی خوشبختی دارم.

  41. بالا | پست 33

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Jul 2014
    شماره عضویت
    4839
    نوشته ها
    1,260
    تشکـر
    920
    تشکر شده 1,137 بار در 614 پست
    میزان امتیاز
    11

    پاسخ : عشق گذشه که هنوز ادامه داره

    نقل قول نوشته اصلی توسط delshekaste123 نمایش پست ها
    سلام کاملا درکت میکنم باورم نمیشه کسی عین مشکلات منو داره با این تفاوت که من فقط یه ماهه عقد کردم و اینقد اشفته ام ,من سر لجبازی باعشقم سریع به یکی از خواستگارام جواب دادم الان خیلی پشیمونم دقیقا مثله شما سر هر چی بهونه میارم ایراد میگیرم .... همش نامزدم میپرسه تو دوسم نداری واقعا میمونم چه جوابی بدم .... نه راه پیش داریم نه پس,.... باید بسوزیمو بسازیم
    يكم ب اين فكر كن اين بنده خدا چ ه گناهي كرده اين بلاهارو سرش مياري گنا ه اون چيه با كسي كه دوسش داره ازدواج كرده و نامزدش فكرش جاي ديگست حتي با اين فكرها داري بهش خيانت ميكني به خودت بيا به زندگيت برگزد سر لجبازي نميشه عمروزندگي كسيو تباه كرد كه سعي كن نامزدتو دوست داشته باشي يا نامزدت وقت بگذرون خوبي هاشو ببين بهش فرصت بده تو دلت جا باز كنه قطعا اون شخص رو فراموش خواهي كرد فقط ديگ به اون شخص فكر نكن به خودت به آيندت به نامزد فكر كن

  42. بالا | پست 34

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Jul 2014
    شماره عضویت
    4839
    نوشته ها
    1,260
    تشکـر
    920
    تشکر شده 1,137 بار در 614 پست
    میزان امتیاز
    11

    پاسخ : عشق گذشه که هنوز ادامه داره

    نقل قول نوشته اصلی توسط roshanaii نمایش پست ها
    سلام آقای فرخ . ممنونم از همدردی و پاسختون.سعی کردم خیلی واسه بیخیالی ولی نشد و میدونم نمیشه.6 سال گذشته از قضیه که 3 سالشو ازدواج کردم و روزای واقعا سخت و زجرآوریو گذروندمو میگذرونم.ولی جز افسردگی و بیماری روحی و جسمی و ازین دست داغون کننده ها چیزی نصیبم نشد.میدونم مشکلم طوریه که پاسخ بهش سخته.ولی... . واسم دعا کنین.من به نگاه خدا ایمان دارم.و همین الان میدونم داره نگام میکنه که مینویسم..
    چون بهش فكر ميكني تا چيزي ميشه به اين فكر ميكني كه اگه با اون اقا ازدواج ميكردي اين مشكلا رو نداشتي و خوشبخت ميشدي چرا اخه؟ فكر ميكني اگر با اون اقا ازدواج ميكردي خوشبخت ميشدي ؟شايد اون اقا ميرفت عاشق يكي ديگه ميشد شايد بهت خيانت ميكرد شايد ادم مسوليت پذيري نبود به اينكه اگه واقعا دوست داشت و توام داشتي باهم ازدواج ميكردين چون نشده بايد فراموش كني حق همسرتون اين نيست كه بهش اين خيانت بزرگ بشه واقعا متاسفم يكم به خودتون بيايد شما وقتي ازدواج كرديد يعني متعهد شديد به همسرتون صادق باشيد معني ازدواج چيه مگه فقط اينه زير يه سقف زندگي كنيد؟دلهاتون چي ميشه ؟مقصر همه ين اتفاقا شماهستيد مقصر خرابي زندگيتون مقصر خيانت به همسرتون مقصره همه بحثا و دعواهاتون شماييد يكم از منطقتون استفاده كنيد به همسرتون فرصت بديد ذهنتون رو از اين خوددرگيري نجات بديد فراموش كنيد گذشته رو بهش فكر نكنيد گذشته رو بايد خيلي وقت پيش فراموش ميكرديد

  43. بالا | پست 35

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Sep 2014
    شماره عضویت
    6335
    نوشته ها
    17
    تشکـر
    1
    تشکر شده 1 بار در 1 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : عشق گذشه که هنوز ادامه داره

    سلام آقای محمد زاده و الینا و tabassom عزیز . ممنونم از پاسخهاتون.حق با شماست.حتی فکرشم خیانته.باورکنین نمیدونین من چه کارهاییکردم واسه شوهرم که به چیزی فکر نکنم.درست نیست که دونه دونه بگم ولی تو این 3 سال اندازه یه زن 30 ساله واسه زندگیم زحمت کشیدمو سختی کشیدم.ولی تا پای مرگم رفتم.اینهمه تلاش اینهمه فداکاری من مرگو دیدم طوریکه مادرم و خواهرم وقتی اومدن تا ازم مراقبت کنن گریه میکردن و فکرکردن کارم تمومه.فقط خدا بهم رحم کرد.میگین زندگی آروم...تو این 3 سال جز مریضی و درد خانوادش چیزی بهم نرسوندن.همیشه اذیتم کردن.مادر همسرم و خالش از اول نمیخواستن که همسرم بامن ازدواج کنه.انقد تو این 3 سال مراقبم بودن تا ازم آتو بگیرن که همسرمو تحریک کنن.فکنین مادرشوهرم به همسرم میگه تو چرا نمیزنیش...این نهایت بیرحمیه که حتی به زندگی پسرشم اهمیت نمیده اصلا من پستو بد و پر از ایراد.اونا که خوبن چرا اینطورن.خیلی خودشونو دست بالا میگیرن.من یک بار هم دهنم باز نشد تو 3 سال که حرفی بزنم یا جوابشونو بدم یا بی احترامی کنم.حتی من تازه عروس جهازمو فروختم که پول جور کنم بریم بندر عباس که شوهرم کار کنه زندگی کنیم.2 سال شوهرم بیکار بود.شما نمیدونین چقد سخته تازه ازدواج کنی شوهرت بیکار همه هم از آدم توقعات داشته باشن...بعدشم مادرشوهرم و برادرشوهرم اومدن بندر خونمون و اونجا 2 بار به فاصله 1 روز چنان دعوا و جنجالی به پا کردن که من هنوز که هنوزه 1 سال گذشته طپش قلب میگیرم و بیحال میشمو کلا داغونم کردن.با اینهمه به خدا نگاه میکنم که مارو میبخشه.منم بخشیدم ولی هیچ علاقه ای بهشون ندارم.همسرم خیلی ازم دفاع میکنه و جلوشون وامیسته.ولی بازم من باید واسه هر حرفیکه اونا بهش راجبه من میگن توضیح بدم.حتی وقتی مریض بودم دم مرگ بودم زنگ میزنه به همسرم ازم ایراد میگیره.بعد 3 سال دیدم دیگه زیاد روخوردن باداییش حرف زدم وقتی حرفای دلمو شنید هیچی نتونس بگه.فقط گف کاملا حق باتوست.چون درد دلمو به کسی نمیگفتم.اذیت کردناشونو نمی گفتم.تازه بعد اینهمه سختی که کشیدم پدر و مادرش به پسرشون میگن این زن زندگی نیس.فکنین.حتی اگه منم بد باشم به خاطر پسرشون درست نبود این حرفو بزنن.3 ساله ازدواج کردم 4 بار اساسکشی کردم.خودم تنهایی.بدون کمک کسی.فقط خدا هوامو داشت.الانم تازه خسته و کوفته اومدم اینجا تازه یه روز اساسمو جابهجا کردم اومده بهم طعنه میزنه و اخمو روبرمیگردونه و ازینکارا..منم گفتم مگه من اضافیم یا از سر راه اومدم که هرکاری میخوان باهام بکنن بعد از اینهمه بدبختی برگردن به من که هیچ به خانوادمم توهین کننو تهمت بزنن.ایندفعه باهاشون برخورد کردمو الانم با هیچ کدومشون حرف نمیزنمو خونشونم نمیرم.چون واقعا نشون دادن چقدررررر پست و بی لیاقتن.حالا هم که این قضیه رو گفتم درباره کسیکه دوسش داشتم یا حتی تنها باشم فقط جداشم چون واقعا دیگه داغون شدم.اگرم بهم بگینکه به عشق گذشته دیگه فک نکن این توضیحا که دادمو با دقت بخونین.حالا بازم میتونین واقعا بگین که من کاری نکردم واسه دل بستن به زندگیم...زود قضاوتم نکنین.من وقتی میبینم به عشقم نرسیدم.ازدواجم کردمو اینهمه بدبختیو تحمل کردم و حرفم شنیدم آخرش این شده و خانواده شوهرم هر آن میخوان من برم من چه علاقه ای به این زندگی باید دیگه پیدا کنم.همسرم دفاع میکنه اما بازم بعدش از من جواب میخواد یعنی اینطوری نیسکه حرف دیگران و خانوادش روش تاثیر نزاره.فکنین اومد بغلم کردو دلداریم داد که باهاشون حرف میزنم که اذیتت نکنن و به اندازه نیم ساعت نشد رفت و اومد برگشت سرمن داد زدو کتکم زد و گف گند زدی با این زندگیت.من همونجا دنیا روسرم خراب شد....این نتیجش بود.بازم چیزی هس؟!!!1...... حالا منم این حقو به همسرم میدم و خانواده همسرمکه با کسیکه دوسدارن ادامه بدن.منم با کسی که دوسدارم.........

  44. بالا | پست 36

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Sep 2014
    شماره عضویت
    6335
    نوشته ها
    17
    تشکـر
    1
    تشکر شده 1 بار در 1 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : عشق گذشه که هنوز ادامه داره

    بازم بگین خوشی زده زیر دلت.............زود قضاوتم کردید..

  45. بالا | پست 37

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Sep 2014
    شماره عضویت
    6335
    نوشته ها
    17
    تشکـر
    1
    تشکر شده 1 بار در 1 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : عشق گذشه که هنوز ادامه داره

    راستی tabassom عزیزم زود قضاوت نکن.با نهایت احترام عزیزم و ممنون ازینکه وقت با ارزشتو گذاشتیو پاسخ دادی.من نه میخوام خواسته ی خودمو و گناهمو توجیح کنم نه اینکه میخوام خودمو خوب جلوه بدم نه اینکه بگم کارم درسته.من اگه گناهو خدا و ایمانو خیانت و این چیزا حالیم نبود که الان اینجا نبودم.خیلی راحت و بی وجدان میرفتم جدا میشدم و به خواستم میرسیدم.ولی اگه اولین پست منو خونده باشین توش نوشتمکه من 3 ماه بودکه نامزد بودم و عشقم ازم خواستگاری کرد من به خاطر اینکه قلب همسرم نشکنه و به خاطر دل پدر و مادرم و آبروشون ادامه دادم ولی اشتباه کردم چون این تصمیم به نفع هیچکدوممون نبود.من فکر میکردم اون موقع با اینکارم بهشون لطمه میزنم اگه جدا بشم ولی اگه همون موقع جدا میشدم هم همسرم راحتتر به زندگیش ادامه میداد هم واسه خانوادم اینطورکه الان سخته اون موقع نبود هم خودم اینطور شکسته و داغونو از زندگی نا امید نمیشدم.الان دیگه هیچ انگیزه ای واسم نمونده. از وقتی تو این سایت مشکلمو نوشتم فقط میبینم همه دارن هر طوریکه به فکرشون میاد قضاوت میکنن بدون اینکه حداقل یه سوال بپرسن بعد بگن تو بی وجدانی ... پسره بی وجدانه... تو تلاش نکردی....تو مقصری....تو تو تو توووووووووو.....و این اصلا خوب نیست چون قضاوت بیجا جلوی راهنمایی درست یا تصمیم درستو میگیره.اون پسر هم که میخواستمش هرگز ازم نخواسته و هیچ اقدام یا کاری مبنی بر اینکه بخواد زندگیمو خراب کنه نکرده.کوچکترین کاری نکرده و حرفیم نزده.این منم که نتونستم فراموشش کنم و گاهی دورادور سراغی ازش گرفتم ولی بازم اون امتناع میکردو میگف باید زندگیتو بکنی و به همسرت دل ببندی چون الان باهاش داری زندگی میکنی.گف من همیشه حسرت میخورم ولی هرگز نباید کاری کنیکه زندگیت ازهم بپاشه.میگف نباید به من فکرکنیو غصه بخوری.فکر نکنید من تو این 3 سال دایم باهاش ارتباط داشتمو به همسرم خیانت میکردم.نه.به خاطر ترسی که از خدا دارم خیانت نکردم حتی زمینشم واسم فراهم شد ولی من هیچوقت اینکارو نمیکنم.که اگه این بود من دیگه نیاز نداشتم راهکار بخوام که بتونم از راه درست کاری کنم.منم وقتی به همسرم نگاه میکنم که فکر میکنه دوسش دارم ولی اینطور نیس هر لحظه زجرم میده.وقتی پیشش میخوابمو حسی بهش ندارم این داغونم میکنه که چرا با ندونمکاریم زندگی یه انسانو به بازی گرفتم ( البته تلاشم کردم و هیچی واسش کم نذاشتم حتی اگه به ظاهر بوده چه از لحاظ جنسی چه عاطفی و هر چیز دیگه ) و الانم حرفم اینه که چطور راهی پیدا کنم که بیشتر ازین عمرش کنار من تلف نشه و منم ازینهمه دروغ و تظاهر و تلاش بیهوده خلاصشم.همین.میدونم سوالم یکم مسخره بنظر میاد چون یه راه بیشتر نیس اونم اینکه باید جداشی ولی چطوری خدا میدونه.حتی همون موقه با یه مشاور حرف زدم گف نباید باهاش ازدواج کنی چون زندگی اونم خراب میکنی ولی من با ندونمکاریمو تصمیم نادرستم فکرکردم اینطوری دل اطرافیامو نمیش************م.و این اشتباه بود پشت اشتباه ه ه ه ه ه.........

  46. بالا | پست 38

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Aug 2014
    شماره عضویت
    5789
    نوشته ها
    33
    تشکـر
    4
    تشکر شده 8 بار در 5 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : عشق گذشه که هنوز ادامه داره

    عزيزم منم دقيقا كار شما رو كردم و براي فرار از افتادن در گناه با اولين نفري كه به نظرم خوب اومد ازدواج كردم. اولش به طرفم گفتم كه ميخوام ازدواج كنم و اون گفت كه نمي تونه الان پا پيش بذاره و با كلي گريه با هم خداحافظي كرديم بعد كه من عقد كردم و اون فهميد، شكه شد باورش نمي شد كه من چنين كاري كنم!!! خودش رو به در و ديوار مي كوبيد شب تا صبح تو خيابون با ماشين مي چرخيد. گريه ميكرد. ميگفت من نمي تونم تحمل كنم بايد از اون جدا بشي. ميگفت من داشتم خانواده ام رو راضي ميكردم. چه طوري بگم دوست دارم ميخواي خودم رو بكشم؟!!!
    داغون شدم. ديگه به شوهرم توجه نميكردم. كارم شده بود گريه. اما اينبار عاقلانه رفتار كردم. با هم رفتيم پيش مشاور تا كمكمون كنه من طلاق بگيرم و با اون ازدواج كنم. اولش به مشاور هم اطمينان نداشتم و گريه ميكردم و ميگفتم ميدونم شما هم ميخواييد متقاعدم كنيد كه به اين زندگي ادامه بدم اما مشاور اول به من اطمينان داد كه من يه آدم بي طرفم و فقط ميخوام بهت كمك كنم تا بهترين تصميم رو بگيري. بعد چشم ما رو به روي خيلي چيزها باز كرد!!!!!
    ببين من ميدونم كه براي زندگيت تلاش كردي و سختي هاي خيلي زيادي كشيدي اما كاري نكن كه بازدوباره پشيمون بشي. طلاق مسئله ي ساده اي نيست! مشكلات بعدش خيلي زياده!!!! ممكنه باهات رفتاري بشه كه روزي صددفعه آرزوي زندگي قبليت رو بكني. من الان هشت ساله كه با همسرم دارم زندگي ميكنم و يه پسر خوشگل ۹ ماهه هم دارم. خيلي از زندگيم راضيم و روزي هزاربار خدا رو شكر ميكنم كه كمكم كرد از اون مرحله با موفقيت رد بشم. خيلي سخت بود، فكر كن من كه الان خودم رو بكشم نمي تونم يكي دو كيلو وزن كم كنم در عرض يه ماه هفت كيلو لاغر شدم! ولي با كمك خدا و خواست خودم شد. اگه با خدا معامله كردي هيچ وقت نبايد پشيمون بشي و بدون كه خدا بالاخره جوابت رو ميده. كسي كه با خدا معامله كنه ضرر نميكنه. مطمئن باش ايني كه مقدر شده برات بهتر بوده و خداوند دوست داشته. چه بسا اگه با اون عشقت ازدواج ميكردي و از اون بي مهري ميديدي ضربه ي سنگين تري ميخوردي و تمام قلبت ميشكست. اما از اون يه خاطره خوب براي خودت داشته باش و بگو كه مقدر نبوده و راضي باش به رضاي خدا.
    ميدونم كه تو تلاشت رو كردي و چون تو زندگيت سختي كشيدي و از طرف خانواده ي همسرت اذيت شدي الان كم آوردي ولي فكر كن اگه به جاي همسرت عشقت بود آيا باز هم تحمل نميكردي؟! اون كه تو رو دوست داره حالا اگه خانواده اش مشكلي دارن تقصير اون نيست!ّ به نظر من بازهم صبر كن و ديگه به اين فكر نكن كه اگه با كس ديگه اي ازدواج ميكردي وضعت بهتر بود! به زيردستهاي خودت نگاه كن و از داشته هات لذت ببر. توكل وايمانت رو از دست نده همانا كه ان مع العسر يسرا..... پس از هر سختي آرامش است.

  47. کاربران زیر از شقايق بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  48. بالا | پست 39

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Sep 2014
    شماره عضویت
    6686
    نوشته ها
    33
    تشکـر
    0
    تشکر شده 12 بار در 11 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : عشق گذشه که هنوز ادامه داره

    سلام دوست عزیز
    وافقعا برات ارزوی خوشبختی میکنم
    ولی کاش آقایون می فهمیدن که ما دخترا بازیچه نیستیم
    و این درد تمام دختراست که نمیتونن عشق اولشون فراموش کنن

  49. کاربران زیر از saharjan بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  50. بالا | پست 40

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Sep 2014
    شماره عضویت
    6335
    نوشته ها
    17
    تشکـر
    1
    تشکر شده 1 بار در 1 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : عشق گذشه که هنوز ادامه داره

    سلام saharjan .ممنونم ازت.باز خداروشکر یکی مارو درک کرد....

  51. بالا | پست 41

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Apr 2015
    شماره عضویت
    15257
    نوشته ها
    4
    تشکـر
    0
    تشکر شده 2 بار در 1 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : عشق گذشه که هنوز ادامه داره

    تو این حالت ،آدم انگار همیشه یه چیزی کم داره.نمیدونم چیکارش باید کرد چون خودم دقیقا درگیر همین مسئله هستم و از زندگیم اونجور که باید و شاید لذت نمی برم.البته اینم نمیدونم که اگه با عشق اولم ازدواج کرده بودم بازهم رابطمون به سردی می کشید یا نه ؟ولی فقط اینو میدونم که الان واقعا زندگی مزخرفی دارم ،علیرغم اینکه زن و بچه خیلی خوبی دارم و حتی گاهی اوقات احساس میکنم خوشی زیاد دلمو زده ولی واقعا نمیتونم فراموشش کنم ...نمیتونم...و باز باوجود اینکه عشق اولم واقعا در حقم نامردی کرد و رفت ولی بازهم نمیتونم فراموشش کنم.
    برای شما خواهر خوبم هم هیچ توصیه ای نمیتونم بکنم چون اگه چاره ای به ذهنم می رسید حتما در مورد خودم عملیش می کردم ولی فقط میتونم دعا کنم که خداوند خودش هواتونو داشته باشه .متاسفم که تو چنین موقعیتی گیر کردین ولی اینم بدونین که اگه فرزندی ندارین باید قبل از بدنیا آوردنش تکلیف خودتون رو مشخص کنین وگرنه اوضاع بدجوری می ریزه به هم.

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. تجاوز -خیانت
    توسط Asi در انجمن خیانت
    پاسخ: 11
    آخرين نوشته: 02-13-2015, 02:43 AM
  2. 6 ورزش ضد آرترروز
    توسط m@ede در انجمن پزشکی ورزشی
    پاسخ: 0
    آخرين نوشته: 04-30-2014, 09:00 PM
  3. طلاق واژه گمشده دیروز بهانه امروز
    توسط Artin در انجمن روانشناسی ازدواج
    پاسخ: 0
    آخرين نوشته: 02-03-2014, 07:59 PM
  4. چرا فاصله ی بینمان هر روز بیشتر می شود؟
    توسط R e z a در انجمن روانشناسی ازدواج
    پاسخ: 0
    آخرين نوشته: 11-01-2013, 09:52 AM

لیست کاربران دعوت شده به این موضوع

کلمات کلیدی این موضوع

© تمامی حقوق برای مشاورکو محفوظ بوده و هرگونه کپی برداري از محتوای انجمن پيگرد قانونی دارد